آخرش قشنگه

حواس ِ آدمو پرت می کنند ! یه سری کند نویس داریم توی بلاگفا ! با اینا کاری نداریم😅 یه سری تند نویس یهو هیچی ننویس ! با اینا هم کاری نداریم ! یه سری یه چیزی بنویس ، یهو روزها بعد ، ماه ها بعد ، چه بسا سال ها بعد نویس ! اینا رومخند 🥴 یه سری هم استثنا نویس داریم ، امروز پسورد بلاگفا را بعد سال ها پیدا کردم اومدم ببینم چه خبره ، اینا دیوانند ! یه سری قهر نویس داریم ، نه من دیگه غلط کنم برم تو بلاگفا ! عمرا برم ، یهو نوشتن و برگشتن شروع میشه ! اینا هم دیوانند .

ساعت نزدیک به ۸ بیدار شدم ، اون یه ساعت ۱۰ را نشون میداد ، دلت میخواد روزت ساعت ۸ شروع بشه یا ۱۰ ؟ معلومه که ۸ 😍 و روز ۸ شروع شد ، لباس ها را انداختم لباس شویی ، یه صبحانه ی کوچک آماده کردم ، قبلش صورتمو شستم . همین طور که صبحانه میخوردم ، سوال شام چی باشه ؟ فعلا تصمیمی گرفته نشد ، رفت به ساعات بعد !

موزیک چی گوش کنم ؟ most play ! خیال کرده گوگل من با سئوش بازی موزیک می کنم 😅 نه دیگه ! تنوع باید داد به نحوه ی گوش کردن ! سوال ؟

چه طوری میشه یه عده سر صبحی پادکست مادکست گوش می کنند ! مثلا یکی باید به ما بگه چه کن و نکن ؟ اینو هیچ متوجه نمی شم ! ترجیحم صد در صد موزیکه ، قشنگ مسیرهای ذهنو مرتب میکنه و آرامش میده ، همین جا به همراه تشکر روزانه از مخترع کولر از مخترع زیبای موزیک و موزیک ها هم تشکر می کنم 😍

گفتند که چرا از ما پذیرایی نکردی ؟ یعنی چه ! وبلاگ که هر روز نمیتونه پذیرایی کنه ، فقط یکشنبه ها ! حالا ما ایرانی هستیم خیلی رودربایستی به خرج میدیم جلو مهمون ! اونا که مهمونی هاشون یه چایی شاید فقط پذیرای شما باشند ، چون که امروز تعطیله برای من ، یه کمی هم متمایل بشیم به سنت ساده دوستی مهمون دوستی اونا فقط با یه چایی !

سوال بعدی ؟ تفاوت every one با every body چیه ؟ اگه درست جواب دادین چایی برای شما میاد وبلاگ ☕

خواب چی دیدم ؟😴😍 کی پرسید ؟ آفرین که یادآوری کردی ، خواب قشنگ .

خواب ِ اینو ، دریاش ولی رنگش فرق داشت ، این داشت مسافر سوار می کرد که دور دریا گشت بزنه ، هزینشم نفری ۴۰۰ هزار تومن 😅 چون که نمیدونستم کجا میره قصد نداشتم سوارش بشم ، ولی خیلی واسم مهم بود ببینم داخل این کشتی چه شکلی هست ،

چون در بیداری شبیه اینو سوار شدم و تو چشمای من نگاه کردند و گفتند به آرزوت رسیدی ؟ یا مثلا تونستیم آرزوتو برآورده کنیم با لبخند ؟😅 منم گفتم خوب آره ولی داخلش قشنگ نبود !

توی خواب کنجکاوی گل کرده بود که داخل کشتی چه شکلیه ! کشتی ۳ طبقه بود ، پسر کوچولو هم همراهم بود ، داخل کشتی شدیم که ببینیم قشنگه یا نه ! پر از مسافر !

یهو کشتی راه افتاد ، اااا کجا ؟😅 من تمام مسیر باید بایستم ! چه شلوغ ! این چه جور کشتی هست ، ۴۰۰ هزار تومن بلیطو که هم پولشو ندادم 😅 کشتی برگشت به همون مسیری که سوار شده بودم یعنی یه مقدار جلو رفت دوباره برگشت و مثلا ۱۰ نفر اینا پیاده شدند ، همین طور که اونا داشتند پیاده می شدند دیدم صندلی های عقب کلا خالی بوده ما ندیده بودیم رفتیم عقب که دیدم یه مسیر به بالا هست ، کنجکاوی گل کرد و طبقه ی دوم یا سوم ، تمامشم شیشه ای بود ، هیچ کس هم نبود ، خیلی بزرگ با صندلی های قشنگ ، بازم ننشستم چون یه بارون حسابی گرفته بود از اون بارون های دریایی تند و محو تماشا ، یک روز کامل بارون میومد و در چرخش خواب ، یه شهر بارونی قشنگ ....

از خواب بیدار شدم ، هوا ابری ! ای کاش یه روز کامل هم اینجا بارونی میشد ، ابرها را ببین ، این ابرها فقط بالای سر من هستند 😍

یکشنبه ی زیبا 🌹

یکشنبه از دور

دقیقا باید پرسید امروز چند شنبه است ؟ بهتر از گم نشدن در مکان ِ جغرافیایی ، گم نشدن در روزهاست🙂 اگر دیروز سه شنبه بوده ، پس امروز باید چهارشنبه باشه ، چون امروز من خیلی انرژی ندارم ، انرژی منو چشم زدند😔 یکشنبه داره از دور به روز ِ من نگاه میکنه و میگه ، خیلی هم بد نیست چهارشنبه بشینه اینجا ، حداقل منظمه ، تو هم که امروز انرژی نداری ، روزو بسپار به چهارشنبه و بیا آلبوممنو ( چه کلمه ای شد 🥴) ببینیم.

این چیه ؟ چرا من از موزیک ِ1 ، تا حالا اینو نگوشیده بودم 😍

یکشنبه : این صفحه ی قبلی بعدی یعنی چ؟ من : نمیدونم دیونست😅 !!!

یکشنبه : 11 آبان 1400😍

من : صبر کن ، من خودم نمیدونم چه خبر بوده ، خاطره بازی 😉

یکشنبه : کجایی ؟

من : هعیی از اون سوال ها بودا😅 واسه چی می خوای ؟

یکشنبه : چرا شما نفس نمیکشید ؟

من : چون این باری بلد نیست ، بارونو کجا بفرسته ، یهو میفرسته یه کشورهای دیگه

یکشنبه : شما ایرانید ؟ 😅

من : شما یا ت ؟ باز ت و شما بازی !!!

من : آفرین ! چه عکس ِ زیبایی ، این اثر ِ هنری چه کسی هست ؟

یکشنبه : شما تا حالا پایتخت تون را این مدلی دیده بودید ؟!

من : اگه باری یه کاری کنه که بارون بیاد ، oleksii باید بیاد از آغوش ِ بارون از این زاویه عکس بگیره ، منم سعی میکنم یه روز وبلاگ را ببرم در آغوش ِ باد و در مسابقه ی آغوش ِ باد شرکت کنم ، زمان و مکان هم نداره ، هر وقت اومد به وبلاگ خوش می آید🙂

یکشنبه : تابستونی های تُ کجاند ؟ 😍 بزاریم در پازل ِ دنیا .

اینجاند دارند آب بازی می کنند 🙂

🍂🍂🍂

بلند بخونید ، شماره ی ۱

امروز یکشنبه و اینکه دوشنبه به این باور برسه ، که هر کدوم از روزای هفته را بتونه ساکت کنه با خصوصیت منحصر به فرد سکوتیش ، در مقابل یکشنبه با شکست مواجه میشه😀 از خواب جنگی بیدار شدم و اینکه الان حس خوب به روز دارم اینه که در خواب روح قوی شد و جنگی ها را شکست داد ، به انتقام از اون خواب هایی که نمیشد شکست داد ، تلویزیونمون امروز افسردگی گرفته ، هر کانالی زدم ، همه با هم افسرده ، سپس یکشنبه دنبال چیزی می گردد ، برای اینکه حال خوب را تقویت کنیم یه ویدئو دیده بودی ها ، اون خانمه حرف میزد ، میگفت بلند بخونید ، اصلا ترانه گوش می کنید بلند بخونید ، با چند تا کار دیگه ، چند شماره بود ، من : 🥴 کجا بود ؟

خلاصه پیدا نشد ، اینو باید پیداش کرد و فعلا همین موردی که یکشنبه اشاره کرده را با حال و هوای روز ترانه می کنیم ، آخرشم میگه مسعود جهانی 😅

اصلا مسعود جهانی پای ثابت موزیک قشنگ های وبلاگ منه🌹

سلام به یکشنبه ی خوش اخلاق

ذهن من امروز این طوریه😇 ذهن وبلاگ هم خلاف عقربه های ساعت میچرخه🥴 دفترکوچک یادداشت های ذهنی اعم از همه چیز از جلوی چشمام محو شده یه مدته و هی یادش رفت ها در ذهن یادآوری شده و مجبور شده در دفتر یادداشت های زیبای کتابی ، یادش نره ها را بنویسم ، یک صفحه ی سپید پیدا کرده و پس از خواب بیدار شدن و پیاده روی ( وبلاگ میگه خوب شد اون خوابه واقعا خواب بود ، هعییی : اصلا آدم در مورد این خواب حرف نزنه ، روانی شدم ، این چه خوابی بود 😖)

خوب ، خواب بود بود دیگه و 😂 الان در واقعیت و بیداری هستم ، خورشید زیبا طلوع کرده ، هوا از دیروز رطوبت بارانی ایشو داره ، بوی عطر گل های بارون خورده ی خوشحال شده در هوا هست و انرژی روز فوق خوب است .

از صفحه های قبلی دفتر ، یه چندتا جمله از کتاب آبی پیدا کردم که هم طنزه و هم واقعیت قشنگ 🙂

ولی ممکن است روزی اتفاق بیفتد که همین زندگی غافل گیر شود و شاخ در بیاورد ، چون به هر حال ما انسان هستیم ، من یکی که انسان هستم و انسان بارها شده که برای زندگی بامبول جدیدی در آورده ، در حالی که زندگی خیال می کرده تمام جیک و پوک او را می داند و چیز پنهانی در مورد او وجود ندارد. بنی آدم زیاد طاقت واقعیتورا ندارد ( شعر از تی اس الیوت ) ولی در مورد چیزهای غیر واقعی چه می گویم ؟ حالیت هست ؟

می ترسیدم قبل از اینکه سیر نگاهش کنم و به چیزی که می خواهم برسم محو شود .

بعد از این نوشته ها ، یک سلام یکشنبه نوشتم و برای یکشنبه ۱۶ کار روی کاغذ ریختم ، خیلی دلش می خواهد کارها را یک به یک بخواند😀

شماره ی ۶ : استراحت ذهنی

شماره ۱۶ : تشکر

شماره ی ۱۳ : لبخند

شماره ی ۳ : چایی خوردن ، چایی دارچینی خوردم و تیک شماره ی ۳🙂

اینها کارهای جالب یکشنبه بودند ، اما تشکر ، دلم میخواست این مدت ها ، از ۳ نفر تشکر کنم ، نفر اول ، یه جورایی حکم نفس را داشته

نفر دوم ، حکم انگیزه و ایجاد

نفر سوم ، حکم ادامه دادن انگیزه

نفر دوم و سوم معلم هستند ، احتمال میدم نفر اول هم یه جورایی معلم باشه و اینکه بعضی آدم ها کمک می کنند فاصله ی صفر تا صد را به اندازه ی تجربه ی اونها در زمان کوتاهی طی کنی ، از این مدت ها خیلی کم تشکر میشه چون یادگیرنده همیشه فکر میکنه خودش نقش اوله ، خواستم بگم حواسمون هست که اگه هزار نفر ازتون گذشتند و تشکر نکردند ازتون و قدر دان نبودند ، به اندازه ی همون هزار نفر ، یه نفر گاهی هزاران بار یادش نمیره که چه تجربیاتی را رایگان در زمان کوتاهی مبادله ی ذهنی شد .

آخر جملم خوب بسته نشد ، ولی شما منظور را بگیرید

رنگ هاشونم بگم 😍 نفر اول آبی ، نفر دوم زرد ، نفر سوم ، سبز

💞

پیدا شده

این سایتی بود که پیداش کردم ولی گم شد ، ماه ها گم شد ، به سال هم رسید ، اما ناگهانی پیدا شد ، تغییرات زیادی روی سایت انجام گرفته و شبیه اولین باری که بهش برخوردم نیست ، اما کیفیتش همونه و به نظر میرسه افزایش سن بچه ها کمی مشهود تره ، اما معلم ها تعدادشون کم شده و تنها چند نفر باقی موندند ، در آن زمان هر کسی که میتونست به گونه ای آموزش نوین به بچه ها بده توی سایت بودند و جالب بود که اکثرشون عصب شناس های به نامی بودند و مثل همیشه ، همه چیز بر میگرده به سئو سازی ، سئو با افزایش سن ، یه مقداری هوش را خراب کرده ولی ما قضاوت نمیکنیم حتما مجبور بودند !

Frontiersin

https://kids.frontiersin.org/articles/neuroscience-and-psychology

* اینم تقدیم به یکشنبه 💞

یکشنبه ی غافل گیر کننده💞

یکشنبه با صدای پرنده ها شروع شد و هنوز هم ادامه داره ، خورشید امروز خوشحاله ، اصلا آدم شک میبره نکنه هیجان زده است🤩 یکشنبه با خوش اخلاقی از خواب بیدار شد و از همون اول گفت که فقط 50 درصد کارهای شنبه را به عهده میگیره ، اونم فقط به این خاطر که کفش های شنبه را پوشیده و حس همدلیش گل کرده ، غر غر هم کرده که پس کی این شنبه را تعطیل میکنه ؟

میگم کیییی یا کِی ؟ باید دید کی چه تصمیمی داره😎

دوشنبه هم هنوز سراغشو نگرفته ، اعلام کرده من از الان مسی ام ، نمیدونم دوشنبه چرا این جوریه ، ولی همین که زیاد حرف میزنه خوبه ، برای اینکه یه وقتایی سکوت تحملش سخته ، واقعا به دوشنبه نیازه .

سه شنبه دستاشو گذاشته زیر سرش که روی من حساب نکنید ، یکشنبه هم رفته واسش چایی رنگی پیدا کرده ، لیوانشم آورده که اگه کوه لباس ها را به عهده بگیری ، علاوه بر این جایزه ، یه جایزه دیگه هم داری😏

جایزه دوم عصر ....

چه قدر من این عکس را دوست داشتم *

چهارشنبه هم این طوریه ؟😐 میگه چرا روزای هفته سر مسی دعوا میکنند ، من روز که شروع میشه ، خود به خود رونالدو میشم و تا آخر روز جام قهرمانی اهداف و گل های روز را میگیرم .

در مورد پنجشنبه هم نظری ندارم ، خودشونو تعطیل می کنند ، بقیه را نه ، چه وضعشه این وضعیت تناقضی ،

جمعه هم اظهار نظر کرده که یا همه یا هیچ ، منظورش اینه که یا همه باید تعطیل باشند ، یا هیچ کس

یکشنبه میگه ، هیچ کس و همه کس همون کی هستند ؟ 😅

هرچی دور و ورتون هست را جمع کنید، مرتب باشید ، ۲ دقیقه ای ذهنتونو ببندین و کلمه ی آرامش را هجی کنید ، این هفته را با شلوغی هاش بشه به پایان رسوند ، خوب میشه🍀🤗

50

امروز یکشنبه ، نمیدونم خورشید چشه ؟ چند وقته خورشید ِ یکشنبه ها دلش میخواد بزنه به حال و هوای ابری

اینا را دیدم کلی انرژی گرفتم ، فکر کنم شکوفه ها دلشون خواسته به همین نسبت که خورشت آلو اسفناج خوشمزست ، خوشمزه باشند ، آلوهای خورشت هنوز نیومدند ، اونا هم بیان بعد از مدت ها یک خورشت آلو اسفناج خوشمزه در انتظاره🙂 وبلاگ میگه آخه چجوری یه خورشت از سریال میاد توی وبلاگ ؟!

منم در تعجبم ، اصلا چطوری جرات به خرج دادم این خورشت را امتحان کنم ؟ حیف اون سال ها که گذشت و بدون اینکه امتحان کنی ، فکر می کردی جالب نیست .

°~ اینجا بمونه برای آلوها که هر وقت اومدند ، غذا را تکمیل کنند

اون شکوفه هم بی دلیل نیومده توی عکس ، اونم میگه ، منم تبدیل به میوه بشم ، میشم یه غذا .

°~ اینجا بمونه برای عکس غذای میوه ی شکوفه

امروز همه چیز 50 - 50 هست ، هوا هم نیمه ابریه ، کلا همه چیز 50 و در حالت 50 درصد

حال و هوای روز منم 50 هه🙄

یک روز آفتابی زمستانی ☃️

سلام به یکشنبه ی زیبای دیگر در زمستانی زیبا ، سلام به انتظار ماه برای دیدن جواب معما ، سلام به تمام ذهن های زیبا که معما را حدس زدند 🙂

خیلی ها گفتند نقاشی یا color ، بعضی ها گفتند ایران ، انسان ، human و اولین کسی که سریع تقلب را گرفت تالی بود که گفت داستان و بعد یکی یکی با مفهوم و اینکه یه جورایی مطمئنید گفتید قصه ، آخرین کسی که بلاخره تقلب را گرفت میون هرج و مرج صدای ذهن ها ، آبی بود ، چرا به تقلب ها بی اعتماد بود ؟😂 بعضی هاتونم چند بار گفتید ، کم مونده بود بگم خیلی خوب صداتون به من رسید.

و اشتباه ترین حدس دوست داشتنی ، حدس ماه بود که ستاره را نشون داد ، اما فکر کنم منظور ماه هم این بود که داستان فقط ماه و ستاره 😍 و خنده دارترین حدس که اتفاقی درست در اومد و عین کلمه را گفت ، استوری چیست ، بود 😅

استوری چیست ؟ استوری یعنی ما میدونیم برای اینکه چشم و چار ما را در بیارید استوری میزارید و ما هم برای اینکه چشم و چار شما در بیاد ، اصلا به استوری هاتون نگاه نمی کنیم.

حدس تبلیغاتی چی بود ؟ با اینکه تبلیغاتی خیلی رو مخ من رفته بود ، ولی وسط تقلب گرفتن ها ، یه تقلب وسیع رسوند ، جمله اش هم این بود :

تو را می خونند ، منظورش شاید خوندن بود ، چون تقلب رسوند ، حدس تبلیغاتی را هم ربط میدم به story .

شنیدن صداهای ذهنی شما چه تصویری چه غیر تصویری در دنیایی که باور هایش را توهم می پندارند ، زیباترین ارتباط ذهنی در این مدت برای من بود .🌹

☃️یکشنبه ۱۷ دی ، جواب معما ☃️

روز شادی 😍🌲

اگه ندونید واقعا امروز چه روزیه ، آیا میتونیم متوجه بشیم که چند شنبه است ( بعد است نقطه باید بزارم ؟ 😁) .

وبلاگ داره از دستور زبان میپرسه .

امروز با اینکه دیروز شنبه بود ، کاملا از یادم رفته بود و حس میکردی شنبه است ، از روی علائم و انرژی روز به خودم اومدم که امروز یکشنبه است ، شایدم از اون یکشنبه های خیلی خاص و قشنگ باشه ، کی میدونه ؟😍

وبلاگ میخواست یه چند جمله در مورد دوست داشتن بگه ، اما بهش گفتم ، بزار برنده های مسابقه ی ذهنی پازل را بزنیم .

اونایی که تا قبل از تصویر وبلاگ ذهنشون در مدار بود ( اگه تقلب نکرده باشند ) ، به شرح زیر :

این تصویر را عصب روان شناس زد و خودشو این طوری معرفی کرد و ذهن ِ متمرکز قشنگی داشت🙂

این تصویر را آبی زد ، البته به صورت چرخه ای ، که منظورش متفاوت بود و چه قدر حواس وبلاگ جمع بود که در لحظه تصویر را گرفت ، چون آبی با تردید زد ، ولی من خوشم اومد ازش 🙂

این تصویر را فلسفه زد ، اصلا باور نمی کردم که ذهن فلسفی وبلاگ بخونه ، اصلا تصویر یه جهان حرف برای گفتن دارد و درهای زیادی برای فکر کردن به رومون باز کرد ، از اینکه فلسفه پازل وبلاگ را فراتر برد ، حس خوبی پیدا کردم. ( یه جورایی فکر میکنم به بازی هم ربط داشته باشه ، احتمال اینکه بازی اینو پیدا کرده باشه هست )

و آخرین تصویر که تالی نمایش داد ، بعد از دیدن پازل وبلاگ ، یه دنیای رنگی نشون داد ، ای کاش قبل از تصویر وبلاگ میزد ، ولی حس ِ هماهنگیش قشنگ بود .

بقیه ی ذهن ها را خوب متوجه نشدم ، شاید چون خودشون بیشتر تلاش نکردند که من متوجه بشم🙂

وبلاگ امروز از این تصویر خوشش اومده و میگه دوستام میخواند برند تعطیلات ، میگم ، دوستات همه کریسمسی هستند ؟ میگه نه ولی خوب بعضی هاشون که هستند ، فعلا بهش جواب ندادم ، تازه تعطیلات رفته بود 🥴 ما هم یه بازی این شکلی تقریبا طور داریم ، میاریمش وبلاگ بعد تعطیلات🙂

یکشنبه ۳ دی

Sunday 24 December

یکشنبه

خستم ...............................................و حوصله هم ندارم !

😔

🍂

شروع و دل  پاییزی🍂

پسر کوچولو صبح رفت سر جاکفشی و مثل کلیپ های خنده دار ، جا کفشی و محتویاتش افتاد روش ، با فاصله و یه فسقلی زیر اون وسایل بود که جا کفشی به سر جای خودش برگشت ، کلیپسم دستم بود که بزنم به موها که صدای شکستن کلیپس !

و یکشنبه شروع شد ، شربت سرماخوردگی ضد سرفه را به عنوان تسکین گلو درد استفاده کرده و این شربته اصلا برای سرفه خوب نیست ولی عجیب گلو درد را آروم میکنه و به این شرح حال ، ما دوباره سرما خوردیم 🥴

خونه را مرتب کردم ، چند صفحه از کتاب خوب را خوب خوندم و به این نتیجه رسیدم نسل های قبل ما چه همه با هم اصرار داشتند رفتاری درسته حتی بعضی مواقع که اغلب هم هست افکار اشتباه را به نسل جدید هم منتقل کردند و ادامه داره ‌.

نویسنده مشخصه موقع نوشتن حرص میخورده ، ماهایی هم که میخونیم حرص،میخوریم که چرا اونا درست نشدند ؟! با اینکه مای نوعی تلاش کرده تا حدودی درست بشه !

و درست نقطه ی مقابل ....میون یه گروه اکثریت فکر و رفتار اشتباه در چرخشیم !

پاییزو خیلی دوست دارم و اون قدر دوستش دارم که اصلا توی پاییز فاز دپی ندارم مگه اینکه اجباری و ناگریز باشه .

از یه چیزی ناراحتم ، کلی هم بهم ریختم ، یکی از دوستام زنگ زد که خواب دیدم این طوری و اون طوری هست و گفتم دقیقا همینه ، رویای صادقه دیدی و در نهایت بهش گفتم از زندگی یه چیزی یاد گرفتم یه وقت هایی فقط خود تویی که میتونه خودتو سروپا کنه.

بین خواب و بیداری که نمیدونم کدوم مرحله ی خوابه ، شروع خواب دیدن ، خواب معلم زبان را دیدم که با شیوه ی مهربون گونه و در عین حال قوی بودنش بازوهامو گرفته و بهم میگه قوی باش ، معمولا معلم زبان بهم میگفت مواظب باش ولی توی خواب بهم گفت قوی باش و یه چیزی تو مایه های متوجه شدی که هم تحویلم داد .

و یاد جمله ی تکرار شونده ی معروفش که بین not only و but also میزاشت و متغیر ها همیشه در این کلمات ثابت بودند .

امروز یکشنبه ‌و حتی اگه نخواد خوب باشه هم خوبه و پاییزی ....ابری ....دلچسب ...دلم یه گلدون با گل های قشنگ میخواد 🍂🌺🍃

عصر یکشنبه

گنجشک ها عجیب بدون وقفه آواز سر داده اند ! انگار که این صوت نباید لحظه ای قطع بشه ، ماه پشت کوه بود ، خوب دقت کردم دیدم کوه نیست ، ابرهای دودی رنگند که شکل کوه شدند ، یه آمار از وبلاگ گرفتم ؟ بازدید دیروز ۷ نفر ، امروز ۶ نفر ( وبلاگ میگه این افتضاحه ، میگم به حالت ایده آل رسیدی خودت خبر نداری🥴 )

امروز خیلی شبیه یه روزیه ، چه روزی ؟ روز صبح و عصر 🙂

رهایی و لبخند

امروز یکشنبه ، روز قشنگیه ، درست با بیداری ، چندتا ابر خواستند روی خورشید را بگیرند ، اما خورشید اجازه نداد منم بهش گفتم خوبم ، پس تو هم لبخند بزن 🌹، روز آرومیه ، یه دونه اشی مشی آواز جیک جیکی سر داد ، منم بهش سلام کردم 🙂 امروز دلش میخواد کتاب بخونه ، اما نمیدونم چرا نویسنده ی آخرین کتابی که خوندم نمیزاره کتاب دیگه ای بخونم ، کتابشو تا نیمه خوندم و تا جایی که من خوندم ، ذهنمو میبره به دوتا از شماره های قوه ی تخیل و آرزوی وبلاگ ، شاید نویسنده می خواد تاکید کنه که این شماره ها مهمه و توی این مسیر همراه وبلاگه .

وبلاگ موافقی حرف های دلی نویسنده را از صدها سال پیش بیاریم تو خاطرات و هدیه بدیم به تاریخ ؟🙂

وبلاگ دلش میخواد امروز در صفحه ی بعد از ماه و ستاره هم بنویسه ، این بار از لبخند ستاره

امروز

اون قدر نورش قوی و نارنجی رنگ بود که از پرده ها عبور کرده بود و سایه ای از رنگش جذب پرده ی کنار پنجره شده بود ، حتم داشتم اون بیرون و اون بالا توی آسمون یه طلوع زیبا از خورشید زیبا خواهم دید که با این صحنه روبرو شدم :

ماه تو آسمون بود و صدای گنجشک ها پیچیده بود در طلوع ، دلم خواست صدای گنجشک ها هم ثبت میشد که ماه پرنده ای را توی آسمون صدا زد . خورشید تنها رنگی کشیده بر گوشه ای از صفحه ی آسمان بود.

معمای زمستونی ☃️

دی ماه هم از اون ماه هاست که تا چشم بهم بزنی گذشته .امروز یه مقداری قسمت مثلا وبلاگ دوستان را خوندم ، این قسمت عجیبیه ، هیچ یک از کسانی که در این لیست هستند ، دوستان ِ من نیستند ، غریبه هایی هستند که ذهن هایشان را خالی می کنند و من نیز گهگداری می خوانم .باید اعتراف کنم که خیلی دلم می گیرد وقتی میبینم ذهن ها اندوه را زیبا می نویسند ، شاید نوشتن از زیبایی ها و حال خوب با هر درجه اش ، که چی دارد ؟

مثلا که چی این حس خوب را دارم ؟ یا که چی که من خوبم ؟ در حالیکه حس های بد و حال های غیر خوب در انتظار و کمین ما هستند ، یا اینکه در حالیکه لشکر غم قوی تر است ، نوشتن ِ یک شادی کوچک ضرورتی ندارد و حواسم هست به این که هستند کسانی که احساس را فقط می بینند ، آنچه که دیده می شود نوشته می شود قضاوت احساس بماند برای خواننده.

گاهی از زیبایی ها می خوانم و منتظر جمله ای هستم که احساس را بیابم ، اما آنچه خوانده می شود فقط مشاهده ی چشم است ، وصف احساس ؟!

خانواده ؟

توصیفی از جمع کم میبینم و همین طور اشتراک احساس خوب .این مورد در مورد نویسنده های مذکر ، بسیار نادیدنی است ، گویا یک سد دفاعی دور خود کشیده اند که اصلا نوشتن از خانواده و احساس مشترک یعنی چه ؟

نویسنده می گوید ، نوشتن خاطرات یک ارزش است ، در حالی که نویسنده ی دوم می گوید خواندن خاطرات در زمان دیگر ، یک سبک تفکر و ارزش از فهم گذشته است .

اگر ما اکنون اینچنین زمان ِ حال خود را می بینیم و پر از کم بودن ها از فهم خویشتن هستیم و شناخت خوبی از انسان ِ این زمان نداریم ، چه چیزی به یادگار برای آینده خواهیم گذاشت ؟

البته ما یک نوع نمایش بیمار گونه از تصاویر و زندگی های غیر واقعی که با رنگی غلیظ و احساسی نادرست نقش خورده اند ، داریم و هویت شده است.

اما ، این ما ، آن مایی که باید باشد نیست .

بازیچه نوشتن ؟

چرا وقتی یک نفر نیستی و نوشته هات حاصل یک گروه تفکره ، از خودت من سازی ؟ چرا وقتی گروهی می نویسید تا از لابه لای یک گروه تفکر ، یک الهام و یک شناخت و یک تجربه و یک آزمایش در بیاید ، جوری مخاطب را بازیچه می کنی که یک نفری ؟ در حالیکه خودت خوب میدانی تو ، یک نفر نیستی ، میبینم نوشته هایی که من می نویسد اما در لحظه با یک گروه هماهنگ است .یا اگه این نوشتن خوشت میاد ، یه ندایی به مخاطب بده که ذهنت با یک گروه هماهنگه .

پس در کنار نوشته هایمان ، خودمان باشیم ، هر آن حسی که در لحظه و لحظه ها داریم را بنویسیم ، خودمان را بخوانیم ، خودمان را قضاوت کنیم ، دوباره از نو بنویسیم.

نویسنده می گوید هر وقت به خوب که چی رسیدی ؟

به خودت جواب بده ، خوب الف ، خوب نشد ب ، خوب اصلا ج .

🙂

نویسنده ی دوم می گوید :

معتقدم با تقویت های مثبت و یا منفی ، می توانیم رفتار افراد را تغییر دهیم.

🌺

معما ی زمستونی کریسمسی:

چند ذهن ِ نویسنده در این نوشته هستند ؟☃️

زیبایی

وسط برف و زمستون با تو انگاری توی گرمی مردادم 😍

☃️🍂☃️

پاییز یکشنبه ای برفی

مثلا ۱۴۰۱ باشه ، آذر باشه ، یکشنبه هم باشه ۱۳ هم باشه ، یخ بزنی که پاییز و این همه یخ بودن ! ، از پنجره بیرونو نگاه کنی بارون دیشب حالا شده دونه های کوچولوی برف که باد با خودش میاره ، بری بخوابی و بگی برف بشینه شکلات داغ میچسبه.

بیدار بشی و ببینی ، چه هیجان انگیز واقعا برف نشسته رو زمین و درخت ها ، به سرت بزنه بری بیرون ، به به .🙂

۱۳ آذر

بیداریه قشنگیه ، بمونه یادگاری از اولین برف پاییزی یکشنبه ای ۱۴۰۱

🍂🍂🍂

برای یکشنبه

باد وزید و با خودش باران آورد ، بوی باران و نفس و من .

یک آبان / یکشنبه

چه ترکیب بی نظیری از پاییز🍂

در قلب کنار ذهن

somewhere in the shade near the sound of a sweet singing river, somewhere in the sun where the mountains make love to the sky.

🍂

برای یکشنبه

چند روز پیش توی تقویم دیدم یکشنبه تعطیله ، و فردا هم تعطیله اونم رسمی .🙂

........................................................................‌‌‌‌....................

سال به این خوبی ، یکشنبه هاشم واسه شما تعطیل کرد که خوش بگذرونید ، اما این فاجعست که هرچه قدر کتاب های زنده میخونی همش نویسنده ها از درد و ناتوانی و خستگی می نویسند.

.........‌‌................................................................................‌..

اخبار : به تعداد خانواده ها روان شناس و روان درمان گر کافی نداریم بلکه از نصف هم کمتر !

..........................................................................................

روان شناسا و روان درمان گرا آخرین راهکار مفیدی که میتونند بدند اینه که ذهنتو درست کن .اما ذهنی که سال ها روزها ثانیه ها اشتباه برنامه ریزی شده درست کردنش دقیقا به همان زمان نیاز دارد.مگر اینکه فرد از خویشتن و شرایطش خسته شود و سریع تر این مسیر را طی کند.

..................................................................................‌‌‌..........

شما تا حالا دیدید یه آدم ثروت مند بیاد گلایه کنه و مثلا از درد بنویسه و یا حتی طرفدار این دسته از آدما باشه ؟

کم پیش میاد ، چون این آدما یاد گرفتند چنان ظاهرشون را حفظ کنند و در رقابت با همتایان خود باشند که از بیان هر چیزی که مانع شادی اوناست خودداری کنند ، اونا عقیده دارند ما پول داریم برازندشیم و بلدیم خوش بگذرونیم .وقتی بین این آدما میری ، ترک های نبود ارتباط را حس می کنی ، همه چیز در ظاهر خوب است و حتی از بیان نزدیک ترین احساس های خود ناتوانند.

؛

در خانواده ای بسیار مرفه به دنیا آمده بود و در خانه ای خیلی بزرگ که زمین تنیس و استخر در آن قرار داشت زندگی می کرد .از پنجره ی اتاق خوابش املاک خانوادگی شان و خانه های روستایی کوچکی دیده میشد او با خودش می گفت :

چه کسانی در این خانه ها زندگی می کنند؟ مادرش گفت : انسان های فقیر.

بعد هم شروع کرد بدبختی های زندگی این مردمان را برایش توصیف کرد.اما او موضوعی کاملا متفاوتی را کشف کرد :

وقتی شش- هفت ساله بودم ، دوچرخه ای داشتم و برای اولین بار به سمت خانه ی انسان های فقیر رکاب زدم.صدای خنده از یکی از آن خانه ها به گوش می رسید و تعجب کردم که این مردم بدبخت چه چیزی دارند که به آن بخندند. بعدا با یکی از پسرهایی که در آن خیابان زندگی می کرد ، دوست شدم ، هر چند که پدر و مادرم از این دوستی اصلا راضی نبودند.اولین باری که در خانه ی آن ها شام خوردم ، عشق و صمیمیتی حس کردم که در خانه ی خودمان آن را احساس نمی کردم.پدر و مادر من خیلی مشغول بودند و به جز پول هایشان به هیچ چیز دیگری توجه نمی کردند .در حالی که خانواده ی او چنان عشقی به هم می ورزیدند که من هرگز تجربه نکرده بودم.گرچه من فقط هفت ساله بودم ، فهمیدم ‌که ارتباط ها خیلی بیشتر از پول اهمیت دارند.

وقتی این داستانو خوندم ، تونستم عطفش بدم به اون چند خط بالایی‌.

.............................................................................................

ادامه ی ماجرا :

یکی از دلایلی که افراد پس از مراجعه به روان شناس ، ظاهرا حالشون خوب میشه ۳ تا دلیل داره :

۱. خجالت می کشند

۲. از مراجعه و زمان گذاشتن خسته میشند

۳. از پول دادن خسته میشند

اتفاقی از چند نفر که مراجعه زیاد داشتند ، پرسیدم چرا وانمود به خوب شدن کردید ؟

جواب دادند : از روان شناسمون که دلش واسمون میسوخت ، از ناراحتی های خانواده هامون خجالت کشیدیم.

پس یادتون باشه ، ضمن تلاش های شما ممکنه فقط ظاهر درست شده باشه.

مورد های بعدی هم به همین اندازه میتونه در بهبود حالات ظاهری موثر باشه.

......................................‌......................................‌‌..................

راه حل : به کودکان یاد دهیم احساساتشان را کاملا بروز دهند ، در موردش به اندازه ی کافی حرف بزنند و دلیلش را بیان کنند.با بیان آزاد و بدون قضاوت نظرشون را در مورد پدر و مادرشون و رفتارشون بدونیم ، در مورد دوستاشون ، در مورد مدرسه و مدیر و ناظمشون ، در مورد آشنایان و حتی در مورد خودشون .

به اونها این اطمینان را بدهیم که نه قضاوت میشند و نه قراره از کلماتشون بر ضد اونها استفاده بشه که تمام تلاش برای شادی اوناست.

و ضمن احترام به احساس کودکان در نقطه ی متقابلش منطق را به آنها یاد دهیم.

در یکی از مدرسه های جهان ، صندوقی ساخته شده است در مدرسه که دانش آموزان آزادانه حرف ها و انتقادهایشان را از افراد اطرافشان ( خانواده ، دوستان ، اشنایان ، کادر آموزشی مدرسه ) می نویسند ، بدون اسم و بسیاری از مشکلات حل شده است.

.................................‌‌‌‌..............................................‌.....‌‌‌‌‌‌‌.........‌

میگند مهم تر از تعلیم خانواده ، تعلیم مدرسه است ، غلط است .

مهم تر از همه ی اینا تعلیم پدر و مادر قبل از پدر و مادر شدن است ، مرحله ی بعد درست کردن اندیشه های اشتباه اجدادی است ، امنیت و شادی بخشیدن به کودک بزرگ ترین تعلیم پدر و مادر به کودک است و سپس مدرسه .

مدرسه باید معلمان آگاه از تمام شرایط کودکی دانش آموز داشته باشد ، معلم باید بداند کودکی که در مقابل او نشسته تا تعلیم ببیند ، از احساس و منطقش چه می داند.معلم باید ابتدا شادی و سپس آموزش را به کودک یاد دهد.

این جامعه کاش روزی زیبا ساخته شود.

خوش اخلاق ها

به نظرم خوش اخلاق ها ، امروزند 🙂 اونایی هم که یکشنبه و ایضا تابستون را دوست ندارند یه چیزیشون میشه 🥴 اینو واسه متضاد های این روز و این فصل گفتم😎

 

چون امروز خوش اخلاقه یاد یه خاطره افتادم ، در دوران مدرسه رفتن ما ، یه سری اتفاقات افتاده بود که آموزش پرورش و خانواده ها به کشف محیط غیر مدرسه اعم از انفرادی و گروهی حساس شده بودند ، قرار بود یه سالی یه روزی  ما را مثلا ببرند فلان جای بکر طبیعت و یه مقدار از محیط خشک آموزشی فاصله بگیریم که صبح اردو اخبار اعلام کرد که کلیه اردو ها حتی یه قدمی مدرسه کنسل و تا مدت ها این قضیه ادامه داشت اونم چرا ، چون یه گروه دانش آموز در فلان  دریاچه تفریحی غرق شده بودند ، همین باعث شد  که کلا مدرسه ها و خانواده ها دیدشون کلا عوض و به اردو اصلا خوب نیست رسیدند ، القای ترس و پیدا نکردن مشکل،  حل نکردن و مقابله نکردن  با مشکل و بدتر جدانسازی زمانی و تعمیم بخشیدن یک مشکل به همه اتفاقی بود که توی اون سال ها افتاد.

امروز در مورد سطح سواد بچه های فنلاندی مطلبی خوندم و اون قدر واسم جالب بود که یه دونه ههههعععی فقط گفتم و یه آرزو ته دلم موند.

 

هفت درسی که باید از مهد کودک های فنلاند آموخت🌺

همانطور که می دانید فنلاند یکی از بهترین نظام های آموزشی دنیا را به خصوص در زمینه آموزش پیش از دبستان (تربیت اوان کودکی) دارد. به همین خاطر در این نوشته به هفت نکته شگفت انگیز یا هفت ویژگی مهم پیش دبستانی ها و مهد کودک های فنلاند می پردازیم. اینکه مهد کودک های فنلاند چه ویژگی هایی دارد که آن را از دیگر مهد کودک های جهان متمایز ساخته است. 

برای کودکان در فنلاند ، سفر برای تبدیل شدن به یک یادگیرنده مادام العمر، قبل از مدرسه  و در مهد کودک های فنلاند آغاز می شود. مهد کودک های فنلاند بدون انجام تکالیف درسی یا آزمونهای استاندارد اجباری ، وقت خود را صرف بازی ، کاوش و یادگیری  می کنند. در نتیجه ، فنلاند دارای ۱۰۰٪ سطح سواد است ، در برنامه ارزیابی بین المللی دانش آموزان (PISA)، بهترین عملکرد را دارد و کودکانی دارد که عاشق رفتن به مدرسه هستند. ما کنجکاو بودیم که چه چیزی باعث می شود مهد کودک های فنلاند سرگرم کننده ، موثر و منحصر به فرد باشد. بنابراین ، ما از گروهی از مربیان مهد کودک ها خواستیم که آن را برای ما تحلیل کنند.

 

۱.یادگیری بازی محوری در مهد کودک های فنلاند

۲.گذراندن وقت با کیفیت در فضای باز در مهد کودک های فنلاند

۳.تیم اختصاصی از متخصصان در مهد کودک های فنلاند

۴.آموزش در گروه سنی مختلط در مهد کودک های فنلاند

۵.تمرکز ویژه بر مهارتهای عاطفی در مهد کودک های فنلاند

۶.رویکرد کودک محور در مهد کودک های فنلاند

۷.احترام گذاشتن به کودکان به عنوان افراد منحصر به فرد در مهد کودک های فنلاند

 

توضیحات هر یک از این عنوان ها هم جالبه که توی نوشته ی بعد قرارش میدم.🙂🍀

تاج ِ سر

سالی که بعد از ۱۳ به درش ، یکشنبه باشه سال بسیار خوبی خواهد بود و هر گونه غر زدن و ناراحتی هم  بر دیدگان قاصدک نمی شیند ، و از همه مهم تر سالی که پس از سپری شدن تعطیلاتش یک ماه مهربانی هم داشته باشد تاج سر است .

 

لبخند خدا را ببین که همره بهار  ِ جان تو را در آغوش گرفته است و فرصت دوباره زیستن را به تو بخشیده است ، هوایش نسیمش آسمانش زمین اش طراوت و سرسبزی اش ،آواز پرندگانش ، گل هایش ، رنگ های نقاشی هایش و از همه مهمتر لبخند ِ مهربان ِ انسان هایش را رایگان به تو بخشیده است ، لذت ببر  که یک روز خواهی فهمید بزرگ ترین سرمایه ی انسان داشتن همین ها هست.

 دلیل زیبایی این راه باش.

🍀

وقتی زمین؛ نازِ تو را در آسمانها می کشید🌺

 

وقتی که من عاشق شدم؛ شیطان، به نامم سجده کرد!●♪♫
آدم؛ زمینی تر شد وُ عالم، به آدم سجده کرد…●♪♫

وقتی ابد؛ چشمِ تو را، پیش از ازل می آفرید…●♪♫
وقتی زمین؛ نازِ تو را در آسمانها می کشید●♪♫
وقتی عطش؛ طعمِ تو را با اشک هایم می چشید●♪♫
من؛ عاشقِ چشمت شدم…●♪♫


نه عقل بود وُ نه دلی!●♪♫
چیزی نمی دانم؛ از این دیوانگی وُ عاقلی●♪♫
یک آن شد؛ این عاشق شدن… دنیا؛ همان یک لحظه بود●♪♫

🌺🌺🌺

 

 

کاش تو در جهان ما هم بودی تا منش تو آرامش کل دنیا ی ما میشد.

دوستت دارم از این جهان .میلادت مبارک یگانه مهربانا 🙂🌺

یکشنبه ای پر از اخلاق و مهرورزی برای کل جهان

🌹

امروز چه روزیه؟

 روز پدر ...سومین یکشنبه از ماه ژوئن.

دوتا جمله ی زیبا از این روز : 

 

🍀

لبخند🙂

زرد و آبی

رنگ روز یکشنبه را دوست دارم.

نقاشی من

لذت می برم از زیستن حتی به غلط

کی تعیین میکنه درست و غلط چیه؟

یه فیلم بد بازی کردم یا یه فیلم خوب ، رفتارم در جامعه غلط بوده؟

از لا به لای همین دست و پاهای غلط که شاید شما انتظار پشیمانی از صاحبش داری یهو پختگی از اونجا در میاد.

چه قوی زیبایی که جوجه اردک زشتی بود چه پروانه ها که توی پیله بود.هرچه زشت تر زیباتر هرچه سیاه تر سپیدتر

پشیمونی یعنی چی ؟ زندگی کردی اون لحظه را حتی به غلط 🙂

خوش اخلاق امروز ، صحبت های زیبای حامد بهداد

دانلود

روز و شب

بعضی روزها خیلی خوب و آروم و در عین حال با یه شادی لطیف به شب می رسند 🙂 شاید این روزها رنگشان آبیست که پر از آرامشند💙

 

ارتباط با رویدایی جهانی

تازه فهمیدم لوگوی گوگل چرا تغییر کرده بود ، چون دومین یکشنبه از ماه می بود .

 

امروز ۱۹ اردیبهشت ، 9May من با رویداد جهانی در ارتباط بودم بدون اینکه از آن خبر داشته باشم و حتی در چند نوشته ام به آن اشاره کرده بودم.

به تو افتخار می کنم ارتباط ذهنی من 💖

دلبرانه

امروز گوگل چه دلبری شده😍

به جای جمعه،  یکشنبه ها را باید تعطیل می کردند ، این چیز ها را ۱۰۰ سال دیگه می فهمن 🥴

 

مهم اینه که من این روز را واسه خودم تعطیل رسمی اعلام کردم.

 

چه قدر زود ساعت ۵ شد ، این نشون میده من قدرت ارتباط خوبی با خودم دارم .خیلی سعی کردم چرت و پرت هم نگم😁

 

امیدوارم روز از انرژی های خورشید پر شده باشد 🙂

با یه هالا لا لا لا لا لا لالالالالا لای بدرود 🙂

دانلود