نکند خاطره ها...

تا حالا شده خاطره ای ، از یه نفر بخونید و یاد خاطره ای از خودتون بیفتید ؟ خاطره های شبیه بهم در زمان های مختلف و آدم هایی که اصلا همدیگر را نمی شناسند ، نکند که خاطره ها در زمان مشخصی رقم خورده باشند و ما با یکدیگر آنها را انتخاب کرده ایم ؟ نکند زیر سایه ی آن سرو بلند ، یک روز یکجا نشسته بودیم ؟ نکند کتابی را با هم خوانده باشیم ؟ نکند موسیقی زندگی را با هم شنیده باشیم ؟ نکند خنکی رود را با دست هایمان نوازش کرده باشیم ؟ نکند روی آن کوه بلند با دستان باز نفس کشیده بودیم . نکند زیر آسمان ، ماه و ستاره ها را به یکدیگر نشان داده ایم ؟ نکند چون قایقی رها از موج های دریا گذشته ایم ؟ نکند گلی را با یکدیگر بوییده باشیم ؟

Moonlight sonata, Beethoven

🍀

متمایز

چیزی هست که تو را متمایز از دیگران کنه ؟ وقتی این سوالو از خودت می پرسی چی بهش جواب میدی ؟

حرف

پشت سر آدم بد حرف زیاده ، پشت سر آدم خوب هم حرف زیاده ، معلوم نیست این حرف چیه که پشت سر آدما در میاد ، گاهی نمیشه واقعا آدم ها را خوب شناخت ، میگن بده ، میرسی به حقیقتش و میبینی نیست ، میگن خوبه میرسی به حقیقتشو میبینی نیست !

🍃

آموزش حروف الفبا و اعداد

جلسه ی نمیدونم چندم :

شناخت حروف الفبا و خوندن بعضی از کلمات را به صورت بازی سال گذشته با پسر کوچولو شروع کردم ، آموزش جدی تر را امسال هم به صورت بازی هم به روش صرفا خوندن و نوشتن ادامه دادیم .

و سعی میکنم همش این سوالو ازش بپرسم که مثلا چرا به خ میگند ، خ و یا چی میشه که متوجه میشیم این حرف خ است که صرفا حفظی نباشه و ساختار حرف را توی ذهنش بسازه.

معطوف کردن حواس پسر کوچولو به یادگیری واقعا سخته ، سخت بودن پسر کوچولو و جنب و جوش زیاد و کنجکاوی زیاد به صورت لحظه ای آموزش را بهم میزنه اگه بازی همراه با آموزش باشه حدود ۲۰ تا ۳۰ دقیقه آموزش ادامه داره اگر نه ۵ دقیقه بیشتر نمیشه اما توی همین زمان کم هم میشه اطلاعات را به حافظش داد ، طوری که از سال گذشته یه مدت چند ماهه بینش وقفه افتاد و زمانی که توی بازی حروف را پرسیدم ، بیشتر حرف ها یادش مونده بود .لحظاتی را هم داریم که همون حرفی که یاد گرفته با وجود اینکه روزهای قبل خوندمیش با حرف دیگه ای اشتباه میکنه یا از ترس اشتباه وانمود می کنه که یادش رفته .

حروف الفبا را پشت سر هم بنویسیم و بخونیم کمتر اشتباه داره ، اما وقتی حروف در هم می شند و یا توی کلمات جدید میان ، بعضی ها را نمیتونه بخونه .

حروفی که باهاش کار نکردم ، غ و ط و ظ و ژ و ض هست و به نظرم این حروف بمونه برای بعد از اینکه به طور کامل حرف ها و کلمات گذشته در ذهنش ثبت شد و خودش با دیدن در کلمه ها ، سوال کنه که اینها چی هستند.

امروز یه تنبیه چند دقیقه ای داشتیم و امیدوارم که موثر باشه و کار اشتباه مجدد تکرار نشه.بعد از تنبیه و مثلا فکر کردن به کارش ، میگه اینا چیه کشیدی ؟ میگم اینا را درس بخونیم ، با یه کنجکاوی خاصی میشینه و یاد میگیره و اکثر حروف را درست میگه و توی کلمه هم میخونه و کلمه را هم میخونه .

حروف درخت ، جوجه و ماهی را خوندیم ، حرف خ و ج و چ را با هم قاطی میکنه ، برای خ یه نشونه گذاشتیم که نقطش بالا هست و مثل خورشید که توی آسمونه . برای ج ، نقطش مثل جوجه ای که به زمین نوک میزنه ، برای همین نقطش پایینه ، بین مقایسه ، رفته خورشید را تو آسمون پیدا کنه😍

ف را با ب گاهی اشتباه میگیره ، امروز هر دو را درست گفت ‌.ک را گاهی یادش میره و خیلی روی گ مانور ندادیم که فعلا ک خوب یادش بمونه .

م ، و ، ش و ن ، ه دو چشم را هم مرور کردیم و به جز ه دو چشم که گاهی یادش میاد و گاهی یادش میره ، بقیه توی ذهنش ثبت بود .

بعد از درس بهش یه ۲۰ دادم و یه ستاره ، میگه من ۲۰ نمی خوام ، میگم پس چند ؟

میگه ۴۳ .

درس اعداد و شناختنشون را از ۱۰ تا ۲۰ ادامه میدیم و اعداد را جابجا میکنیم و با اینکه تکراری نداشتیم چند روز اکثرشو میگه ،

از ۱۵ خوشش میاد چون یه قلب برعکس داره ( از یه خانم معلم توی اینترنت که گفته ۵ ، قلب برعکسه ، نشونه را سریع گرفته و با این نشونه کلی خوشحاله )

پسر کوچولو : خوب نمرمو بده ۱۵

میگم : ۱۵ کمه که

میکه خوب بنویس به اضافه ی ۱۴ + ۱۲ + ۱۹ ، خوب حالا جمع بزن

میگم : ۶۰

با هیجان خاصی میگه ۶۰ 🤩

هوا مثل عصرای پاییز شده 🍃

یک و یک

امروز چهارشنبه ، بیست و هشت از تیرماه 1402 شمسی ( خورشیدی ) و یک از یک 1445 قمری ( ماهی ) ، اولین روز محرم🖤

زیبایی بخشیدن

سه شنبه از راه رسیده ... توی نوشته های قبلیم در مورد سه شنبه یه نوشته ای متعجبم کرد ! اینکه چرا دلم میخواسته وسط هفته ، یه روز مثل سه شنبه تعطیل باشه ، لابد هفته خسته میشده ، اما این تعطیلی دلی بوده ، برای تعطیلی یک روز باید تمام جوانب را سنجید ،از طرفی با سه شنبه مشکلی ندارم ، تعطیل هم نباشه خوش میگذره ، می خواستم نظمو بهش اضافه کنم ، دلم خواست خیلی هم منطقی طور نشه ، انرژی که داره ، قوی بودن هم شعارشه ، یه زیبایی کم داره ، یه مقدار رنگ بهش بدیم ، زیباترش کنیم ، رنگ زمینه ی خودش که آبی هست 💙 رنگ سورمه ای و آلبالویی را هم بهش اضافه کردم .

خونه یه جارو برقی میخواد ، اگه لازم بشه هم اسپری چند منظوره و دستمال کشیدن ، شام نمیدونم چی درست کنم ؟! وبلاگ میگه اون غذاهه که عکسشو گذاشتی، penne ، shells ، fusilli + مخلفات

سه شنبه فک کنم غذای مدیترانه ای دوست داره .

مخلفات ندارم ، اما ببینم چه کنم .

🍀امروز یه برنامه ای دیدم که احساس کردم ، این برنامه را یه روز دیگه شنیدم بدون دیدن و احساس کردم تکراریه ، امروز دیدم و چه قدر گاهی تاریخ و آثار به جا مونده از تاریخ که با دیدنش آینده نگری با خودش داره ، به من حس خوبی میده ، دلم خواست یه روز از نزدیک توی این تاریخی که امروز دیدم باشم و تصویرشو بزارم اینجا .

امروز سه شنبه ، روز قوی بودن ، مرتب کردن خونه به یاد میلرها که خونشون برق میزنه امروز🙂 و زیبایی بخشیدن 🌺

.

: Que un Corazón Es lo Que Mueve el Mundo

It Is a Heart Which Moves the World

🍀

برف

عجیبه که شب های تیر این قدر خنکه ، یه جوری این خنکی دلچسبه که آدم دلش میخواد بزنه بیرون و با باد هم قدم بشه ، بوی چمن خیس خورده میاد ، اون قسمت از آسمون که فقط ستاره توش هست ، رنگش یه کمی قرمزه ، اگه زمستون بود میگفتم شاید برف بیاد ولی تابستونه ، یه جوری این هوای خنک دلچسبه که وقتی میشینه روی پوستت پر از آرامش و حس خوب میشی ، چشماتو میبندیو و میزاری این هوا مهمون پلک هات بشن🍀

اولین یکشنبه ی آبان ۹۹

امروز توی به روز شده ها ، یه خواسته دیدم ، از اونجایی که من یه وقت هایی قاصدک میشم ، دلم میخواد خواسته ی آدم ها را پرواز بدم به آسمون 💙

به همین دلیل کل آبان ۹۹ را خوندم ، یهویی دلم قنج رفت برای آبان ۹۹ ام . خندیدم و کیف کردم ، موزیک داشت ، فیلم ، کتاب و همسفرانی که در طی اون زمان همراه وبلاگ بودند ، احساسی هم شدم ، وبلاگ چه شخصیت باحالی داشته اون زمان ، هر نوع آدم و سلیقه همسفر حرف هاش بودند.

خیلی سعی کردم ، یکشنبه ی ۹۹ به روز شده را پیدا می کردم و متوجه میشدم اون روز چه اتفاقی افتاده ، اما رفتن همانا و گم شدن در دنیای دیگری همان !

اما جالب این بود یکشنبه ی خودم هم توی تقویم وبلاگ نبود ، اگه درست یادم بیاد ، اون روز بلاگفا خراب بود ، به همین دلیل خاطره ای ننوشتم و اگه درست یادم بیاد اون روز سکوتی شکسته شد🙂

به تاریخ امروز ، هنوزم بر این باورم که هر آدمی ، هر زمانی وارد زندگی و خاطرات من شده است ، با خودش ماموریتی داشته است .

بعضی ها برای من خیلی آشنا بودند اما زمان ، گنجایش شرح نداشت ، به بعضی از افراد ترجیح دادم نزدیک نشم چون ترس داشتم نتونم مسیری را درست کنم و گند بزنم به همه چیز !

توی آخرین کامنت آبان یه کتاب بهم معرفی شده که منو یاد خواب هام میندازه ،

توی یکی از خواب های وبلاگ ، یه تونل شبیه تونل ویستریا را دیدم که یه گروه آدم با لباس های یکسان ازش رد میشدند ، بعد از تونل یه پل بود ، چهره و صدای برخی از آدم هایی که از کنارشون رد شدم و لبخندشون را دیدم به یادم موند ، بعد از این تونل و پل چندتا پله بود که می رسید به ...

این خواب شبیهش چندین بار واسم تکرار شد توی خواب اولم پل یادم نبود و توی خواب های بعدی ادامه ی تونل ، پل بود ( برای همین بین تونل و پل ، پل را دوست دارم ) هر بار که میرسیدی به آرامش یا دلی شاد شده بود یا گرهی باز شده بود 💙

برای به روز شده که دلش میخواسته برمیگشته به اولین یکشنبه ی آبان ۹۹ :

اتفاقاتی که در طی زمان برای ما میوفته چه خوب چه بد، به لحاظ مکانی تونله ، اما از بعد از اون زمان دیگری داریم که ما را به پل میبره ، ما بین تونل و پل سرگردانیم تا برسیم به آرامشه ، بارها این مسیر را می رویم و می آییم ، مشخص هم نیست آرامش کی ، آخرین مکان ما شود ، اما شدنی است .

اگه آبان را پل زمانی بدونیم ، مهمترین حرف هاش اول و آخرشه

اینا را یادت بمونه

یکی یکی بچین آجرهای خاطره هاتو...💙🍀

خط خطی

دوشنبه ، این حوصله واقعا چیه ؟ که از ظرفیتش خارج بشه ، نمیشه کنترلش کرد ، حوصله امروز خط خطیه 🥴

بیدار بشی و ببینی و چه صحنه ای توی پذیرایی داریم .....🤨 و حوصلتو خط خطی کنه .

من به پسر کوچولو : این بود حرف گوش کردنت .بعد از بیان رفتار درست و اینکه این رفتار شما اصلا قابل قبول نیست و پسر کوچولو توی ذهنش اشکالی نداری ، بازی که هست ، می شنوه اما تاثیر را نمی پذیره ، بی خیال میره به اتاق خودش .

چند دقیقه بعد با حالت یه مقدار پشیمونی میاد پشت سرم و موندم این معصومیت ناشی از پشیمونی هست یا اینکه گرهی توی بازی افتاده و نیاز به کمک من داره !

من : اصلا ، منم مثل خودت نه ، کلا نه ، که متوجه بشی وقتی ازت چیزیو می خوام و انجام نمیدی ، این نه هه چه قدر بد هست .

امروز خوراکی تعطیل ، بازی با من هم تعطیل ! حساب این بازی را هم میرسم که کنترل ذهن تو را به دست گرفته .

پسر کوچولو : من به نیروهای کمکی میگم بیان کمکم.

من : قربان پلیس منم ، نیروهای کمکی حرف قربان پلیس را گوش می کنند.

جر و بحث ادامه پیدا میکنه تا تسلیم میشه و میگه ، همشون بی تربیت نیستند 😅

میگم پس این بازی بی تربیت دقیقا کیه که توی ذهنت که میگه ، صبح که بیدار شدی ، دست شویی نرو ، صورتم نشور صبحانتو هم نخور ، بیا بازی کنیم ، هیجان داره !

میخنده و میگه ، اسمش یخچاله !

مجبورم یخچالو در را کنم که دیوار بشنوه ...

هی یخچال ، امروز اصلا حوصله ندارم ، بخوای دوباره بری تو ذهن پسر من و کار اشتباه را درست نشون بدی ، من میدونم با تو .

تو نمایش خل و چل بازی ذهنی ، از خنده غش میکنه و میگه برو حساب یخچالو برس.

میگم بیا جلو ، ذهنتو بیار جلو ، بیا این یخچال اشتباه را از ذهنت در آوردم . دوباره رفتار اشتباه را شرح داده و برای هزارمین بار رفتار صحیح را میگم و میدونم گفتن این تکرار ها چه قدر حرص در آره ، ولی چاره ای نیست .

چند دقیقه بعد ، مامان من اینترنت می خوام .

من : خیر ، امروز شما در تنبیهید ، اینترنت ندارید ‌.

حالت چهره ی پسر کوچولو : ای بابایی

من : 😏

چند دقیقه بعد پسر کوچولو : مامان ۶ + ۷ چند میشه ؟

من : میشه نه .

پسر کوچولو ، بازی را رها کرده و شروع میکنه به صحبت 🙂

قضاوت

رکورد امروز هم اختصاص پیدا میکنه به ساعت صبحانه ! یازده از صبح .

امروز از خواب که بیدار شده ، میگه حال و هوای شنبه دارم و کلی کار با خودش چیده در برنامه ی امروز، از رنگ ها هم نارنجی ، قرمز آتیشی نه اون یکی طیفش و سبز روشن را انتخاب کرده ، دست چپ باز سر ناسازگاری گذاشته ، همچنین بدجوری در قضاوت کمد هستم😅

( فعل داره از خود مینویسه ، من که نفهمید آخر من کیه ؟ خود هم دقیقا مشخص نیست کدام خوده ، امروز دل من میخواد از یه خود سوم شخص بنویسه )

چندروز پیش شوهری و پسر کوچولو از کمد چیزی می خواستند ، صحنه ی بعد از پیدا نشدن وسیله ، یک کمد وسایل روی زمین ، چون هیچ کس زمان و حوصله ی مرتب کردن کمد را نداشته ، وسایل همون طور بی نظم رفتند توی کمد و خلاصه که کمد بدجور تو فاز قضاوتیه !

بوی قهوه پیچیده تو فضا🥴 ، دوباره با قهوه ماجرا پیدا کردیم ، داستان از جایی شروع میشه که اومدم سطل آشغالو آب بگیرم ، دیدم یه چیزی شبیه خاک تهش ریخته ، رفتم به قضاوت پلاستیک زباله ، که با اینکه دوتا میزاریم باز سوراخ شده ! بعد دیدم نه انگار یه بوی خاصی میاد ، بوی چی ؟ بوی قهوه . سال گذشته شوهری برای کارش ، قهوه خریده ، نصفشو برده ، نصفش مونده تو ظرف . حالا چی شده بعد یه مدت دیگه قهوه خوردن از سرش افتاده یا مضراتشو متوجه شده ، دیگه تمایلی بهش نداشته ، اسپری چند کاره ی گاز پاک کن آشپزخونه هم که من دلم سوخت براش تموم شد ، دیده قهوه ها بی استفاده موندند ، به عنوان ضد بو ازش برای سطل آشغال استفاده کرده .

از دیروز دلم برای این قهوه سوخته 😅 پسر کوچولو اومده میگه ، کاپوچینوی من کو؟

من : کاپوچینو نیست ، قهوه ست .

پسر کوچولو : چی ؟🙄

من : قهوه ، ظرفشو بهش نشون میدم ، متوجه نمیشه باز ، میگم کافه .

میگه : کافی

میگم : کافه

میخنده و میگه کافی .

این جوریا دیگه ، معلوم هم نیست این کافی چیه ؟ تلخ ، افزایش دهنده ی ضربان قلب ، ضد خواب ، ضد سکوت و مداری ! و قضاوتی 🙂

🍀

اینا از توی کمد پیدا شدند ، اولی از سمت راست یه زمانی کار الان لب های ژلی را انجام میداد ، دومی یه لاینر بنفشه که درشو باز کردم دیدم هنوز پابرجاست و تنها لاینر مایع هست که من دوستش داشتم . سومی را یه فروشگاه آرایشی اشنانتیون داد چون اون زمان هیچ کس لاک سبز نمیزد ، اینم هنوز پابرجاست و به نظرم زیباست .چهارمی هم نمیدونم چه خاطره ای داره ، احتمالا اینم هدیه بوده ، چون سبز کسی دوست نداشته مونده برای خودش😅 رنگ سبز سومی روی ناخن قشنگ تر از رنگ چهارمی شد .

شنبه ++

چرا برخی از افراد کند تر از دیگران یاد می گیرند؟

با توجه به محیط و ابزار مناسب برای دسترسی به دانش، من گمان می‌کنم که همه ما پتانسیل نبوغ را داریم تا روان و آسان یاد بگیریم.

من گمان می‌کنم که بزرگ‌ترین موانع برای این امر، آسیب‌های دوران کودکی (خشونت خانگی، اوباش، قلدری، طرد کردن)، روش‌های آموزشی بکار رفته (اموزش تکه‌ای مبتنی بر امتحان مغزی» در مقابل یادگیری باز، «تلفیقی» خود انتخابی وظیفه‌محور است. ) و درجه ای که ما در آن آموزش دیده ایم تا در مدل های ساده و بصری فکر کنیم .

کودکی که در معرض آسیب قرار می گیرد با چسبیدن به امنیت شناخته شده و آشنا ، بزرگ می شود. ترس از شکست و توجه بیش از حد به جزئیات مانع یادگیری می شود. یادگیری آنها با شک مشخص است : آنها تمایل دارند ابهاماتی را در جایی که اصلا تصوری از آن ندارند ، ببینند. ارتباط دشوارتر است و معلمان را ناامید می کنند.

کسی که از طریق انگیزه خود یاد می‌گیرد سریع‌تر پیشرفت می‌کند، در فیلتر کردن چیزهای بی اهمیت مهارت پیدا می‌کند و به جای فراگرفتن، دستیابی به اهداف مشخص را می‌آموزند. آنها بهتر می توانند همکاران خود را در چنین پروژه هایی انتخاب کنند و در صورت لزوم به طور مستقل کار کنند.

مدل های بصری انتزاعی از ایده ها هستند. علاوه بر این، هر چیزی که بتوان به صورت بصری مدل‌سازی کرد، معمولاً قابل طبقه‌بندی است. یادگیری اغلب شبیه به انجام یک پازل است. مواقعی وجود خواهد داشت که اطلاعات ضروری در دسترس نیست. جابجایی دانه های مدل ذهنی برای شناسایی و کار بر روی این کمبودها مفید است، ساختارهای شناختی کمک زیادی به ارتباط آموخته ها با دانش قبلی می کنند.

Given the right environment and means of knowledge access, I suspect we all have the potential for genius, to learn fluidly and easily.

I suspect the greatest impediments to this are childhood trauma (household violence, mobbing, bullying, exclusion), the educational methods applied (short-term ‘cerebral’ exam-driven rote learning vs open, ‘assimilated’ self-chosen task-oriented learning) and the degree to which we are schooled to think in simple, visual models .

A child exposed to harm will grow up clinging to the safe, the known, the familiar. Learning is impeded through fear of failure and over-attention to detail. Their learning is marked by doubt: they tend to see ambiguities where none were imagined or intended. Communication is more difficult, frustrating teachers.

Someone learning through own motivation will progress more quickly, will become skilled in filtering out the immaterial, and will learn to achieve concrete goals rather than simply acquire knowledge. They are better able to select their own collaborators on such projects, and, where necessary, to work independently.

Visual models are an abstraction of ideas. Moreover, anything that can be visually modeled can usually be classified. Learning is often akin to doing a jigsaw puzzle. There will be times when essential information is unavailable. Shifting mental model grains is helpful to recognizing and working around these shortfalls, the cognitive structures greatly aiding in relating what is learned to prior knowledge

🍀Andrew Douglas Hope

+ شنبه

بینش جدید در مورد اینکه ، چرا برخی سریعتر از دیگران یاد می گیرند ؟

هنگام یادگیری یک مهارت جدید، مغز بیش از حد فعال می تواند شما را عقب نگه دارد. مطالعه ای از دانشگاه کالیفرنیا سانتا باربارا (UCSB) با همکاری دانشگاه پنسیلوانیا و دانشگاه جانز هاپکینز بینش جدیدی را در مورد اینکه چرا برخی افراد سریعتر از دیگران یاد می گیرند، ارائه می دهد . نتایج نشان می‌دهد افرادی که مغزشان فرآیندها را خودکار می‌کند، به‌جای درگیر کردن حوزه‌های تفکر مرتبه بالاتر، تمایل دارند سریع‌تر یاد بگیرند. یافته ها حاکی از آن است که وقتی مغز به یک مشکل "بیش از حد" فکر می کند، می تواند روند یادگیری را کند کند.

محققان فعالیت مغز شرکت کنندگان در مطالعه را که انجام یک بازی ساده را یاد گرفته بودند، زیر نظر گرفتند. شرکت کنندگان از یک کنترلر دستی برای پاسخ دادن به یک سری یادداشت های رنگی استفاده کردند. از شرکت‌کنندگان خواسته شد دنباله‌های نت‌ها را تا حد امکان سریع و دقیق پخش کنند. پس از جلسه اولیه، شرکت کنندگان در خانه تمرین کردند و دو، چهار و شش هفته بعد برای ارزیابی های تکمیلی بازگشتند.

بسیاری از مطالعات fMRI بر روی مجموعه کوچکی از مناطق مغز تمرکز دارند. با این حال، برای این مطالعه، محققان شبکه های مغز پویا را در نظر گرفتند که 112 منطقه مغز را زیر نظر داشتند. آنها اتصالات را نمودار کردند، که نقاط اتصال را نشان داد.

در فعالیت عصبی بین سریعترین و کندترین یادگیرنده تفاوت وجود داشت . اگرچه سرعت همه افراد در طول مطالعه افزایش یافت، برخی بلافاصله و برخی به تدریج بهبود یافتند.

در طول چند آزمایش اول، مقدار قابل توجهی از فعالیت مغز در مناطق بینایی و حرکتی مغز وجود داشت. با پیشرفت آزمایش، این مناطق مغز اساساً مستقل شدند. داده‌های fMRI نشان داد شرکت‌کنندگانی که سریع‌ترین یادگیری را داشتند، بیشترین کاهش را در فعالیت عصبی داشتند. به طور خاص، فعالیت مغز در قشر پیشانی و سینگولات قدامی (نواحی مرتبط با عملکرد اجرایی) در یادگیرندگان سریع‌تر کاهش یافت.

هنگامی که شروع به یادگیری یک مهارت جدید چالش برانگیز می کنید، مانند نواختن یک آلت موسیقی، مغز شما از ابزارهای مختلفی در تلاشی ناامیدکننده برای تولید هر چیزی که از راه دور نزدیک به موسیقی است استفاده می کند. با گذشت زمان و تمرین، ابزارهای کمتری مورد نیاز است و نواحی حرکتی اصلی قادر به پشتیبانی از بیشتر رفتارها هستند. این مطالعه نشان می دهد که پس از یک سطح مشخص تمرین، مغز می تواند در مسیر یادگیری اضافی قرار گیرد.

این تحقیق در مجله Nature Neuroscience منتشر شده است.

When learning a new skill, an over-active brain could hold you back. A study from the University of California Santa Barbara (UCSB) in collaboration with the University of Pennsylvania and Johns Hopkins University offers new insights into why some people learn faster than others. The results indicate that people whose brains automate processes, instead of involving areas of higher-order thinking, tend to learn faster. The findings suggest that when the brain “overthinks” a problem, it can slow down the learning process.

The researchers monitored the brain activity of study participants who learned to play a simple game. The participants used a hand-held controller to respond to a sequence of color-coded notes. Participants were asked play back the sequences of notes as quickly and accurately as possible. After the initial session, the participants practiced at home and returned for additional assessments two, four, and six weeks later.

The researchers monitored the brain activity of study participants who learned to play a simple game. The participants used a hand-held controller to respond to a sequence of color-coded notes. Participants were asked play back the sequences of notes as quickly and accurately as possible. After the initial session, the participants practiced at home and returned for additional assessments two, four, and six weeks later.

Many fMRI studies focus on a small set of brain regions. However, for this study, the researchers considered dynamic brain networks, monitoring 112 brain regions. They graphed the connections, which revealed hotspots of connectivity.

There was a difference in the neural activity between the fastest and slowest learners. Although everyone’s speed increased over the course of the study, some improved immediately and some improved gradually.

During the first few trials, there was a significant amount of brain activity in the visual and motor regions of the brain. As the experiment progressed, these brain regions became essentially autonomous. The fMRI data showed that the participants who learned the fastest had the greatest decrease in neural activity. In particular, brain activity in the frontal cortex and anterior cingulate (areas associated with executive function) diminished in the faster learners.

When you start to learn a challenging new skill, such as playing a musical instrument, your brain uses many different tools in a desperate attempt to produce anything remotely close to music. With time and practice, fewer tools are needed and core motor areas are able to support most of the behavior,” explained Scott Grafton, a professor in UCSB’s Department of Psychological and Brain Sciences. The study demonstrates that after a certain level of practice, the brain can get in the way of additional learning.

This research is published in the journal Nature Neuroscience

🍀.

صبحانه ی آبی

امروز وبلاگ سر خوش و با حال خوب از خواب بیدار شده و به سرش زده یه شنبه ی قشنگ بسازه ، قول هم داده که شنبه را ببره به تصویب تعطیلی🙂 هوس صبحانه ی آبی کرده با قهوه 🥴

اینم خواسته ی وبلاگ :

قبل از اینکه از خواب بیدار بشم ، خواب دیدم توی یه جاده ای هستم ، رفتم بالا رسیدم به یه کوه صخره ای کوچیک ، چندتا صخره بزرگ و کوچیک اطراف بود ، بچه ها با خوشحالی روی صخره ها بازی می کردند ، زیبایی منظره از اونجا شروع میشد که از تمام این صخره ها رودهایی جریان داشت که آروم آروم میرختند به رودخونه ی نزدیک زمین ، از بچه ها پرسیدم اینجا کجاست ؟ گفتند سنندج.

به سنگ های کف رودخونه نگاه می کردم و به بازی بچه ها ، چه رهایی بی نظیری از حس شادی و آرامش همزمان توی این فضا پیچیده بود.

تاثیر نوشت : دیشب قبل از خواب چند صفحه عصب شناسی خوندم و بعد از بیدار شدن به این نتیجه رسیدم ، احتمالا در آینده بشه با مهار تمرکز بیش از حد مغز بر اونچه که اولویت نیست ، بشه ذهن را از ابتدا به اونچه که ضروری هست هدف دار کرد و همچنین با مهار لحظه ای پیام های ممکن نیست و نمیشه ، در مدارهای ذهنی ، به تمام افراد برابری یادگیری داد و با تقویت مدار های تلاش درصد موفقیت افراد در زمینه ی یادگیری را به خوبی افزایش داد .

پنجشنبه ۲۲ تیر ، چه قدر تیر داره زود میگذره ، اون شبایی که خوابت میاد بعد یه چیزی میاد توی فکرت ، میری ببینی فکر چی میگه ، میگی خوب فکر ، تو را خوندم ، میری بخوابی و به ماه و ستاره ها شب بخیر بگی اما نه ستاره ای هست نه ماهی ، یهو یه جرقه میوفته به همه چیز خوبه و میری به تله ی خاطرات ، سناریو را تند تند واست میخونه ، میرم به تعجب که چطوری دقیق اینا را بهم ربط میده و سال ها را واسم ورق میزنه ، مثل ابر بهار ، اشک هات میاد پایین ، یه جاهایی به خودت تذکر میدی ، خیلی ممنون واقعا ممنون که باز این رمان غم انگیز از یه روزهای زندگی را داری میخونی ، اما اثر نداره ، چاره ای نداری جز اینکه منتظر باشی تا نمایش ذهنت به آخر داستانت برسه ، میرسی به آخر و نگاهی به ساعت میندازی که تو دیگه چته ، این قدر عجله داری به صبح برسی انگار هیجان داره واسه صبح ، بر خلاف روز که این قدر گرم بود ، نسیم خنکی از پنجره میاد ، پشت پنجره ، ماه را میبینی که رفته عقب و بالا تر از ستاره در آسمان و ستاره را که بالای پنجره می تابد .

من به ستاره : ماه خوابیده باز ؟

ستاره : ماه میگه من داستان قاصدک را هزار بار شنیدم ، به آخرش که میرسه بارون ابر چشماش شروع میشند ، یهو خندم میگیره ناراحت میشه.

میدونم ماه خاصیتش اینه ، گاهی وقت ها بی احساس میشه ، همینم که تا وسط داستان گوش داده ، اوج همدلیش بوده.

ستاره : ماه برای اینکه قوی باشه ، خودشو این طوری نشون میده ، بعید نیست فردا شب از کل ستاره ها بخواد برن به آسمون بالا و فقط خودش حواسش به تو باشه .

نه دیگه ، حوصله ی بیداری و رفتن به داستان دیگه را ندارم ، فردا همه زود بخوابید ، هیچ کسم به هیچ چیزی فکر نکنه ، نسیم خنک هم بگید باشه که راحت خوابمون ببره ، نور آرامش را بپاشید به آسمون زمین و برید به آسمون بالا و با خیال راحت بخوابید.🍀

ستاره ترسیده

منتظر ماه بودم که بیاد تو آسمون ، اون قدر طلایی و زیبا شده بود که حس می کردی ، ماه هم صبح از خورشید کلی رنگ و انرژی گرفته ، ناگهان دیدم ستاره هم کنار ماهه . میگم چی شده ؟ تعطیلات تابستونی ستاره به همین زودی تموم شد ؟

ماه میخنده و میگه ، ستاره ترسیده .

میگم از چی ؟

دستاشو میزاره زیر سرش و با خیال راحت میخوابه .

هی ماه ، بیدار شو ، ستاره از چی ترسیده ؟!

از بازی ترسیده ؟ کلید اشتباهو که گذاشتم وسط بازی ، بازی و هول شد و دستش رو شد 😅

ترسش از چیه ؟

ماه خمیازه ای میکشه و میگه ، از آدم هایی که انسان نیستند.

صبر کن !

گوگل هم بعضی وقت ها بازیش میگیره ، من هر چه قدر خواستم جهت حرکت پرنده را به گوگل نشون بدم ، سرعت اینترنت قاطی می کرد و پرنده میچرخید یه سمت دیگه ، آخرش نوشت شما انسان نیستی ، رباتی 😅

منم گفتم ، خودتی !🥴

به ستاره بگو ، تو دوران بچگی هم ، با تموم دنیای شیرین کودکانه ، بعضی ها عادت داشتند جر زنی کنند .به پیروزی میرسند اما قانون بازی را زیر پا گذاشته اند ، وقتی نگاهت روی زمین باشه ، پیش میاد که بترسی یا دلت بگیره یا نگران بشی !

🍀

خوشش میاد از من اشتباه بگیره ، منم یه جاهایی اشتباه میزارم ، برای اینکه دلش خوش بشه و برای اینکه متوجه بشه پیچیده به بازی هم جمله ی معروف انسان باش را یادگاری میزارم ، نشه انسان بزاری ، میزاری آدم ! 🙂

alegría

امروز خورشید یه جوری می تابید که کاملا ذوب میشدی 🙂

امروز تو را به خوبی نسبت به خورشید کردم
تو خوب تر ز خورشید من اشتباه کردم

“فروغی بسطامی”

در مورد خورشید ، شعری که به دلم بشینه پیدا نکردم ، مجبور شدم شعر فروغی بسطامی را برعکس کنم🙂

El sol no brilla para algunos árboles y flores, sino para la alegría de todo el mundo

Henry Ward

🍀

موزیک های امروز

خیلی تلاش کردم ، حال و هوای دوشنبه ها را عوض کنم ،

حاصل تلاش هام شد این 🙂

و این

یعنی همین که موزیک ترانه شروع بشه ، نتونی بشینی دیگه 😍

🍀

تغییر برنامه

دیشب یه برنامه دادم به ذهن برای شروع دوشنبه ، بین سکوت دوشنبه و و نکته های دوشنبه بودن ، مردد بودم ، پسر کوچولو با غر غر از خواب بیدار شد که چرا خواب من این شکلی بوده ، من میخواستم این یه شکلی خواب ببینم !🥴

هر چه قدر خواستم بخوابم نشد ، دوباره پسر کوچولو : چرا اینترنت کار نمیکنه ؟ من میخوام برم مدرسه .

برنامه ی ذهن من : اتو زدن مانتو ها

من به ذهن : کی تعیین میکنه لباس اتو زده نشونه ی تشخصه ؟ جمعه اون مانتوی تابستونی را اتو زدم ، انگار نه انگار ، اتو برای لباس ها ، معیار نیست . بعد از اون هم یکی یکی خاطرات بلاهایی که سر بچه های کوچیک با همین اتو اومده توی ذهنم اومد و با غرغر های اول صبح پسر کوچولو به این نتیجه رسیدم که اتو برنامه ی خوبی برای دوشنبه نیست .

یه دوش آب سرد گرفتم و ذهن یه مقداری هوشیار شد و احساس بهتری به روز پیدا کرد :

A recent study found that taking a 5-minute bath in cold water can make people feel more active, alert, attentive, proud, and inspired, while also reducing feelings of distress and nervousness. The positive emotions experienced by participants were linked to increased communication between different parts of the brain responsible for attention control, emotion, and self-regulation. The study was published in Biology.

🍀یک مطالعه اخیر نشان داد که حمام کردن 5 دقیقه‌ای در آب سرد می‌تواند به افراد احساس فعال‌تر، هوشیاری، توجه، غرور و الهام‌بخشی بدهد و در عین حال احساس پریشانی و عصبی بودن را کاهش دهد. احساسات مثبت تجربه شده توسط شرکت کنندگان با افزایش ارتباط بین بخش های مختلف مغز مسئول کنترل توجه، احساسات و خود تنظیمی مرتبط بود.

اینم از نکته ی دوشنبه ،

برنامه ی بعدی ، ناهار چی باشه ؟

با پسر کوچولو یه خرید کوچولو انجام دادیم ، تو راه باز غر غر داشتیم ، در مورد اینکه چی بخریم هم کلی توجیه سازی داشتیم ،

تا رسیدیم : چیپس

طبق قانون ، چیپس و پفک فقط برای آخر هفته ها و یا تفریح هست .

همچنین در روز مجازه یه بستنی بخوره گاهی میتونه دو تا بستنی هم بخوره ، اگه تعداد بستنی ها زیاد باشه یه دفعه به خودت میایی و میبینی پسر کوچولو همه ی بستنی ها را خورده و اینکه توضیح میدیم که وقتی ما شیرینی میخوریم باید به بدنمون فرصت بدیم تا قند خون را تنظیم کنه نه اینکه تا میتونیم بهش خوراکی های شیرین بدیم .

برنامه ی بعدی درس خوندن و بازی و ورزش هست .

اینم از امروز ، روز به خوبی پیش بری 🙂🍀🌺

بازی تابستونی ستاره

چند روزه ، ماه ستاره را انداخته اون طرف ، ستاره هم عین خیالش نیست ، میگه حالا که ماه بازیش گرفته ، منم زدم به بازی ، یهو ماه میاد بازیمونو زیادی روشن میکنه ، بازی خراب میشه و شروع میکنه به خندیدن.

ستاره این مدت از دشت گذشته ، از کوه ها گذشته ، رفته بالای پل .

من یه جایی واقعا برای ستاره ترسیدم ، ستاره میخنده و میگه ، ما که نمیوفتیم که ، شما میوفتید ، بهش میگم دور از چشم ماه به سرت نزنه از این بازی های خطرناک کنیا ، میگه یه کیفی میده که نگو .

میگه از تونل بیشتر خوشت میاد ، یا پل ؟

میگم معلومه دیگه ، پل ، روی پل میشه ماه و ستاره ها را دید ، توی تونل نمیشه .

میگم شما دوتا ، واقعا با هم قهرید یا نمایش اجرا میکنید .

میگه : قهر چیه ، تعطیلات تابستونیه ، ماه اجازه داده بریم کلی تو آسمون خوش بگذرونیم .

میگم ، دقت کردی ، ماه پیداش نیست ، فقط وقتی من می خوام بخوابم میاد پشت پنجره ی اتاقم .

میگه ، ماه داره یه نفس راحت میکشه . چون که ماه نمیتونه تخت بخوابه و تعادل نداره ، به تو حسودی میکنه .

من : عجب !🥴

خوب ، حالا امشب چه خبره ؟

چشماشو پر از برق کرده و با هیجان میگه ، امشب با مریخ می خواهیم با دل شیر ، مسابقه ی بند بازی بدیم .

من : 🙄 دل شیر ؟ کدوم شیر ؟ هر چه قدر به شما آسمونیا میگم، نجوم من ضعیفه ، گوش نمیکنید .

مثلا میخواد راهنمایی کنه : میگه نخستین بازی ستاره ها تو تابستون 🙂

من : این الان اسم ستاره ست ؟ میگه ، ترجمش سخته ، ما بهش میگیم رگولوس

من : آها 😅 خوش بگذره بهتون امشب ، خوش به حال اونایی که بازی شما توی آسمونشونه 💞⭐

On the evening of July 9, 2023, bright Venus will lie below the much fainter Mars and Regulus, the brightest star in Leo the Lion. The trio will fit within a 5 degree field. Also, Mars and Regulus will get as close as 0.7 degrees – a little more than the width of a full moon – apart that evening. Mars and Regulus will still be very close again the next evening. Use Stellarium to find a star chart for your precise location. And use binoculars to help spot them in the evening twilight. Mars will set around 10:30 p.m. (your local time). Chart via John Jardine Goss/ EarthSky.

قَلبُ‌الاَسَد یا شیردل درخشان‌ترین ستاره، صورت فلکی شیر است.نام علمی این ستاره آلفا شیر است. در ادبیات فارسی، قلب‌الاسد کنایه از میانهٔ تابستان و چلهٔ گرما است. نام اصلی پارسی این ستاره یعنی نخو به معنی نخست و نخستین است. نخو به اضافهٔ قلب‌العقرب، دبران و فم‌الحوت چهار ستارهٔ باشکوه و خسروانهٔ ایران باستان بودند.

رهایی و لبخند

امروز یکشنبه ، روز قشنگیه ، درست با بیداری ، چندتا ابر خواستند روی خورشید را بگیرند ، اما خورشید اجازه نداد منم بهش گفتم خوبم ، پس تو هم لبخند بزن 🌹، روز آرومیه ، یه دونه اشی مشی آواز جیک جیکی سر داد ، منم بهش سلام کردم 🙂 امروز دلش میخواد کتاب بخونه ، اما نمیدونم چرا نویسنده ی آخرین کتابی که خوندم نمیزاره کتاب دیگه ای بخونم ، کتابشو تا نیمه خوندم و تا جایی که من خوندم ، ذهنمو میبره به دوتا از شماره های قوه ی تخیل و آرزوی وبلاگ ، شاید نویسنده می خواد تاکید کنه که این شماره ها مهمه و توی این مسیر همراه وبلاگه .

وبلاگ موافقی حرف های دلی نویسنده را از صدها سال پیش بیاریم تو خاطرات و هدیه بدیم به تاریخ ؟🙂

وبلاگ دلش میخواد امروز در صفحه ی بعد از ماه و ستاره هم بنویسه ، این بار از لبخند ستاره

از شلوغی به بازی

این تابستون خیلی دلبری داره میکنه ، با خورشید چشماش هم ، چنان تابونده به روزهای به من که تمام انرژی های منفی را ، تمام غم و غصه ها را خنثی میکنم ، دلش میخواد دل تک تک آدم هایی که دوستار تابستوند را پر از شادی کنه ، یه جوری که وبلاگ از وصف این همه زیبایی و انرژی کم آورده 🙂🍀

امروز شنبه ۱۷ تیر ، روزهای تابستونم به سرعت دارند میگذرند و پر از سطر های خاطره تو صفحات ذهنم هستم ، دیروزمو دوست داشتم ، دلم میخواست ازش بنویسم ، یه چند سطر با رنگی از نقش ها بشینه اینجا.

..............

..........

همچنان شنبه ها شلوغ طورند ، از خواب که بیدار شدم ، حس دوشنبه ای بهم دست داد ، بهش گفتم از اول هفته روزای هفته را بهم نریز ، همین که اون هفته ، چهارشنبه را دوشنبه ای کردی بسه ، امروز طبق روال جلو میریم و به تقویم یه روز نظم هم باید اضافه کنم ، اما اینکه چه روزیو روز نظم بزارم هنوز تصمیم نگرفتم ، مثلا امروز خونه را مرتب کردم 🥴 وسط شلوغی و مرتب کردن ، ذهن میگه من خستم ، لباس ها را انداختم لباس شویی ، صبحانه خوردم ، پسر کوچولو از خواب بیدار شد و همین الان بازی و این شد که همین الان بازی شروع کردیم ، پسر کوچولو از بازی های من خوشش میاد ، یه جاهایی کلی غش غش هم میخنده 😅 بازی دزد و پلیس در شهر انجام دادیم ، دزد ها برای پلیس ها نقشه میکشند و پلیس ها برای دزد ها تا جایی که دیگه میوفتند به کل کل بازی ، قربان پلیس میاد و میشه داور دزد ها و پلیس ها ، قربان پلیس ، نه طرف دزد هاست و نه طرف پلیس ها ، طرف عدالت واقعیه ، حرف های هردو را گوش میکنه و از دوربین فوق سری مخصوصش که فقط خودش خبر داره ماجرا را رصد میکنه و تصمیم عدالتیشو میگیره ،بیشتر وقت ها پلیس ها پیروز میشند ، اما یه جاهایی هم به خوب کار نکردن پلیس ها پی میبره ، تصمیم امروز قربان پلیس این بوده که هم پلیس ها و هم دزد ها را بفرستیم مدرسه ی زبان . توی مدرسه کلمات انگلیسی میپرسیم و سپس یاد هم میدیم و دوباره میپرسیم ، وسط بازی دزد و پلیس ها ، میریم به نقش خانم معلم و دانش آموز و فعل ها را اجرا می کنیم ، ابتدا فعل را اجرا میکنیم و بعد اسم فعل را به انگلیسی میگیم ، سپس بر عکس ، اسم فعل را میگیم و اجرا.

کلمات امروز :

نخستین کتاب بزگ من فارسی ، انگلیسی ( افعال حرکتی / واژه های متضاد )

نخستین کتاب بزرگ من ( میوه ها و سبزی جات )

تو بازی امروز برنده ی مسابقه پسر کوچولو ، در نقش پلیس با ماشین مورد علاقش بود و خونه شلوغه و به جمله ی نویسنده فکر میکنیم که خونه ی مرتب ارزش داره یا پرورش یک کودک شاد در شلوغی های خانه و ساختن خاطرات شاد برایش ؟😍

🍀🌺

امروز جمعه

دیروزم کو؟

وبلاگ از سر صبح زده به جنگ ذهنی 🥴 همین امروز که من کار دارم ، درس جامعه شناسی هم میخواد بده به من🙂

پنجشنبه ، با پسر کوچولو زدیم بیرون ، از جاده نمیگیم که ریا نشه ، برای پسر کوچولو یه جایزه خریدیم ، برای خودم ریمل ، این ریمل به من حساسیت نداده ، اصل و فرع هم داره ، ولی فرعشو خریدم ، به نظرم فقط یه کپی از فرموله ، یه چیزی که جا میوفته میشه فرع ، یا جایگزین ، من که سر در نمیارم ، یه موقع هم بوده خود اصل ، معیار اصل بودن را زیر پا گذاشته شده فرع و همین طور برعکس !

سایه ی مژه ها افتاده بود توی عکس ، میگه مژه کاشتی ؟ میگم خیر ، ریمله ، تعجب میکنه🙂 آرایش یه هنره که توش نباید اغراق کرد.

میگه ، این چه رژیه زدی ؟ میگم همونیه که با هم خریدیم ، میگه ولی انگار رنگش با من فرق داره ، میگم همونه ، یه کم رنگ زدم روش .

به نظرم زشت اونی نیست که چند تا عمل میکنه ، زشت اونیه که اونایی را که چند تا عمل کردند و کوبیدن و ساختن و با هزار خرج و مخارج که تلاش می کنند از دست مسخره شدن و کمبود ها خودشونو زیبا نشون بدند ، زیبا میبینه 🙂 جمله را دوباره بخون.

منظور از زشت توی جمله ، ظاهر نیست که منظور نگرشه .

روی نگرش مردم کار کن 🙂

بقیه روز....‌ و عصر پر از جامعه شناسی و مردم شناسی بود ، یادم نره ای کاش و بنویسمشون .

نزار و ننداز

دست روی نقطه ضعف هاش نزار ، جلوی پاشم سنگ ننداز.

( دو جمله ای خیلی کوتاه و موثر 🙂)

🍀

5 شنبه 15 تیر

این هفته قشنگ عدد روزها و تاریخ روز با هم ست شده اند ، چی میشد اگه پنجشنبه از این تعطیلی نامعلوم هالش در میومد ( برای بعضی آدم ها تعطیل و برای بعضی غیر تعطیل ) و اولین تعطیلی مشترک برای همه جمعه میشد ( چون آدم ها جمعه میزنند بیرون و فرداش خسته می شند ) شنبه هم تعطیل میشد و شروع پر انرژی هفته میشد یک 🙂

🍀🌺🍃

برای وبلاگ

چهارشنبه ظهر را طی کنه ، یهو معجزه میشه 🙂 هر چه قدر خواستم اسمشو نیارم ، وبلاگ اجازه نمیده ، میگم چرا ماه میخندید ، با چه زحمتی اسم ساختم که بر وزن شادی بشه ، ذهنم سوخت ! جامی

هیچ ربطی هم به جام و جم و شاعر جامی نداره . آدمو مجبور می کنند اسم بسازه . ( ع ) را حذف کردم که وبلاگ دلش خوش بشه .

به دلیل چنین کشف مهمی از وبلاگ و تقلب ماه ، برای خودم و وبلاگ موزیک میزاریم :

مخاطب صرفا خودم و وبلاگیم ، چه قدر منتظر این موزیک از معین عزیز بودیم 🌹🙏 موزیک آدمو می بره به آسمون ، به ساحل و دریا ، به پرواز ، به محو تماشای رهایی و صدا اوج پروازه💞

چهار تا شنبه ای که به ۱۴ تیر رسید

اون حرف هایی که چهارشنبه ای هستند ، بشند ........................‌‌..............................................................................................................................................................................................................................................................................................................‌‌‌..‌‌

بعد برسی به اینو و هک بشه روی دیوار وبلاگ :

114.

The best time to plant a tree was 20 years ago. The second best time is now.” – Chinese Proverb

114. «بهترین زمان برای کاشت درخت 20 سال پیش بود. دومین زمان بهترین هم اکنون است.» - ضرب المثل چینی

🍃

امشب هم خیلی ماه

هر چه قدر می خوام که منطقی طور به این ماه نگاه کنم ، نمیشه ، من فکر می کردم این ماه فقط از داستان های من خوشش میاد ، نگو بقیه دنیا هم واسه ماه داستان دارند ؛

Buck Moon or July Super moon simple rituals

مراسم سوپر ماه: آواز، رقص و بازی

پس از پاکسازی ذهن، بدن و فضا، وقت آن است که شادی را به زندگی خود دعوت کنید. موسیقی مورد علاقه خود را بگذارید، برقصید و آواز بخوانید تا انرژی راکد را از بین ببرید و در لحظه حال احساس رهایی کنید. بازی کنید و از جادوی ماه کامل لذت ببرید.

HindustanTimes،2023

ماه کنار ابرها بود ، اون قدر زیبا بود که ابرها از روی ماهش کنار می رفتند.🙂🍀

تابستون قشنگ و رویایی ماه💞

دوشنبه ی هفته ی پیش ماهو تو آسمون دیدم ، بهش میگم این چه وضعیه ؟ ستاره کو ؟ میگه ستاره را انداختم بالای دشت و میخنده ، میگم حالا چرا پشتتو کردی بهش ، میگه حوصله ی ستاره ها را ندارم .

میگم رفتی تو غار تنهایی ؟ خوشحال و خندان میگه نه 😏

میگم جریان چیه ؟ یه تقلبی برسون حالا ، میگه خودت میفهمی.

اومدیم به این هفته ،

توی این هفته ، قرار بود ماه بشه خیلی ماه🙂

از پنجره ی آشپزخونه ، ماه میگه سلام قاصدک.

از پنجره ی پذیرایی هم ، از پنجره ی اتاق خواب هم .

سلام ماه زیبا ، از پنجره ی پذیرایی دلم میخواد ازش عکس بگیرم ولی توی عکس که خیلی ماه نمیشه ، بی خیال عکس میشم ، چشمامو میبیندم و میگم جریان چیه ؟

از ستاره و ستاره ها هم که خبری نیست ، میگه چشماتو ببند.

منم میبندم ، بعد میگه چطوره ؟

میگم چی چطوره ؟

میگه ، نور طلایی من پشت پلک هات .

چشمامو باز میکنم و یه بوسه میزارم تو دستم و میفرستم به درخشش ماه🙂

حرف های تابستونی خود

یک تیر ( پنجشنبه ) .سلام تابستان قشنگم 🍀 سلام احساس زندگیم ، سلام خورشید انرژی بخش زندگیم .🙂

_____________________________________________________

دو تیر .( جمعه ) .خنکی تو تابستون ؟ این هوا عشقه ❤

امروز موهامو رنگ کردم ، با رنگ های نصفه مونده از قبل ، قاطی پاتی کردم و خوشم اومد 🙂

پیچیده به بازی که میگن یعنی چه ؟ ریزبینی یعنی چه ؟ مدرسه و یاد گرفتن ( اینو واقعا یادم نمیاد ، وبلاگ میخواسته چی بگه 🥴)

شب ماه را بردیم شهر بازی ، انتخاب ماه این بازی بود ، چرخ فلک سرعتی . به منم گفت بیا تا برسی آسمون ، گفتم شرمنده من تو اولین چرخش بالا میارم ، من مات تماشای آدم هایی هستم که با هیجان به تو میرسند ، اینم واسه من زیباست .

_________________

سه تیر ( شنبه ) . گاهی میشی اون مامان بداخلاقه ، اون مامان عصبی ، اون مامان خسته ، مامان ناراحت ، که فرزندت یاد بگیره حتی مامان هم می تونه متفاوت از خوبی هاش باشه و یاد بگیره که میشه در چنین حالات متضاد خوبی ، چگونه با زمان ازش بگذره .

بهش اشک را نشون میدی تا هوش همدلی را یاد بگیره و برسه به اون لحظه ی توقف که مامان خوب نیستی ؟!

یاد بگیره که آدم ها می تونند گاهی خوب نباشند ، اما دوباره می ایستند و دوباره هم مسیر میشند با بازی زندگی و یاد میگیره که دوباره مهربونی از راه میرسه و برای لمس تمام اون خوبی ها ، لازمه گاهی توی مسیر متفاوت باشی و متوقف بشی و کنارشون باشی.

_____________________________

چهار تیر ( یکشنبه ) . سلام به یکشنبه ی زیبای تابستونی خودم ! میشه من برم قربونتون ؟

یادته وبلاگ نشسته بودیم تو هوای خیلی گرم تابستون و همه غر غر می کردند که خانم با تجربه گفت ، از بین همه ی فصل ها ، قربون تابستون برم ، منم رفتم با عشق🌺

قربون این روز تابستونی تضادی خودم برم ، هوای سرد نشسته روی صورت تیر ، دوباره اون هوا دلش هوای این هوارا کرده !

تابستون نبود که آدم ها انرژی نداشتند ، یکشنبه نبود که تابشی هم نبود و همچنان زیباترین خورشید روز های هفته ی منی🙂

امروز حرف زیاد داره :

ما آدم ها عادت کردیم ، کارها و رفتارهای بد را پر رنگ ببینیم و کارها و رفتارهای خوب را کم رنگ ! چه بسا گاهی هم بگیم ، وظیفشه .اما اونجا که پا میزاره روی غرورش و تشکر می کنه و اونجا که پا میزاره روی غرورش و با عشق میگه کاری نکردم و وظیفه بود ، این میشه انسان.بعد از اون مراقب باش ما بین انسانیت ها ، حقی را نادیده نگیری .

/

مردها گاهی به صورت نهفته متضاد اونچه که تصمیم میگیرند ، عمل می کنند و زن ها نیر 🙂 اونها هم گاهی متضاد اونچه که احساس می کنند ، عمل می کنند.

/

سلام میگرن ، قرار نبود امروز از راه برسی ، روزو اشتباه اومدیا ، استامین نفن ۵۰۰ اثر نکرد ، اگه ضد میگرن را نخورم ، باید کامل بیوفتم و روز تعطیل ! ضد میگرن کم کم اثر میکنه ، یه لیوان آب قند میخورم و ادامه ی زندگی😔

/

میگه من همینم که هستم ، محاله تغییر کنم ، می گند این محاله این آدم تغییر کنه ، دستور را میدی به ذهنش ، آروم آروم صدای دستور را به گوشش میرسونی ، مقاومت میکنه و میگه نه ، نه یعنی نه ، یک کلام !

لبخند میزنی و میگی من دلم میخواد یه بارم شما را ماورای نه ببینم .

تبریک میگم ، ذهن شما تو مدار دستوری تجربه ی متفاوت افتاد ، از تجربه ی جدیدت لذت ببر.

من دوست دارم ( ساکن روی س ) ، من دلم میخواد یه دستور ذهنی مهربونه که میتونه ، توی آدم ها تحول ایجاد کنه ، مشخص هم نیست کی و چگونه میشه عملیش کرد ، اما شدنی هست 🙂

امروز دلش خونه تکونی هم میخواست ، تکوندیم رفت 🙂 میوه هاشم چید روی میز ، موزیکشم گوشید ( موزیک خوب ، دوستاره ذهنه ) ، جشن تابستونه دیگه 💞

یاد مربای ترش و شیرین شاتوتی خودم افتادم 😅 چشمای بازی 🥴، مربای ترش چیه دیگه ؟ مربای شیرین 👌اینکه میگن پیچیده بازی ، دقیقا همین گونه مرباست .

_________

چه قدر روز و حرف باید بیارم تو ۱۳ تیر ، آخه ! خسته شدم بقیش باشه برای بعد ، به همراه عکس هاش.

_________________

پنج تیر ( دوشنبه ). بوی قرمه سبزی پیچیده توی خونه ، به لطف دیروز ، امروز خونه تقریبا خلوت و مرتبه ، گاز ؟ خیر ، گاز تمیز نیست ، میره واسه فردا.لباس ها را انداختم لباس شویی و مایع جدید را افتتاح کردم ، رنگ آبی ، بو ؟ قابل قبول. اسم ؟ هی اسم چه قدر برای من آشنایی ، با یه جابجایی و یه تغییر در یک حرف رفتم به خاطره ، چه قدر من این خاطره را دوست دارم .چی میشه که ذهن یک کلمه را شبیه سازی میکنه ؟

شدی متغیر یک کلمه و خاطراتت شروع شد ،یه روزی حرف ها را گذاشتی کنار هم و ....

م.ن : ۸:۳۰ .صبح که از خواب بیدار شدم ، نه موهامو برس کشیدم ، نه خودمو توی آینه نگاه کردم .کارهای خونه را انجام دادم ، احساس میکنم خیلی بهم ریخته شدم و یه آرایش لازم دارم ، برس را برداشتم که موها را مرتب کنم ، چند دسته از موها ، فر قشنگی برداشته بودند ، کی اینا را فر کرده🙂 همون طور گذاشتم باشه ، آرایش اضافه شد .امروز یه روز خاصه ؟ 26 june 💞

تو آسمون شب ، ماه با ستاره قهر کرده ، اما میخنده ، اینا با هم بازی می کنند تو آسمون ، قهرشونم قشنگه ، ماه که دلش نمیاد ستاره ها را اذیت کنه ، هرچی هست که ماه میخنده ، باید دید چه داستانی داره این ماه🙂

______________________

شش تیر. ( سه شنبه ) وقتی شبیه آدم های مقابلت میشی ، متهم میشی که تو هم خودت نیستی ، وقتی شبیهشون نمیشی هم نمیتونی بفهمی چی میشه که خودشونو فراموش کردند . پس کی آدم ها دلشون برای خودشون تنگ میشه !

چند وقته یخچال خیلی نامرتبه ، وسایل خود به خود توی یخچال گم می شند ، وای به حال اینکه من برم توی یخچال ، کاملا گم میشم .به نظرم اونایی که همیشه یخچالشون مرتبه ، همیشه توی یخچالند و همیشه گم !

________________________________________________________

هفت تیر ( چهارشنبه ). امروز چه قدر دوشنبه ای هست ، دلم گرفته ، پرنده حال خوبی نداره ، ناراحتم ! موزیک جاذبه ی ناصر زینعلی توی روزم پخشه مدار داره خوبه برای آزمایش، انرژی زای ویتامین سی کافئینی خوردم ، از بس که انرژی نداشتم ، از بین غذاهای مختلف ، زرشک پلو با مرغ به روز میاد ، میگه کافئین زیاد over dose حرفی میاره 🥴 همچنین گردش فکری 🥴 گوگل مسخره بازیش باز گل کرده ، دوباره میگه ثابت کن ربات نیستی ، نقره ای را در گردش آبی و آبی را در گردش آبی تیره در بیار ، گوگل دیوانست ، خوبه هی منم ازش بپرسم ، ثابت کن آدم نیستی ،....!

به نظرم حرف زدن گاهی خوبه ، اما مسخره کردن زیاد نه !

به لحاظ روحی ،نیاز به رومیزی زرد و طوسی دارم ، ساعت پنج و بیست دقیقه عصر ، ناگهان ماه سفید را روی صفحه ی آبی آسمان میبینم. 💙

_______________________

هشت تیر ( پنجشنبه ) .امروز دلش می خواست به فاز غم ادامه بده ، منم کاری باهاش نداشتم .ساعت ۷ که شد یه دفعه ای فاز غم تموم شد و یواش یواش راهشو گرفت و رفت .وبلاگ یه چیزایی توی ذهنم حرف زد ، از دستم رفت ، یادم نمیاد...

امروز هر کار کردم ، موها استایل خوبی پیدا کنند ، نشد ، پرواز در هوا بودند. ماه بازم توی آسمون پنجره بود .

_______________________

نه تیر ( جمعه ). امروز روز خوبیه ، خونه را مرتب کردم ، همه خوابند ، پرنده هم خوبه هم بد ، کل قفسشو ضدعفونی کردم ، گویا پرنده دچار کنه ای شده که عامل قارچی هم داره 😔 فلوکونازول را ادامه دادم براش ، امیدوارم حالش خوب بشه ، پرده های پذیرایی را از پنجره ها باز کردم و نور زیبایی تابیده به حجم خونه ، پرده ها را انداختم لباس شویی.

وبلاگ متفکرانه منو نگاه میکنه و حرف میزنه معلوم هم نیست توی کدام دنیاست ، نکته ای طور 🙂

توی یکی از کتاب ها ، نویسنده ای میگه اگه خوش پوشی و تغییرات در ظاهرتون بهتون اعتماد به نفس میده ، تغییراتو اعمال کنید ، دقت کردی ، چه قدر همه این روزا زدند به این فاز ؟

من : چی کارشون داری ، مردم تو کشور ما ، حداقل متوسط ها ، اگه بتونیم حتی دوام متوسط بودنشونو با این تورم را تا یک ماه بعد حفظ کنیم ، ۲ تا تفریح بیشتر ندارند : ۱. لباس بخرند که بهتر و شکیل تر دیده بشند ۲ . کافه ای ، رستورانی چیزی برند.

سفر ؟ بعید میدونم با این خرج و مخارج اگر خانواده ای چند نفره باشند یه سفر درست و حسابی بتونند در یک سال برند و چه بسا سالشون بشه سال ها.

‌وبلاگ : قاصدک یه نفر توی این بلاگفا بود ، آرزوش این بود که حداقل امسال بتونه دریا بره ، سال هاست که نشده .

آخ وبلاگ ، نگو دیگه ، قلبم به درد اومد ، کاش من میتونستم تموم دریاها را براش بیارم 😔

_________________

ده تیر ( شنبه ). امروز حوصلم خوبه ، خونه را جارو زدم ، طی کشیدم ، پرده ی یک طرف پذیرایی را آویز کردم ، اون لحظه که دست خسته میشه تا گیره های پرده را توی میل پرده بزاره ، دیوانست .می خوای ادامه بدی اما دست میگه خسته شدم ، میخوای ادامه ندی ، پرده میره تو قیافه🥴 میزها را دستمال کشیدم ، خونه شد فوق مرتب🙂

پسر کوچولو حسابی با بازی مشغوله و فعلا کاری به خونه نداره و با من هم .خورشت قیمه رفته توی قابلمه ، بادمجون هم بود کنارش خوب بودا ، اما حس میکنم بهش آلرژی پیدا کردم ( امروز که خاطره ی این روزو تو ۱۳ تیر می نویسم شنبه است و ۱۸ تیر و شام شده خورشت بادمجون😏)

اجی مجی لاترجی : امروز ۳ تا تاریخ داره🙂

پسر کوچولو ، جدیدا به کیک بستنی علاقه نشون داده ، یه زمانی هم من عاشق کیک بستنی های یه شیرینی فروشی شدم و بعد فراموشش کردم ، یه روز که یاد کیک بستنی افتادم ، رفتم که برای خودم از انواعش سفارش بدم که دیدم ، شیرینی فروشی دیگه نیست و تبدیل شده بود به یه شغل دیگه😔 از اون به بعد هم دیگه مزه ی اون کیک بستنی هیچ جا پیدا نشد.

مایع جرم گیر جدید بدون بو را برای حمام و دست شویی امتحان کردم ، خوب بود و بعدش سردرد نگرفتم ، از مایع و فرمولاسیون ممنون .

چون که همه جا برقی شد ، ناگهان خودم را پیدا کردم که قند خون افتاده ، بوی خورشت در فضا پیچیده ، برنج اما آماده نیست .

قند خون حالیش نیست ، همزمان پسرکوچولو بازی با مامان می خواد ، اونم بازی مسابقه ای و پر تحرک .

شکلات صبحانه را کشیدم روی نون و ...

قرص کلسیوم ، Mg ، D را خوردم ، پسر کوچولو یه شاخ گل مصنوعی ( از اونا که یه زمانی مد بود میزاشتن تو گلدون کریستال ) از کمد پیدا کرده و میزاره توی دستهام و میگه ، مامان خیلی دوستت دارم ، بوسم میده و دوباره میگه دوستت دارم ، چون واسم خوراکی خریدی.😍 ( عشق کرده با کیک بستنی و ماهی بیسکوییت شوری )

دقیقا دیروز صبح بود که به خاطر حرف گوش نکردن و رفتار اشتباهی ، از گوشی و اینترنت محرومش کردم و ازم متنفر شد گفت ، من اصلا مامانمو دوست ندارم ، تنفر را به جون میخری که رفتار نادرست واسش بازی نشه و در دنیای مامان بودن ، این تضاد ها وجود دارند اما نمره ی تو میانگینی از این تضاد ها در دنیای بچه هاست💙

_________

یازده تیر ( یکشنبه ).امروز یکشنبه ولی تاریخ دو تا یکه 🙂 شاید میخواد تاکید کنه ، قطعا که همین طوره.علارقم تلاش ها برای درمان پرنده ، نتونستم کامل نجاتش بدم ، از اینکه درد بکشه ، قلبم به درد میومد ، روزی که پرنده به خونه ی ما اومد ، نمیدونستیم یه پرنده ی وحشی هست ،من و پسر کوچولو فقط دلمون میخواست پرنده داشته باشیم ، بدون هیچی اطلاعاتی ، چشممون به پرنده که افتاد ، متوقف شدیم که پرنده را داشته باشیم ، با اینکه میدونستیم شوهری مخالفه ، اما احساس ما به منطق شوهری پیروز شد و پرنده ها را بدون هیچ سوال و اطلاعاتی خریدیم .وقتی پرنده ها اومدند خونه و خواستیم واسشون آب و دون بزاریم ، ناگهان یکیشون از قفس بیرون اومد و تمام خونه را پرواز کرد ، به سختی گرفتیمش ، حتی اعتراض داشت و بهمون حمله کرد ، اون روز وقتی بال هاشو باز کرد و رها و آزاد توی خونه پرواز کرد ، دیدنی ترین پرواز را از زیباترین پرنده ی دنیا دیدم و یه گوشه از قلبم یه آرزو گذاشت ، آرزوی این پرنده ، رهایی و پروازه .
نزدیک به دو سال با هم زندگی کردیم ، با صدای زیباش از خواب بیدار شدیم ، گاهی هم صحبت من بود با زبانی که هیچ یک به خوبی نمی فهمیدیم ، شب ها دوست داشت روشو نکشم و خیره بشه به نمایش فیلم از تلویزیون ، صدلی موسیقی و صدای تشویق و صدای کشیده شدن پرده را دوست داشت و جواب میداد ، من و پسر کوچولو وقتی از خونه بیرون می رفتیم ، صدامون می زد ، وقتی میومدیم با صداش بهمون می فهموند که خوشحاله ، با هم سفر رفتیم ، صدای دریا را از نزدیک شنید و با مرغان دریایی ارتباط برقرار کرد ، با گنجشک ها ی روی درخت ها کلی هم آواز شد ، وقتی پسر کوچولو به فاز لجبازی و اعتراض می رفت ، اعتراض می کرد و پسر کوچولو میگفت ، مامان پرنده چی میگه ؟ میگفتم ، میگه مامانتو اذیت نکن و پسر کوچولو حرفشو گوش می کرد .بدترین زمان برای ما ، بیماری هاش بود ، مشاوره گرفتیم از دکتر پرنده ها ، برخی از بیماری هاشو به طور کامل درمان کردیم و دوباره به یکدیگر لبخند زدیم ، با صدای پرنده آواز خوندیم ، موسیقی مشترک شنیدیم ، شاد شدیم ، توی بازی هامون ، کنار من و پسر کوچولو بود ، اما این بار درمان نتیجه اش نامعلوم بود و اینکه پسر کوچولو روز به روز ضعیف تر شدن پرنده را ببینه سخت بو ، صبخ زود زمانی که پسر کوچولو خواب بود ، اولین آرزوی پرنده را بر آورده کردم ، رها شد و کمی پرواز ، بالهایش توان اوج پرواز را نداشت ، شاید از پرواز و دور شدن می ترسید ، سارسانی نشست به بلندی و صدایش زد ، گویا پرنده ها بهم کمک می کنند ، من رفتم و سپردمش به آبی آسمان ، به رهایی ، به پرواز و به رسیدن به آرزویش ، وقتی برگشتم پرنده دیگر نبود ، شاید بین دوستانش کنار گروهی از گنجشک ها ، روی بلندترین درختان به زندگی ادامه دهد و حتی خوب خوب شود ( بیماری قارچی پرنده با فلوکونازول درمان شد ، اما با وجود اسپری روغن و ضدعفونی قفس ، جمعیت کنه کنترل نشد ، شاید به کمک دوستانش و فضای باز کنه ها کنترل شوند و خوب خوب شود )

پسر کوچولو وقتی از خواب بیدار شد ، اصلا از رفتن ناراحت نشد ، در دنیای پسر کوچولو ، پرنده بیمار شده است و به بیمارستان پرنده ها رفته است و یک روز با دوستش باز خواهد گشت . با اینکه چندین بار ، رها شدن پرنده و پرواز را برایش توضیح دادم ، اما قبول نکرد .

امروز یکشنبه ، نمادی از رهایی در دنیای من شد با پرواز پرنده ام .🍃

برای تجربه ی دنیای پرندگان ، باید با آنها همسفر شوی و درد هایش را خوب خوب بلد بشی ،

زیبای دوست داشتنی ، تو و پرواز زیبایت را فراموش نخواهم کرد و تا ابد در قلب من ماندگاری .هرجای آسمان و زمینی ، رها زندگی کن.💙