یک تیر ( پنجشنبه ) .سلام تابستان قشنگم 🍀 سلام احساس زندگیم ، سلام خورشید انرژی بخش زندگیم .🙂
_____________________________________________________
دو تیر .( جمعه ) .خنکی تو تابستون ؟ این هوا عشقه ❤
امروز موهامو رنگ کردم ، با رنگ های نصفه مونده از قبل ، قاطی پاتی کردم و خوشم اومد 🙂
پیچیده به بازی که میگن یعنی چه ؟ ریزبینی یعنی چه ؟ مدرسه و یاد گرفتن ( اینو واقعا یادم نمیاد ، وبلاگ میخواسته چی بگه 🥴)
شب ماه را بردیم شهر بازی ، انتخاب ماه این بازی بود ، چرخ فلک سرعتی . به منم گفت بیا تا برسی آسمون ، گفتم شرمنده من تو اولین چرخش بالا میارم ، من مات تماشای آدم هایی هستم که با هیجان به تو میرسند ، اینم واسه من زیباست .
_________________
سه تیر ( شنبه ) . گاهی میشی اون مامان بداخلاقه ، اون مامان عصبی ، اون مامان خسته ، مامان ناراحت ، که فرزندت یاد بگیره حتی مامان هم می تونه متفاوت از خوبی هاش باشه و یاد بگیره که میشه در چنین حالات متضاد خوبی ، چگونه با زمان ازش بگذره .
بهش اشک را نشون میدی تا هوش همدلی را یاد بگیره و برسه به اون لحظه ی توقف که مامان خوب نیستی ؟!
یاد بگیره که آدم ها می تونند گاهی خوب نباشند ، اما دوباره می ایستند و دوباره هم مسیر میشند با بازی زندگی و یاد میگیره که دوباره مهربونی از راه میرسه و برای لمس تمام اون خوبی ها ، لازمه گاهی توی مسیر متفاوت باشی و متوقف بشی و کنارشون باشی.
_____________________________
چهار تیر ( یکشنبه ) . سلام به یکشنبه ی زیبای تابستونی خودم ! میشه من برم قربونتون ؟
یادته وبلاگ نشسته بودیم تو هوای خیلی گرم تابستون و همه غر غر می کردند که خانم با تجربه گفت ، از بین همه ی فصل ها ، قربون تابستون برم ، منم رفتم با عشق🌺
قربون این روز تابستونی تضادی خودم برم ، هوای سرد نشسته روی صورت تیر ، دوباره اون هوا دلش هوای این هوارا کرده !
تابستون نبود که آدم ها انرژی نداشتند ، یکشنبه نبود که تابشی هم نبود و همچنان زیباترین خورشید روز های هفته ی منی🙂
امروز حرف زیاد داره :
ما آدم ها عادت کردیم ، کارها و رفتارهای بد را پر رنگ ببینیم و کارها و رفتارهای خوب را کم رنگ ! چه بسا گاهی هم بگیم ، وظیفشه .اما اونجا که پا میزاره روی غرورش و تشکر می کنه و اونجا که پا میزاره روی غرورش و با عشق میگه کاری نکردم و وظیفه بود ، این میشه انسان.بعد از اون مراقب باش ما بین انسانیت ها ، حقی را نادیده نگیری .
/
مردها گاهی به صورت نهفته متضاد اونچه که تصمیم میگیرند ، عمل می کنند و زن ها نیر 🙂 اونها هم گاهی متضاد اونچه که احساس می کنند ، عمل می کنند.
/
سلام میگرن ، قرار نبود امروز از راه برسی ، روزو اشتباه اومدیا ، استامین نفن ۵۰۰ اثر نکرد ، اگه ضد میگرن را نخورم ، باید کامل بیوفتم و روز تعطیل ! ضد میگرن کم کم اثر میکنه ، یه لیوان آب قند میخورم و ادامه ی زندگی😔
/
میگه من همینم که هستم ، محاله تغییر کنم ، می گند این محاله این آدم تغییر کنه ، دستور را میدی به ذهنش ، آروم آروم صدای دستور را به گوشش میرسونی ، مقاومت میکنه و میگه نه ، نه یعنی نه ، یک کلام !
لبخند میزنی و میگی من دلم میخواد یه بارم شما را ماورای نه ببینم .
تبریک میگم ، ذهن شما تو مدار دستوری تجربه ی متفاوت افتاد ، از تجربه ی جدیدت لذت ببر.
من دوست دارم ( ساکن روی س ) ، من دلم میخواد یه دستور ذهنی مهربونه که میتونه ، توی آدم ها تحول ایجاد کنه ، مشخص هم نیست کی و چگونه میشه عملیش کرد ، اما شدنی هست 🙂
امروز دلش خونه تکونی هم میخواست ، تکوندیم رفت 🙂 میوه هاشم چید روی میز ، موزیکشم گوشید ( موزیک خوب ، دوستاره ذهنه ) ، جشن تابستونه دیگه 💞
یاد مربای ترش و شیرین شاتوتی خودم افتادم 😅 چشمای بازی 🥴، مربای ترش چیه دیگه ؟ مربای شیرین 👌اینکه میگن پیچیده بازی ، دقیقا همین گونه مرباست .
_________
چه قدر روز و حرف باید بیارم تو ۱۳ تیر ، آخه ! خسته شدم بقیش باشه برای بعد ، به همراه عکس هاش.
_________________
پنج تیر ( دوشنبه ). بوی قرمه سبزی پیچیده توی خونه ، به لطف دیروز ، امروز خونه تقریبا خلوت و مرتبه ، گاز ؟ خیر ، گاز تمیز نیست ، میره واسه فردا.لباس ها را انداختم لباس شویی و مایع جدید را افتتاح کردم ، رنگ آبی ، بو ؟ قابل قبول. اسم ؟ هی اسم چه قدر برای من آشنایی ، با یه جابجایی و یه تغییر در یک حرف رفتم به خاطره ، چه قدر من این خاطره را دوست دارم .چی میشه که ذهن یک کلمه را شبیه سازی میکنه ؟
شدی متغیر یک کلمه و خاطراتت شروع شد ،یه روزی حرف ها را گذاشتی کنار هم و ....
م.ن : ۸:۳۰ .صبح که از خواب بیدار شدم ، نه موهامو برس کشیدم ، نه خودمو توی آینه نگاه کردم .کارهای خونه را انجام دادم ، احساس میکنم خیلی بهم ریخته شدم و یه آرایش لازم دارم ، برس را برداشتم که موها را مرتب کنم ، چند دسته از موها ، فر قشنگی برداشته بودند ، کی اینا را فر کرده🙂 همون طور گذاشتم باشه ، آرایش اضافه شد .امروز یه روز خاصه ؟ 26 june 💞
تو آسمون شب ، ماه با ستاره قهر کرده ، اما میخنده ، اینا با هم بازی می کنند تو آسمون ، قهرشونم قشنگه ، ماه که دلش نمیاد ستاره ها را اذیت کنه ، هرچی هست که ماه میخنده ، باید دید چه داستانی داره این ماه🙂
______________________
شش تیر. ( سه شنبه ) وقتی شبیه آدم های مقابلت میشی ، متهم میشی که تو هم خودت نیستی ، وقتی شبیهشون نمیشی هم نمیتونی بفهمی چی میشه که خودشونو فراموش کردند . پس کی آدم ها دلشون برای خودشون تنگ میشه !
چند وقته یخچال خیلی نامرتبه ، وسایل خود به خود توی یخچال گم می شند ، وای به حال اینکه من برم توی یخچال ، کاملا گم میشم .به نظرم اونایی که همیشه یخچالشون مرتبه ، همیشه توی یخچالند و همیشه گم !
________________________________________________________
هفت تیر ( چهارشنبه ). امروز چه قدر دوشنبه ای هست ، دلم گرفته ، پرنده حال خوبی نداره ، ناراحتم ! موزیک جاذبه ی ناصر زینعلی توی روزم پخشه مدار داره خوبه برای آزمایش، انرژی زای ویتامین سی کافئینی خوردم ، از بس که انرژی نداشتم ، از بین غذاهای مختلف ، زرشک پلو با مرغ به روز میاد ، میگه کافئین زیاد over dose حرفی میاره 🥴 همچنین گردش فکری 🥴 گوگل مسخره بازیش باز گل کرده ، دوباره میگه ثابت کن ربات نیستی ، نقره ای را در گردش آبی و آبی را در گردش آبی تیره در بیار ، گوگل دیوانست ، خوبه هی منم ازش بپرسم ، ثابت کن آدم نیستی ،....!
به نظرم حرف زدن گاهی خوبه ، اما مسخره کردن زیاد نه !
به لحاظ روحی ،نیاز به رومیزی زرد و طوسی دارم ، ساعت پنج و بیست دقیقه عصر ، ناگهان ماه سفید را روی صفحه ی آبی آسمان میبینم. 💙
_______________________
هشت تیر ( پنجشنبه ) .امروز دلش می خواست به فاز غم ادامه بده ، منم کاری باهاش نداشتم .ساعت ۷ که شد یه دفعه ای فاز غم تموم شد و یواش یواش راهشو گرفت و رفت .وبلاگ یه چیزایی توی ذهنم حرف زد ، از دستم رفت ، یادم نمیاد...
امروز هر کار کردم ، موها استایل خوبی پیدا کنند ، نشد ، پرواز در هوا بودند. ماه بازم توی آسمون پنجره بود .
_______________________
نه تیر ( جمعه ). امروز روز خوبیه ، خونه را مرتب کردم ، همه خوابند ، پرنده هم خوبه هم بد ، کل قفسشو ضدعفونی کردم ، گویا پرنده دچار کنه ای شده که عامل قارچی هم داره 😔 فلوکونازول را ادامه دادم براش ، امیدوارم حالش خوب بشه ، پرده های پذیرایی را از پنجره ها باز کردم و نور زیبایی تابیده به حجم خونه ، پرده ها را انداختم لباس شویی.
وبلاگ متفکرانه منو نگاه میکنه و حرف میزنه معلوم هم نیست توی کدام دنیاست ، نکته ای طور 🙂
توی یکی از کتاب ها ، نویسنده ای میگه اگه خوش پوشی و تغییرات در ظاهرتون بهتون اعتماد به نفس میده ، تغییراتو اعمال کنید ، دقت کردی ، چه قدر همه این روزا زدند به این فاز ؟
من : چی کارشون داری ، مردم تو کشور ما ، حداقل متوسط ها ، اگه بتونیم حتی دوام متوسط بودنشونو با این تورم را تا یک ماه بعد حفظ کنیم ، ۲ تا تفریح بیشتر ندارند : ۱. لباس بخرند که بهتر و شکیل تر دیده بشند ۲ . کافه ای ، رستورانی چیزی برند.
سفر ؟ بعید میدونم با این خرج و مخارج اگر خانواده ای چند نفره باشند یه سفر درست و حسابی بتونند در یک سال برند و چه بسا سالشون بشه سال ها.
وبلاگ : قاصدک یه نفر توی این بلاگفا بود ، آرزوش این بود که حداقل امسال بتونه دریا بره ، سال هاست که نشده .
آخ وبلاگ ، نگو دیگه ، قلبم به درد اومد ، کاش من میتونستم تموم دریاها را براش بیارم 😔
_________________
ده تیر ( شنبه ). امروز حوصلم خوبه ، خونه را جارو زدم ، طی کشیدم ، پرده ی یک طرف پذیرایی را آویز کردم ، اون لحظه که دست خسته میشه تا گیره های پرده را توی میل پرده بزاره ، دیوانست .می خوای ادامه بدی اما دست میگه خسته شدم ، میخوای ادامه ندی ، پرده میره تو قیافه🥴 میزها را دستمال کشیدم ، خونه شد فوق مرتب🙂
پسر کوچولو حسابی با بازی مشغوله و فعلا کاری به خونه نداره و با من هم .خورشت قیمه رفته توی قابلمه ، بادمجون هم بود کنارش خوب بودا ، اما حس میکنم بهش آلرژی پیدا کردم ( امروز که خاطره ی این روزو تو ۱۳ تیر می نویسم شنبه است و ۱۸ تیر و شام شده خورشت بادمجون😏)
اجی مجی لاترجی : امروز ۳ تا تاریخ داره🙂
پسر کوچولو ، جدیدا به کیک بستنی علاقه نشون داده ، یه زمانی هم من عاشق کیک بستنی های یه شیرینی فروشی شدم و بعد فراموشش کردم ، یه روز که یاد کیک بستنی افتادم ، رفتم که برای خودم از انواعش سفارش بدم که دیدم ، شیرینی فروشی دیگه نیست و تبدیل شده بود به یه شغل دیگه😔 از اون به بعد هم دیگه مزه ی اون کیک بستنی هیچ جا پیدا نشد.
مایع جرم گیر جدید بدون بو را برای حمام و دست شویی امتحان کردم ، خوب بود و بعدش سردرد نگرفتم ، از مایع و فرمولاسیون ممنون .
چون که همه جا برقی شد ، ناگهان خودم را پیدا کردم که قند خون افتاده ، بوی خورشت در فضا پیچیده ، برنج اما آماده نیست .
قند خون حالیش نیست ، همزمان پسرکوچولو بازی با مامان می خواد ، اونم بازی مسابقه ای و پر تحرک .
شکلات صبحانه را کشیدم روی نون و ...
قرص کلسیوم ، Mg ، D را خوردم ، پسر کوچولو یه شاخ گل مصنوعی ( از اونا که یه زمانی مد بود میزاشتن تو گلدون کریستال ) از کمد پیدا کرده و میزاره توی دستهام و میگه ، مامان خیلی دوستت دارم ، بوسم میده و دوباره میگه دوستت دارم ، چون واسم خوراکی خریدی.😍 ( عشق کرده با کیک بستنی و ماهی بیسکوییت شوری )
دقیقا دیروز صبح بود که به خاطر حرف گوش نکردن و رفتار اشتباهی ، از گوشی و اینترنت محرومش کردم و ازم متنفر شد گفت ، من اصلا مامانمو دوست ندارم ، تنفر را به جون میخری که رفتار نادرست واسش بازی نشه و در دنیای مامان بودن ، این تضاد ها وجود دارند اما نمره ی تو میانگینی از این تضاد ها در دنیای بچه هاست💙
_________
یازده تیر ( یکشنبه ).امروز یکشنبه ولی تاریخ دو تا یکه 🙂 شاید میخواد تاکید کنه ، قطعا که همین طوره.علارقم تلاش ها برای درمان پرنده ، نتونستم کامل نجاتش بدم ، از اینکه درد بکشه ، قلبم به درد میومد ، روزی که پرنده به خونه ی ما اومد ، نمیدونستیم یه پرنده ی وحشی هست ،من و پسر کوچولو فقط دلمون میخواست پرنده داشته باشیم ، بدون هیچی اطلاعاتی ، چشممون به پرنده که افتاد ، متوقف شدیم که پرنده را داشته باشیم ، با اینکه میدونستیم شوهری مخالفه ، اما احساس ما به منطق شوهری پیروز شد و پرنده ها را بدون هیچ سوال و اطلاعاتی خریدیم .وقتی پرنده ها اومدند خونه و خواستیم واسشون آب و دون بزاریم ، ناگهان یکیشون از قفس بیرون اومد و تمام خونه را پرواز کرد ، به سختی گرفتیمش ، حتی اعتراض داشت و بهمون حمله کرد ، اون روز وقتی بال هاشو باز کرد و رها و آزاد توی خونه پرواز کرد ، دیدنی ترین پرواز را از زیباترین پرنده ی دنیا دیدم و یه گوشه از قلبم یه آرزو گذاشت ، آرزوی این پرنده ، رهایی و پروازه .
نزدیک به دو سال با هم زندگی کردیم ، با صدای زیباش از خواب بیدار شدیم ، گاهی هم صحبت من بود با زبانی که هیچ یک به خوبی نمی فهمیدیم ، شب ها دوست داشت روشو نکشم و خیره بشه به نمایش فیلم از تلویزیون ، صدلی موسیقی و صدای تشویق و صدای کشیده شدن پرده را دوست داشت و جواب میداد ، من و پسر کوچولو وقتی از خونه بیرون می رفتیم ، صدامون می زد ، وقتی میومدیم با صداش بهمون می فهموند که خوشحاله ، با هم سفر رفتیم ، صدای دریا را از نزدیک شنید و با مرغان دریایی ارتباط برقرار کرد ، با گنجشک ها ی روی درخت ها کلی هم آواز شد ، وقتی پسر کوچولو به فاز لجبازی و اعتراض می رفت ، اعتراض می کرد و پسر کوچولو میگفت ، مامان پرنده چی میگه ؟ میگفتم ، میگه مامانتو اذیت نکن و پسر کوچولو حرفشو گوش می کرد .بدترین زمان برای ما ، بیماری هاش بود ، مشاوره گرفتیم از دکتر پرنده ها ، برخی از بیماری هاشو به طور کامل درمان کردیم و دوباره به یکدیگر لبخند زدیم ، با صدای پرنده آواز خوندیم ، موسیقی مشترک شنیدیم ، شاد شدیم ، توی بازی هامون ، کنار من و پسر کوچولو بود ، اما این بار درمان نتیجه اش نامعلوم بود و اینکه پسر کوچولو روز به روز ضعیف تر شدن پرنده را ببینه سخت بو ، صبخ زود زمانی که پسر کوچولو خواب بود ، اولین آرزوی پرنده را بر آورده کردم ، رها شد و کمی پرواز ، بالهایش توان اوج پرواز را نداشت ، شاید از پرواز و دور شدن می ترسید ، سارسانی نشست به بلندی و صدایش زد ، گویا پرنده ها بهم کمک می کنند ، من رفتم و سپردمش به آبی آسمان ، به رهایی ، به پرواز و به رسیدن به آرزویش ، وقتی برگشتم پرنده دیگر نبود ، شاید بین دوستانش کنار گروهی از گنجشک ها ، روی بلندترین درختان به زندگی ادامه دهد و حتی خوب خوب شود ( بیماری قارچی پرنده با فلوکونازول درمان شد ، اما با وجود اسپری روغن و ضدعفونی قفس ، جمعیت کنه کنترل نشد ، شاید به کمک دوستانش و فضای باز کنه ها کنترل شوند و خوب خوب شود )
پسر کوچولو وقتی از خواب بیدار شد ، اصلا از رفتن ناراحت نشد ، در دنیای پسر کوچولو ، پرنده بیمار شده است و به بیمارستان پرنده ها رفته است و یک روز با دوستش باز خواهد گشت . با اینکه چندین بار ، رها شدن پرنده و پرواز را برایش توضیح دادم ، اما قبول نکرد .
امروز یکشنبه ، نمادی از رهایی در دنیای من شد با پرواز پرنده ام .🍃
برای تجربه ی دنیای پرندگان ، باید با آنها همسفر شوی و درد هایش را خوب خوب بلد بشی ،
زیبای دوست داشتنی ، تو و پرواز زیبایت را فراموش نخواهم کرد و تا ابد در قلب من ماندگاری .هرجای آسمان و زمینی ، رها زندگی کن.💙