
خبر رسیده بود که ماه صورتی را در آسمون ببینید ، چیزی که ما در آسمون دیدیم ماه به شکل همه ی روزهای قبل بود ، بازی با واژه ها ! ماه آبی ! این بار ماه صورتی ! اسم چنین پدیده ای از سنت برداشت توت فرنگی بومیان آمریکایی گرفته شده .

همه حواسشون به آسمون بود !

ولی آیا ماه برای ما خبری داشت ؟🌕
۲۲ خرداد شب ، همزمان با طلوع ماه ، نسیم می وزدید ، ما در حال خوردن آب میوه و بستنی بودیم ، همین طور که باد می وزید لیوان بستنی هم شروع می کرد به تکان خوردن ولی جالب بود که فقط به یک سمت ! سمت را دنبال کردم تا ببینم به کجا میرسه ، امتدادش رسید به عدد ۲۳ ! عدد ۲۳ می خواد چیو به ما بگه ؟
اون شب رو به ماه :
همه از تو یه ماه صورتی ساختند ولی پیامت چی بوده ؟

بازی ماه شروع شد و بازی توجه ی من !
ادامه دارد...
نکنه قراره زلزله بیاد ؟! کاش دست از سر خواب من بر میداشت ، این بار با چند نفر سر یه میز ایستاده بود ، جلوش تعداد زیادی برگه بود ، همین طور که برگه ها را ورق می زد ، گفت پرونده ی تو دست منه ! یه دونه از اینا بهش🥴 که چی مثلا ؟ توی دلم این دختره با اینا چی کار داره آخه ؟
همین طور که داشت برگ میزد ، یه لبخندی زد و گفت منم دلم میخواست میفهمیدمش و تو را ادامه میدم ! برگه ها را گذاشت کنار و گفت می خوام ببینم واقعیت داره ؟
اسمشو گذاشتم جودی ! چون که کارش اینه که پنجشنبه که بشه بیاد خواب منو بهم بزنه ، جودی چون فرانسویشم خوبه !
چرا من توی خواب یه دادیار ندارم که وقتی سروکله ی این دختره و گروهش پیدا میشه لااقل یه ذره کمک کنه ، نمیدونستم این بار قراره چه گلی بزنه به خواب ، از یه نفر خواستم مراقب خواب من باشه و یه نفر شد ما و گفت ، ما مراقب رویاها هستیم و اون شب من راحت خوابیدم انگاری دلم قرص بود واقعا ماها مراقب رویاها هستند . کلمات توی ذهنم می چرخیدند این بار به انگلیسی ! خطیشون کردم .
۲۳ شروع شد ، خوابم نمیبرد ، موزیک آنلاین که همیشه خوابش میبره را بیدار نگه داشتم ، صبح ها که میخوابی لااقل الان همراه باش و بیدار !
قفل شد روی موزیک ۵ صبح با هزارتا تکرار ! اگه یاسمن وبلاگ می نوشت نصف شبی بیدار میشد و می نوشت الانه که فضایی ها حمله کنن !
چیزی نیست ....نفس عمیق ! چیزی نیست ....! موزیک ۵ صبح ....موزیک ۵ صبح قفله ! این دوباره خوابش برده یعنی ؟!
۶ صبح : چی می شنوم ؟ من فقط دو سه ساعته که خوابم برده ! الان به یه خواب عمیق نیاز دارم ! پیام ِ ۵ و نیم صبح روی گوشی از دوستم ....
خدا به خیر کنه باز چی شده ؟ باز چه صبحی شروع شده ....
و
تیتر های خبری یکی پس از دیگری !
حواسم بود که تمام طرفین جنگ چه از جنگ ساده و حق به جانب حرف می زدند وقتی پای زندگی انسان ها وسط بود !
اگر واقعا در گوشه ای از دنیا زلزله ای رخ میداد و چند روز بعد تعداد آسیب دیده ها و کشته ها و خانه خراب ها مشخص میشد ، دنیا چه گونه همدردی و همدلی می کرد ؟! آیا تمام دنیا دلشان به درد نمی آمد ! آیا وقتی از کشته شدن حرف می زدند ، اشک از چشمانشان جاری میشد !
آیا وقتی زندگی های خراب شده از تلویزیون و خبرها دیده میشد ، دنیا از یه فاجعه ی انسانی حرف نمی زد ؟
پس چرا همه سکوت کردند ! چرا جنگ را عادی نشون دادین !
این یک فاجعه ی بسیار دردناک انسانی در زمانی بود که دنیا ارزش جان ها را میداند !

جنگ شروع شده بود ! تمام کابوس های چند ساله را در واقعیت میدیدی ! هر روز تعداد آسیب دیدگان بیشتر میشد ! موشک ها و هواپیمای جنگی آزادانه در آسمون طرفین جنگ پرواز می کردند ! بازی جذاب و هیجانی دولت ها مبنی بر نشان دادن قدرتشون شروع شده بود ! ترس در دل مردم بود ، اینکه نمیتونستی حدس بزنی قراره چه قدر دیگر ادامه داشته باشد ! شب ها نمیتونستی بخوابی به خاطر صداهای انفجار ! گاهی ۳ یا ۴ ساعت پشت سر هم باید صدای انفجار را میشنیدی ! آسمان به رگبار ممتد بود ! یکی از شب ها چند دقیقه خوابم برد که با صدای انفجار شدیدی از خواب پریدم ! هیچ کاری نمیشه کرد ، فقط نشستم و چند ثانیه بعد انفجار بعدی ! قلب از جایش از شدت ترس می خواست کنده بشه تا چند دقیقه دستم روی قلب بود ، پسر کوچولو را بغل کردم که چیزی نیست تموم شد !
لعنت به جنگ ! و دیگه خواب ِ ما خواب نبود ! وانمود می کردیم که قوی هستیم و با ترس ها می جنگیم ! مردم در کشور ما سال ها قبل جنگ ایران و عراق را تجربه کرده بودند و لعنت به ادامه دهندگان جنگ !
خبرها قشنگ نبودند ! مردم ، مردم هستند فرقی نمی کند در کجا زندگی کنند ! وسط ترس های جنگ ، عده ای دنبال تغییر رژیم بودند ! مردم داردند زندگیشونو از دست می دند ! جان خودشون و بچه هاشون جلوی چشماشون داره میره ! چیو عوض کنند ؟!
عده ای از داخل نیز حمله می کردند لعنت به حمله های آنها که ترس را دوچندان کرده بودند !

جنگ بدون دانش و مطالعه = فاجعه ی انسانی

وقتی از جنگ حرف میزنیم یعنی این تصاویر ! یعنی دقیقا بالای سر تو ، گاهی نزدیک تو ، موشک ، جت جنگی ، انفجار ، ویرانی !
هر روز جنگ پر از آسیب بود😔 واقعا اینها چگونه ۸ سال جنگیدند ؟! جنگ حتی یه روزشم اشتباهه !

کسی حواسش به بیمارهای بیمارستان نیست ! کسی حواسش به بچه ها نیست ! کسی حواسش به سال ها آسیب روانی پس از جنگ هم نیست !

روز شمار تاریخ جنگ و تیترهای خبری هر روز بدتر میشد در هر دو کشور !
بعضی آدما جون آدما را به خطر میندازن و بعضی جون دوباره میدن !
برنده اینا هستند ، رنگ قرمز نجات !

کم کم نمایش قدرت در آسمان کشورها دیده میشد ، عده ای عکس می گرفتند ! عده ای هنری عکس می گرفتند ! لبخند بر لبانشان می نشست که هنرنمایی است ، اما زمین نقاشی دیگری در پسش داشت :

این آسمون من بود با عبور موشک ها از بالای سرت و همزمانی تو و آسمون و موشک !

زمین ما

زمین اونا
اینجاها همه خسته شده بودند نه از قدرت که از دردهای انسانی !
تا اینکه نظر من به تصویری از تلویزیون جلب شد ! همین طور متعجب نگاهش می کردم چه قدر شبیه خواب من بود ، شبیه اون خواب ِ آرامش ! همونی که اون دختره دلش می خواست ببینه واقعیت داره یا نه ؟

همین طور که داشتم از تلویزیون این صحنه را میدیدم ( صحنه را شبیه سازی کردم ، خواب خیلی بالاتر و رنگی تر بود ) ، صفحه ی تلویزیون کنار رفت و تو داری دنیای واقعی را نگاه می کنی ، در حالیکه تلویزیون موشک ها و جنگ را به نمایش می گذاشت ، تو بدون تصویر تلویزیون هم جنگ را میدیدی !
و نمیدونم آیا فقط من این صحنه را از تلویزیون دیدم یا بقیه هم دیدن ؟ این تصویر را ....اینکه چطوری می خواد ادامه را ببینه ؟

این یک تصویر انسان بود ! ولی کدوم انسان ؟!
همون انسانی که ازش حرف زدند و پای تمدن را آوردند جلو ! تاریخ ما را یه جاهایی هم ننوشتند ! هزاران هزاران سال پیش پارسیان به دنیا تمدن و صلح هدیه داده بودند و همچنان هم خواهند داد و اگر قرار باشه کسی صلح را برای دنیا معنا کنه ، ایرانیان خواهند بود


از اینجا کم کم جنگ شد یک داستان ! یه داستان ولی واقعی !

افتخار ایرانی بودن ناگهان به هزاران سال پیش گره خورد ، زمان حالا قدرت شده بود

۷۰۰۰ عددی بود که ما را نه تنها که یک دنیا را به فکر فرو برده بود ! شیر تاریخ ما حق را به خودش داد ، جنگ باید تموم بشه ! داستان باید تموم بشه !

فراموش نکنید در روزهای سخت چه کسانی با ما همراه بودند و چه کسانی نه

و حرف های قشنگی شنیده شد ، همزمان ایران با ۳ قدرت جنگید
ادامه ....