خط طلایی فارسی

اگر از من درباره ی مهم ترین شعر بپرسند

که عمر و آرزوی خویش را صرف آن کرده ام ،

با خط ِ طلایی فارسی

روی تمام ستاره ها می نویسم

تو بزرگ ترین اثر منی 🌹

& وقتی روز رفته است شعر بخواند و می پرسد این قبانی نزار هم شعرهای جالبی دارد ، نقطه هم نمی گذارد 🙂

دیروز امروز ، فردای امروز

امروز شبیه پنجشنبه است ، چهارشنبه هم که شد بعد از ظهر ، چهارشنبه بعد از ظهر شبیه پنجشنبه است ، بعد یه جورایی شبیه سه شنبه هم هست ، روز با مزه ای هست از نظر من ، فک کنم تقصیر ماه دیشبه ، اثر جزر و مدیش روزا را با هم قاطی کرده ، دیشب از زیبایی ماه خوابم نبرد ، ازش عکس گرفتم ، اون چندتایی هم که وبلاگ میخونند ، عینک آفتابی بزنند ، عکسمو چشم نزنند🙂

ماه سه شنبه و بامداد چهارشنبه

دیشب تو ی شهر به روز شده ها ، مهمونی ماه گرفته بودند و یکی با تلسکوپ از ماه عکس گرفته بود و یهو حسودی دلچسب شدمو منم با رنگ ، از ماه عکس گرفتم به نظرم خیلی زیبا شد، اون وسط ماه نوشته ها ، یکی شعر می شود ، نمی شود را زده بود به دیوار😅

چرا دست از سر این شعر بر نمی دارند 🥴، یهو ماه ، دلش رفت برای رنگ پنجره ی من و به شعر حسودی دلچسب کرد و گفتم ، این شعر دیوانه است بیا شعر را عوض کنیم ، ماه دستشو گذاشته زیر چونش ، چشماش پر از برق شده و اومده کنار شعر تابیده :

می شود ، نمی شود ؟ ماه بماند نرود

می شود ، نمی شود ؟ ستاره باران بشود ، نور بماند ، نرود

می شود ، نمی شود ؟ آسمان رنگ دلش آبی آبی بشود و به لبخند زمین دل ببازد ، بماند ، نرود

می شود ، نمی شود راه ندارد ! بگویید ، بماند ، نرود

🍀

۱۰ و ۱۱ و ۱۲ مرداد 💙

آسمان شب

ستاره تابیده به آسمان شبم و ماه اوج گرفته به آسمان دگر

🌃

شعر ِ شب

دلم میخواست این نوشته ، دو تا عنوان داشت ، اما چون یه عنوان میشه اولش گذاشت ، دومین عنوانو میزارم آخرش ...

خیلی وقته شعر ِ شب نخوندم ، چرخیدن توی دنیای شعر ِ نو ، توی سکوت چه زیباست ، گاهی وقتی ها اون قدر میخونی تا شعری زیبا به نظرت بیاد ، گاهی وقت ها هم شعرهای زیبا یکی یکی میان .وزن شعر ها و کلمات ِ جدید در شعرها را دوست داشتم.

یه مصرع از شعر را خونده به وزن همون شعر که خونده ، در جواب شعری که خونده ، یه شعر دیگه سروده شده ، زیبا بود هر دو شعر مرتبط.

سرگیجه گرفتم چه تماشای عجیبی است

از هاله ی تاری که شده سد نگاهم

جواب شعر :

من ملتهب و گیج به سرگیجه ی شعرت...

......

احسنت به تو با قلم ابلاغ نمودی

عنوان :

حسودی دلچسب به شعر و جواب و شعر

یکشنبه آخرین روز اردیبهشت.

پاییز با حافظ

تو را که هر چه مراد است در جهان داری

چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری

بخواه جان و دل از بنده و روان بستان

که حکم بر سر آزادگان روان داری

میان نداری و دارم عجب که هر ساعت

میان مجمع خوبان کنی میانداری

بیاض روی تو را نیست نقش درخور از آنک

سوادی از خط مشکین بر ارغوان داری

بنوش می که سبکروحی و لطیف مدام

علی الخصوص در آن دم که سر گران داری

مکن عتاب از این بیش و جور بر دل ما

مکن هر آن چه توانی که جای آن داری

به اختیارت اگر صد هزار تیر جفاست

به قصد جان من خسته در کمان داری

بکش جفای رقیبان مدام و جور حسود

که سهل باشد اگر یار مهربان داری

به وصل دوست گرت دست می‌دهد یک دم

برو که هر چه مراد است در جهان داری

چو گل به دامن از این باغ می‌بری حافظ

چه غم ز ناله و فریاد باغبان داری

# برای روزهای خسته

🍂

تو که ترجمان صبحی

..................................بسرای تا که هستی که سرودن است بودن.🍀

 

 

 

"Keep your face to the sun and you will never see the shadow

.

Helen Keller#

افقی خلوت ادئب

آی، دان اولدوزی، منی سن یاخشی تانیرسان که سحر
افقی خلوت ادئب راز و نیاز ایله میسن

خوب ماه را از ستاره تشخیص می دهی که سحر
افق را خلوت کرده، راز و نیاز می کنی

 

ای ستاره ی صبح ، تو مرا خوب میشناسی که وقت سحر
خلوت کرده و راز و نیاز کرده ای
ترجمه ی صحیح☝☝☝

 

🍀

# شاعر : شهریار

Sometimes

Sometimes i forget myself and remember you, sometimes i forget you and remember myself, may be we need just remember one, you remember me when i remember myself or i remember you when you remember yourself,it's complicated? Yeah i like it

🍀

جاده های شب ، نور خانه های شهر

وقتی شب سفر کنی ،بعضی جاده ها هستند که هیچ نوری ندارند به جز نور ماشین ، ممکنه توی جاده ی شب تنها ماشینی که عبور میکنه فقط خودت باشی .بعد ِ این هیچ نور ، از دور یه شهر میبینی ، اونجا زندگی جریان داره ، چراغ خونه ها و کوچه ها و خیابوناشون روشنه و از دور خیلی قشنگه ، هر چه قدر بهش نزدیک تر میشی حس قشنگ تری داره.

این هیچی نبود نور و سپس رسیدن به نور بازم تکرار میشه.

 

حالا یه وقت هایی هست میشینی اون بالا بالاها و توی تاریکی به یه شهر روشن اون دور دست ها نگاه می کنی ، گرچه درست زیر پای خودت و اطرافتم نور و جریان زندگی هست ولی تو ، توی مرکز تاریکی هستی و نگاهت به چراغهای رنگی دور دست.

 

اگه ماه و ستاره ای هم باشه که بهتر ، اگه نباشه این خط چراغ های دور که ثابت نیستند و نورشون توی لحظه کم و زیاد میشه ، دقیقه ها میتونه مبهوتت کنه.حواست باید باشه که این خود تویی که داره میبینه وگرنه نه شهر و نه نورهاش که تورا نمیبینند.

 

بی ربط نیست اگه برسیم به آخرین منطق الطیر عطار :

 

هر که آید خویشتن بیند در او         جان و تن هم جان و تن بیند در او
محو او گشتند آخر بر دوام           سایه در خورشید گم شد و السلام
لاجرم این جا سخن کوتاه شد              رهرو و رهبر نماند و راه شد

 

# شاعر : عطار 

 

و کمی با حافظ  در هوای خنک شهر ِ شب :

زیر بارند درختان كه تعلق دارند
ای خوشا سرو كه از بند غم آزاد آمد

 

# شاعر : حافظ

اگه بگند یه شعر معروف از شاعرای معروف کشورت بخون...

همین که میگند حافظ ، همه فقط یه چیز بلدند الا یا ایها الساقی...

همین یه دونه 🥴، حالا بد نیست هرازگاهی به ذهنمون چندتا شعر دیگه هم از شعرهای خوب  از شاعرهای خوب کشورمون یادآوری کنیم ، من فعلا سعی می کنم این سه تا را خوب حفظ کنم 🙂

 

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد

🍀

جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است

ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار

 

🍀

 غبار غم برود حال خوش شود

🌺

این آخری هم حافظ به خودش میگه ولی خیلی ها از همین تک مصرع خوششون اومده و جزء جملات شعری ماندگار شده ، به نظر من بد نیست گاهی شعرهای شاعرهای خوبمونو به صورت کوتاه به چند زبان دیگه هم توی نوشته هامون داشته باشیم.

 

صفر و یک

امروز روز 1  ، ماه ، و سال 01 است و یک نکته دارد ، اینکه صفر در کنار یک است ، یک مفهوم دارد ، همیشه باید صفری باشد تا به یک رسید  ، اما یک های روزها و ماه یک ، خیلی زود تمام می شوند ، از مسیری که فاصله ی صفر و یک است لذت ببر .🍀

 

شبیه فصل بهاری برای نوشدنت جشن می گیرم و

                و همره گل ها ، کنار هر رویش ، درنگ می کنم برای یک لبخند🙂🌸🌷

 

# یک فصل از خوبی و  یک جهان ِ پر از شادی

شعر عصر

 

بگشاییم کمی پنجره را

بفرستیم که اندیشه هوایی بخورد

و به مهمانی عالم برود

گاه عالم را درخود به ضیافت ببریم

بگذاریم به آبادی عالم قدمی

و بنوشیم ز میخانه هستی قدحی

 

طعم احساس جهان را بچشیم

و ببخشیم به احساس جهان خاطره ای

ما به افکار جهان درس دهیم

و ز افکار جهان مشق کنیم

و به میراث بشر

دین خود را بدهیم

 

ذهن ما باغچه است

گل در آن باید کاشت

 

 

بی گل آرایی ذهن

نازنین

نازنین

نازنین

هرگز آدم، آدم نشود.

 

# شاعر مجتبی کاشانی

 

پ.ن : خیلی وقت بود واسه وبلاگ شعر نذاشته بودم ، قدیم ها این شعر آنکس که نداند که نداند که نداند را هر جا میرفتی میزاشتند

 

حالا جدیدا این دو تاشعر :

اهل کجا بودنت مهم نیست و این یکی گاهی نمی شود که نمی شود 

 

دنبال یه شعر جدید گشتم آخرش رسید به آدم ، آدم نشود  ، ولی شعر زیبایی بود و بره تو قسمت شعر 🙆‍♀️

کیوت از خود

 

🍀. Sit on the other side of your mind and get up

 

چی بگه آدم !

گفتنی ها را که گفتند و دارند میگند ، حرف های منم به سبک این روزها زیاده ولی بگذاریم باد بیاید ...

 

از عکس ستاره ی دیشب خیلی خوشم اومد ، ولی همین که نشست بر صفحه ی خاطرات اینجا ، چند ثانیه بعد چنان به حال خفگی رسیدم که در توهم کی مرا یا ستاره را چشم زد ، افتادم و بعد که خوب شدم برش داشتم .🥴

 

من این روزها بی حوصله ام زیاد ، در عین حال که اصلا این ورژن خودم را دوست ندارم.

 

مقداری هم بی حس در عین حال مهربان تر از همیشه و لطیف چون شبنم نشسته بر چمن ها ( توصیف چه می گوید 😐)

 

سعی می کنم کاری کنم که پسرکوچولو از ته دل بخندد و دلقک خوبی هستم.

 

گاهی گوشه ای می نشینم غرق آسمان خنکی وزش باد می شوم ، زمان می ایستد دستم به زیر چانه ، من انگار افسرده حالم.

 

شهریور انگار باید زودتر تمام شود ، خسته است ، خسته ایم.

 

و در نهایت ...

 

 

یک شعر هم برای شب بیابم : 

شعرها امشب قشنگ نبودند ، یک جمله باید خودم شعر کنم.

 

چشم های من کم کم بسته خواهند شد زیر نور ستارگان کنار رنگ گرفتن آسمان

🍀

شعر شب

ماه کمی خودش را هلال کرده است  ،

صدای جیرجیرک شب  فاصله ی ماه و ستاره را پر کرده است .

🍀

 

# مثلا هایکو

جیرجیرک ها چرا میخوانند؟

آواز جیرجیرک قابل تحمل تر از صدای تیک تیک ساعته ، خوب که گوش کنی می پیوندی به طبیعت 

🍀

# مثلا شعر هایکویی

ماه به ستاره حسودی می کند

اولین شبی که تونستم به آسمون نگاه کنم ، دنبال ستاره ی پر نور گشتم ، اما نبود ، در عوض ماه پر نور تر از همیشه می درخشید ، اون قدر که یه مقدار نور هم  به ابر بالای سرش قرض داده بود و ابر هم مثل ماه می درخشید.گفتم : آی پس ستاره ی تابستونی کجاست ماه ؟

ابر و زد کنار و با غرور خودنمایی کرد .حس کردم ماه به ستاره حسودیش شد ، بعد این همه شب نیومدن زیر آسمون ، حالا که اومدم نگفتم ماه خوشحالم که هنوز هستی ، بدون مقدمه سراغ ستاره را گرفتم.دیشب به امید پیدا کردن ستاره ، پهنه ی آسمونو رصد کردم که ماه با بی حوصلگی  ابر رو زد کنار و گفت ، بیا اینم ستارت .

ستاره دیگه پر نور نبود ، یه چیزیش بود ، شاید دل تنگ من بود ، شاید فکر کرده بود دیگه نمیام .امشب ماه باز پر نور بود ، ستاره ؟

نمیدونم کجا بود ، دنبالشم نگشتم ، برای ماه هم ذوق نکردم ، خوابیدم روبروی ابرها ، قسمت شعر وبلاگم را خواندم .

از رودکی شعر ندارد ، خوب است برای ماه حسود شعر بخوانم یا ابرها یا ...  : 

به روز نیک کسان، گفت : تا تو غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومندست

🍀

# شاعر : رودکی

 

اصلا برای خود رودکی میخوانم که به یاد من آمد🙂

 

ثبت بشه

میتونی واسه فرداهات از امروزت خاطره بسازی 🙂 یه لحظه هایی هست که پر از آرامشی  و هیچ انرژی منفی ازت عبور نمیکنه .قبول داری واسه هرچیزی که سختی بکشی و بعد بهش برسی توی خاطرت قشنگ ثبت میشه و اون لحظه را دوستش داری .

به نظر من آدم هایی که موفقیت هاشونو راحت به دست می آرند لذتی از این آرامشه هم ندارند .فکر کن تمام زندگیت مثل جریان یک رود آروم بود ،  از آرامش زیاد هم خسته میشدی.

 

و اینکه همیشه یه ترینی هست ، انسان هر چه قدر که بهتر از دیگران باشه باز برای مقایسه خودش و ناآروم کردن خودش یه ترینی پیدا می کنه . در عین حال که آرامش همیشگی هم خسته کننده است ، فکر کردن به اینکه ترین ،زندگی قشنگ تر و آروم تری  داره نیز خسته کننده است .

 

از همینی که هستی لذت ببر و خودتو با همه ی نقص هات بپذیر ولی برای بهتر شدنت تلاش کن البته تا جایی که دست خودت هست ، اون وقت از کوچک ترین موفقیت هات نیز آرامش به دست میاری که زندگی کردن برای خودت زیباست .توی این مسیری که هستی توقع نداشته باش کسی تو را بفهمه باورت کنه و یا بهت آرامش بده ولی اگه تو را فهمید و به خاطر اونچه که هستی باورت کرد میتونی در کنارش با آرامش ادامه بدی.

آنها که به حسن سرفرازند

نازند به خاک پایت ای دوست

🍀  

 

# شاعر : سنایی

خواب ما به بود از عالم بیداری ما.

نظر به روی تو در خواب می کنم ...

🙂

 

شعر نزدیک به غروب

ای زلف یار، این همه گردنکشی چرا؟
آخر تو هم فتاده و ما هم فتاده‌ایم

🙂

تار و پود ِ عالم امکان ، به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد ، آنکس که یک دل شاد کرد.

🍀

 

# شاعر : صائب تبریزی

شعر عصر

 

چه خوش است راز گفتن

به حریف نکته سنجی 

که سخن نگفته باشی 

به سخن رسیده باشد...

🍀

 

ما را نمی‌توان یافت بیرون از این دو عبرت

یا ناقص‌الکمالیم یا کامل‌القصوریم...

 

 

# شاعر : بیدل دهلوی

 

نهایت زیبایی

به تماشا رسیده ای ، ای تماشاگر !

🍀

ای ماه...

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را

🍀

پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است
گردنده فلک نیز بکاری بوده است
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین
آن مردمک چشم نگاری بوده است

💛🙂💙

# شاعر : خیام

برای دیدن تابستان

توی شعر ها خیلی دنبال یه شعر تابستونی زیبا گشتم در گذشته و حال ، این دیار و آن دیار و چه زیبا در همسایگی وبلاگ در به روز شده ها بود :

چون تیر به نیمه می رسد، روح تازه می شود، جسم جوانه می زند، عشق سلام میکند،

سرو قیام می کند، آب خنک روان شود، آمده ام در این میان تا که منم طلوع کنم.

# شاعر : مسعود انصاری

رنگ هایی که در آسمان نقش می بندد

ماه

ماه بر فراز شب...منتظر لبخند آدمیان.

وقتی زمین و آسمون و آفتاب هستی او هم خود توست.

 

من آفتاب او زمین و من در آسمان

او آفتاب و من زمین و او در آسمان

سلام صبح اولین روز تابستان

تابستان ...من با تو رو به راهم 🍀

عالم آرایی

امشب فردا

هر شب یه شعر جدید و زیبا قبل از خواب میخونم : 

گهگاه
ابرها استراحتی ‌‌می‌‌دهند
     نظّارگانِ ماه را.

 

و برای صبح...

چه نیازی به آفتاب داری وقتی خودت چشمه ی نوری 🍀