هوای غربی شرقی

ساعت ۵ و نیم بیدار کرده که صبح شده ، ساعتو نگاه کردم فکر کردم ۷ونیم باشه ، ولی ۵ و نیم بود ، میگم خوابم میاد ، میگه از اون روزاییه که صبح زودتر صبح میشه ، میگم صدای گنجشک ها هم نمیاد ، چند ثانیه بعد یه گنجشک زیر پنجره جیک جیک🥴 از من چشمامو بستن ، از روز حرف زدن ! آماده میشیم برای بیرون رفتن ، هوا گرمه یا سرد ؟ فرض را بر گرما میزاریم ، چون سرما را یه جوری میشه تحمل کرد ولی گرما را نه ، میگه چطوره ؟ هوا را ببین ، فلاند طور ، من : ها ها ها 😅

میگه قانون شما تبصره نداره ؟ میگم چطور ؟ میگه نمیشه یه تبصره به قانون حجاب اضافه کنند ، مثلا توی گرما و باد از تبصره استفاده کنند ، من حرفی ندارم ، کاملا موافقم ، به نظرم باد و گرما به طور طبیعی رقیب حجابند ، نه میشه مانتو را گرفت نه شال را ، الانه که قدم ها هم از زمین کنده بشند ، چه هوایی😍

سپس پنجشنبه را برده به برداشت گل های محمدی و اومدیم خونه ، مثلا میخواد به بقیه ی روزها نشون بده که چه قدر مرتب و منظمه ، میگم من از ساعت ۱۲ دیشب گرسنمه به گونه ای که همش در این فکر بودم که چرا رستوران شبانه روزی با دلویری وجود نداره ! الانم خیلی گرسنه هستم ، میگه من یه صبحانه ی اروپایی درست می کنم ، پنجشنبه ی غرب زده است دیگه 😅 میگم من از اون قهوه هایی که وبلاگ یه بار پیدا کرده بود اینا چی میخورن سر صبح که تا آخر شب کلی انرژی دارند ، نمی خوام 🙄

در نتیجه صبحانمونو غربی شرقی کردیم ، مربا آلبالو با پنیر را به خورد پنجشنبه داده ، میگم این مربای واقعی نیست ، مربا باید یه کمی هم ترش باشه ، اینا بلد نیستند درست کنند .

به جای قهوه هم شیر شکلات غلیظ

یه دستی به خونه کشیدیم و سریع مرتب سازی چون وبلاگ داره حرف میزنه .... پنجشنبه حرف بزنه ، وبلاگ حرف بزنه ، ذهن هم بچرخه

یادآوری کرده ، قرص مهربون را 😍

میگم تا حالا قرص به این عشقی ، دیدی بودی ؟

میگه قرص mindy نداریم ؟ اااا فک کن قرص mindy بسازند

زاویه ای برای ثبت آبی ها و متضاد آبی ، قرمز

امروز یه خانم دوچرخه سوار از دور دیدم ، با کلاه قرمز ، قرمز زیبا و عینک آفتابی ، که در یک زاویه ی زیبا برای عکاسی بود ، دوچرخش جلوتر بود و خودش در امتداد زیبایی آبی ، صدای ذهن : چی میشد این صحنه عکس میشد ، از کنار خانم ۲ قدم گذشتم که صدام زد : میشه یه عکس از من بگیرید و با همون زاویه ی دوست داشتنی ، ازش عکس گرفتم ، چی میشه که پیام ذهن به این خوبی شنیده میشه ؟ 🙂

چی میشد که شهرها درست و حسابی ، درست می شدند ؟ چی میشد که رفتارها درست تر میشد ؟ چی می شد ماشینی شدن کم میشد ؟ واقعا چی میشد ، ما میون این حجم ماشین ها و دود ، اگه هنوز چنین زاویه های زیبایی از طبیعت داریم که میتونیم تعادل را توی عکس ها نماد کنیم ، شادی کوچک و شادی بزرگ برقراری صدای دو ذهنه .

تضاد ، مکمل ، ذهن ، شادی کوچک

این یک تضاد زیباست

Synaptic Transistor Mirrors Human Brain Function

ترانزیستور سیناپتیک عملکرد مغز انسان را منعکس می کند

چند وقت بود ، وبلاگ در مورد هوش مصنوعی می پرسید ، منم همش بهش میگفتم تو خودت یک نوع هوش مصنوعی هستی ، در حقیقت چون خیلی نمیشد برای وبلاگ توضیح داد ، بهش گفتم اگه بشه ازش چیزی پیدا کرد ، اینجا واست میزارم .

صبح این عنوانو از عصب شناسی خوندم ، یه جایی میگه هوش مصنوعی تغییر شرایط و یا مثلا بد شدن اوضاع را نمیتونه درک کنه و داده نداره ، حالا دارند کاری می کنند که هر داده ی تغییر پذیر را هم بهش یاد بدند ، فکر هم میکنه مغز متفکره ، اونیکه هوش مصنوعی را هدایت میکنه اون هنوز فراتره ، ولی اگه تغییرات به صورت خیلی ناگهانی رخ بدند و داده نباشه و مغز متفکر هم تحت تغییر شرایط باشه و نتونه هدایت کنه ؟

عصب شناسی فراتر از حرف هاش میگه که به شدت مراقب هوش انسانی باشید و در زمستان بیشتر 🙂⛄

نه و بله شنیدن

یه وقت هایی هم هست یه نفر از بله شنیدن ها خسته شده ، فقط منتظر یه نه بشنوه ، زمین و زمان دست به دست هم میدن که بازم بله بشنوه.

بعضی وقت ها هم از نه شنیدن خسته شده ، مگه بله ها پیدا میشن🥴

اینا به آدم های استرسی نیاز دارند ، ازشون می پرسی بله یا خیر ، استرس می شند میگند ، بخیر یا نه..ب..له ، بعد لبخند میزنند بهشون میگن بلاخره بله یا خیر ؟

بعد اونا هم لبخند میزنند ، و اینجاست که سوال کننده بله و نخیر های خودشو بر میداره.

چهارشنبه ی شلوغ

امروز از اون روزای شلوغه ، از وقتی بیدار شدم زمان گرفتم ، سه ساعته دور خونه میچرخم و خونه مرتب نمیشه ، حتی گل ها هم خیلی شلوغ کرده بودند و یه زمینه ی خلوت بهشون دادم و تغییر مکان ، شمعدونی عطری گل که نداده هیچ ، از ساقه های بالایی ریشه های کوچیک داده مبنی بر اینکه منو خلوت کن ، منم خلوتش کردم یه کمی . یکی از گل ها ، برای همیشه وداع کرد ، هدیه هم بود ، احتمالا شوهری به خاطر اینکه نتونستم ازش مراقبت کنم ناراحت بشه ، ولی نخواست به بودن در کنار گل های من ادامه بده ، خیلی هم زیبا بود ، گلدونشو نگه داشتم که جایگزینش یه گل دیگه کنم و این به این معنی هست که حتی من ِ گل دوست هم چنین قابلیتی را دارم که نتونم گلی را برای همیشه نگه دارم ، از رفتن گل ناراحت شدم ، اما انرژی بیشتری گرفتم که دقیقا همین گونه از همین گل را به جمع گل ها بیارم و ازش بخوام سعیشو بکنه با شرایط خودشو وفق بده ، بعضی گل ها حساس و بدقلق هستند ، نمونش شمعدونی عطری ( ایرانی ) سر لج هم بیوفته گل هم نمیده .

امروز روز بازیه ، چند تا چهارشنبه این بازی با من بازی کرده ، بازی هاشم خوب بود و از دستم رفته اشارتی به این بازی ها بکنم ، یکی یکی بیاد به ذهنم پازل بازی ها را تکمیل می کنم .

ولی بهتره ، خیلی لو ندم ، هیجان بازی کم میشه ، زیباترین بازی چهارشنبه ، همون روزی بود که ماه از ستاره ها پله ساخته بود ، یعنی چهارشنبه میشینه فکر میکنه ، پنجشنبه و بقیه روزها بازی را اجرا میکنه ، تضاد همین روز که من به دنبال نقاشی ماه و ستاره ها توی آسمون بودم ، بازی ای بود که خیلی دردناک بود ، حقیقت اینه که بازی میتونه هیجان انگیز ، شادی بخش باشه ، میتونه هم قلبمونو جریحه دار کنه ‌.

اما حتما دوتا بازی از این چهارشنبه را که در زیر آسمون انجام شد ،می نویسم 🙂

رهایی

با ذهنی به رنگ آبی شب ِ آسمون خوابیدم ، آبی شب ، رنگی نیست که بشه توی شب دید ، رنگ آبی توی شب سیاهه و دیده نمیشه ، بین شب و صبح یه لحظه ای هست که میشه آبی شب را دید ، اگه قدرت صبح بیشتر باشه آبی ، بنفش دیده میشه و اگه قدرت شب بیشتر ، آبی یه رنگ خاص میشه ، اسمشو گذاشتم آبی شب .

بیدار شدمو و دیدم دست چپ بی حس و درد مداوم داره ، دست چپ نگو رفته بود زیر بالش و همراه خواب ِ من ، خوابیده بود ، دست اگه زیاد خواب بره ، در نهایت زیاد هم دردش میگیره .

همین طور که به درد دست چپ فکر میکنم و شروع روز که دوشنبه هم اومد و شد ۱۴ ، خرگوشه دیگه شبیه کارتون میگ میگ شده ، به همون سرعت ، ذهنم میگه دست ِ چپ توی خوابو دیدی؟

فکر میکنم واقعا دست چپم بود ؟

خواب چی بود ؟

یه تفنگ اسباب بازی بود ، که قرار بود باهاش تمرین کنم و مثلا مسابقه ی تیر اندازی بدم ، تفنگه وقتی پرتاب میشد ، مستقیم شلیک نمیشد که مسیر تیر را قوس دار میکرد ، برای اینکه تیر به هدف میخورد ، باید تمرین می کردی تا فاصله و نحوه ی پرتاب بیاد دستت ، چند نفر که آشنا بودند کنارم بودند و من بهشون میگفتم این تفنگه اصلا ساز و کارش مشخص نیست و نمیشه دقیق تخمین زد که هر بار تیر به درستی به هدف یا نزدیک هدف برخورد کنه ! اما اونا اصرار داشتند که میشه ، بعد هم گفتند ایشون متخصص پرتاب با این اسلحه هستند و قراره بهت یاد بده .چند بار تیر اندازی انجام شد و هر بار تیر به یه سمتی رفت ، و متخصص هم فقط نگاه میکرد ، یک دور اطراف متخصص زدم و دست چپم را زدم به دستش و با چهار انگشت ، انگشت هاشو لمس کردم و لبخند زدم که اگر فکر میکنی من خوب نمیشناسمت ، خیال باطل است ، خوب می شناسمت .

بعد هم یک تیر به شکل قوسی پرتاب شد و به هدف نزدیک شد و خسته شدم از نخوردن به هدف و رها کردم ، بیدار شدم و دست چپ اعلام یادآوری کرد.

مردم در ابتدا یکی بودند ، سپس اختلاف ها و تضاد ها به وجود آمد .

سوال ؟چی شد که اختلاف ها و تضادها به وجود آمد ؟

سپس معلم آمد تا یاد بدهد و مسیرها را کمی یکسان کند ، تا راحت تر مسیر طی شود . با علم به تجربه درست تر و چی شد که معلم بهتر یاد گرفت ؟

گاهی فقط نگاه کردن معلم به تو کافیه که یک اطمینان وسیع داشته باشی که حواسش بهت هست .

معلم ِ تو شناختی ؟ باورش کردی ؟ اعتماد کردی ؟

با تو دلم را میزنم به دریا ، دست تو را نمی دهد دست ِ من از دست .

🌱

عنوان بیا در متن
بارون اومد و یادم داد...
همین دیروز نبود دوشنبه آماده تمام شدن بود ؟ سال جدید ، ۱۴۰۲ ؟
به ۴۰۰ خوب عادت کردیم و ۳۰۰ از سرمون گذشت ، در حالیکه فکر میکردم سال خرگوشی روزها را با هم قاطی نمیکنه و کاملا امیدوار که خوب یه هفته هم تموم شد و درست پیش رفت و آفرین خرگوش چه زود هفته گذشت و فردا یکشنبه است ، دقیقا ساعات پایانی یکشنبه متوجه شدم که امشبی که از صبح تا الان فکر میکردی شنبه است ، شنبه نیست و یکشنبه است و فردا دوشنبه است ، همون طور که ناراحت شدم دیدم بارون داره میاد ، زیر بارون راه رفتم
و یه ماه گرفته هم اون بالا
دیده میشد ، الهی ماه ضعیفم ، چرا این شکلی شدی ؟

بعد از یه روز خسته کننده ، الان باید بیهوش و خواب باشم ، اما نیستم .

روزها در تضاد ِ هست و نیست سپری می شوند ، خوب است اما بد ، بد است اما خوب .

یکشنبه ام را در نوت زیبا نوشتم حتی با وجود اینکه یادم نبود اما دوشنبه یادآوری کرد که دوشنبه است من هم از سر لجم با دوشنبه پاکش کردم ، پسر کوچولو معده اش بهم ریخته و یک نبرد سخت برای درمان این معده ی بهم ریخته شده ، از خوراکی ممنوع ! فلان غذا ممنوع ! در راه دارم و حسم می گوید این یک سویه جدید از کشورهای دیگر است که حمل شده است به ما و به این دردانه های کوچک که هر ماه و هفته باید با تمام این بیماری ها بجنگند .

۳ بامداد است ، روی پادری دست شویی بالا می آورد ، شدتش آن قدر زیاد است که در و زمین همه جا پر شده ، چشم هایش باز و بسته است و من تسکین میدهم که اشکالی ندارد ، همه چیز خوب است ، راهی خواب می شود و منم در و زمین و لباس ها .

و بی خوابی و سکوت بی انتهای دوشنبه و جستجوی نفس از زمین باران زده و یکشنبه ام چرا یادم رفت 😔

آفتابی و بارانی

۱ .توی یه روز خیلی آفتابی از خونه میری بیرون ، خورشید چنان آن روز می تابد که گویا قوی ترین درخشش خود را به زمین و آدم ها نشان می دهد ، یادت می افتد که عینک آفتابی و یا کلاهت را جا گذاشته ای ، به مسیر ادامه می دهی ، توی یه روز بارانی از خونه میری بیرون ، آسمان چنان بر زمین می بارد که گویا خیال توقف ندارد ، یادت می افتد که بارانی ات را نپوشیده ای ، چترت را هم همراه نیاورده ای ، به مسیر ادامه می دهی ، چه میبینی ؟

آدم هایی شبیه خودت ، این اوج مشکلات روز می تواند باشد و شروع اولین مشکلات ، ناگاه میبینی کسانی را که به خورشید لبخند میزنند و باران را دوست دارند .

۲.دوباره روزها می آیند ، شاید یادت نرود عینک و کلاهت را برداری ، شاید در روزهای ابری چترت را همراه می آوری ، به مسیر ادامه می دهی .

چه میبینی ؟

درست است آدم هایی شبیه خودت و آدم هایی که شبیه مسیر شماره ی ۱ هستند.

میبینی ، آدم ها گاهی چه قدر شبیه هم هستند در حالیکه می توانند برخی روزها کاملا شبیه نباشند.

۳ . دوباره روزها می آیند شاید عینک و کلاه داشته باشی اما نخواهی خورشید را کمرنگ کنی ، شاید بارانی و چتر داشته باشی اما نخواهی باران را از خود دور کنی.

تضادهای انسانی

خدا یه جایی میگه ، برتری های دیگران را آرزو نکن ، اینها برای این است که به تعادل دست یابند .

روی این جمله ( عیننا جمله را نگفتم ) خیلی فکر کردم ، فردیت یا جمعیت ؟

در حالی که ‌جمع می بندد یک جاهایی فردیت را یک نماینده از جمعیت می داند و این جالبه .تا حالا به خواب ها فکر کردید ، چه قدر واضح میشه به جزیئات یک شخص در خواب فکر کرد ؟ در حالیکه در دنیای واقعی انسان ها به ساده ترین جزیئات فردی هم نوعان خود فکر می کنند در خواب خیلی نمی شود !

امروز به این فکر می کردم ، ما چه قدر دانشگاه داریم و چه اسم هایی روی این دانشگاه ها گذاشتیم ، یا حتی مدرسه ها ، ولی در هیچ کجای دنیا ، مدرسه و دانشگاهی به نام انسانیت ساخته نشده .

یکی از درس هایی که توی انسان شناسی مجازی یاد گرفتم ، این بود ، چیزی که ما انسان ها به عنوان عیب از خویشتن می شناسیم فقط یک طرز فکر است ، تضادهای انسانی در وجود تمام انسان ها پخش شده تا همدیگر را کامل کنند .

انسان ها زیبایی را هوش و استعداد و خوبی ها را برتر از سایر تضاد ها می دانند .

حالا بروید روبروی انسان ها بایستید و عیب ها را بیابید ، مثلا آن مرد مو ندارد ( کچل ) است ، آن زن چاق است ، آن مرد قدش کوتاه است ، آن زن قدش بسیار بلند است ، آن مرد صدایش زنانه است ، آن زن صدای مردانه دارد ، آن مرد چهره ای زنانه دارد ، آن زن استعداد کمی دارد و آن مرد نیز ، آن مرد ثروت کمی دارد ، آن زن نیز ، آن مرد و زن هر دو ضعیف هستند ، آن مرد و آن زن هردو از چهره ی خویش راضی نیستند ،آن مرد و آن زن هردو عصبی و صبور نیستند و بسیاری از عیب هایی که بشریت به باور آنها رسیده است .

عیب ها را یافتید ، حالا بی طرف فقط از عیب ها بگویید ، چه می شود ؟

معلوم است که ناراحت می شوند و سپس یک سد انتقام جویانه در ذهن آنها شکل میگیرد تا عیب های شما را بازگو کنند .

عیب ها و نقص ها را کسی دوست ندارد باور کند ، اما اگر باور کرد و لبخند زد و به صورت خبری جمله ی شما را کامل کرد ، او انسان است .

و اگر شما عیب های انسان ها را بازگو کردید و باور کردید و عیب های خودتان را نیز باور کردید ، دوست داشتن در انسان ها شکل می گیرد .

روزی می رسد که انسان ها به شیوه ی انتخاب طبیعی تنها ظاهر را انتخاب کرده و یا پس از انتخاب ظاهر ، سایر نقاط قوت را می یابند و جهان بسیاری از خصوصیات را از دست می دهد ، تضادها را و معیار انسانیت را .

وقتی خدا می گوید برتری های دیگران را آرزو نکن ، تنها یک نتیجه می شود گرفت ، اجازه بده دنیا ببیند کسی که برتری دارد ، توان بخشیدنش و تقسیمش را دارد ؟

توی برخی از کشور ها روی این قضیه کار شد و برای بهبود نسل ، تصمیم گرفتند چیزی به نام عیب را فراموش کنند و در عوض فرصت یک زندگی بهتر به نسل های بعد داده شود ، بنابراین تقسیم تضاد در آنها صورت گرفت :

نتیجه چه شد ، میانگین قدی افزایش یافت ، زیبایی افزایش یافت ، هوش و استعداد نیز و مهربانی .

گرچه جهان به صورت طبیعی به سمت تضادهای برتر می رود ، اما برخی این مسیر را زودتر می پیمایند و در عین حال به باور اینکه عیب ها می توانند زیبا باشند رسیده اند ، چون زمانی که از شخصی چیزی گرفته می شود یک جایگزین بهتر در وجودش تعبیه می شود .

گاهی در میان انسان ها می گردم و خوب نگاه می کنم و چشمانم را به تمام زیبایی ها و برتری هایشان می بندم ، دنبال انسانی می گردم که به باور رسیده ، دنبال انسانی که انسان است .

🍂🍂🍂

سخت تره

حال روحی بهتری نسبت به تو داره ، با خودت مقایسش می کنی و میگی یکی اون که همیشه شاده ، یکی من که شدم غم دوران .

باید بگم کار اون از تو سخت تره ، اون وقتی ناراحته ، غم هاشو میریزه توی خودش و کسی از دلش خبر نداره ، تو چی کار کردی ؟ زمین و زمان فهمیدند یه چیزیت هست .چه نتیجه ای واست داشت ؟

اون وقتی ناراحته ، یاد تو می افته که دیروز و امروز و فردا و چه بسا برخی توهای نوعی یه عمر دارند به غم ها کشش میدند ، انصراف میده از غم ، تو هم ازش یاد بگیری بد نیستا ، وقتی ناراحتی به دیروز و امروز و فرداهاش نگاه کن و ازش یاد بگیر حال خوبو🙂

ماندگار و متغیر

حال آدما هر جور که باشه موندگار نیست ، برای من ۱ و ۳ روز زمانی هست که بهم ثابت می کنه ، تو ، اون توی دیروز نیستی و نبایدم باشی .

حال آدما متغیره و اگه ثابت باشه این خوب نیست ، آدما ضعیف که میشند بعدش دوباره قوی می شوند ، قوی می شند هم بعدش ضعیف میشند این یه چرخه ی انکار ناپذیره .

اما میدونی کدوم آدما توی این بازی برنده اند ؟

اونایی که کلمه ی توقف را به خودشون یاد دادند.

اومدم ، یه موزیک به تابستونم تقدیم کنم ، دوتا مرتبط هم پیشنهاد داد ، آخه اینا چه ربطی دارند به مرتبط من ؟🥴

# سلام عشقم چطوری تو ؟ از گرشا رضایی

# تو منو کی کشتی ؟ از بابک جهان بخش

# یه دریا نریم ؟ از علیرضا طلیسچی

چاره ای نیست ، مجبوره آدم اینه را با هم گوش کنه و هر موقع دلش خواست توقف را بزنه ، خواننده های مورد علاقه ی من ، لطفا زیادی تو حس ناامیدی و دپی نرید ، اوضاعو بدتر میکنه ، آخر ویدئو هاتونم یه مقدار خلاقیت را بیشتر کنید ، همش نشون دادن یه نفر که مرده و یه نفر زنده مونده و حسرت چیز جالبی نیست !

بچه ها و آینده و بزرگ سال ها

امروز که در مورد بچه ها و مهد میخوندم یه چیز متضاد هم اومد توی فکرم .یه مقداری آزارم میده این تضاده ولی باید بنویسمش :

چند وقت پیش یه ویدئو دیدم از یه مادری توی بیمارستان که از بچه هاش گلایه میکنه که ...

و جدیدا از یه مادر اروپایی که ترجمشو دیدم و دقیق نمیدونم کجایی بود.این مادر هم گلایه داشت از بچه هاش.

 

اما توی حرف های این مادر دوم یه نکته بود ، من بهترین ها را واسشون محیا کردم و چون تعداد بچه ها زیاد بود ، زمانو از دست دادم و یک روز دیدم ندارمشون و لذت هام هم رفتند.

 

مورد اول :به ما از سنین کودکی هیچ کسی ،با تاکید هیچ کسی وابسته نبودن را یاد نداده.

فرض را بر این میزاریم بچه ی وابسته ، مادر بشه ، واقعا خیلی سخته که بخواد وابسته نبودن را یاد بده به فرزندش.

 

مورد دوم : ورای احساس ، عاطفه ، قدر دانی و ....هیچ کسم توی بزرگسالی وابسته نبودن را یاد نداده.

 

و اگه بریم جلو ما از این مادرها بسیار بسیار زیاد داریم که یا گله ای نمی کنند یا وقتی که به استیصال میرسند گلایه هاشون شروع میشه.

 

 

تنها راه حلش شاید این باشه که با تمرین با آموزش با حس خوب وابسته نبودن را حتی به بزرگسال ها یاد بدیم و بهشون یه اطمینان بدیم که میشه جایی ساخته بشه که هر وقت دلشون گرفت میتونند مثل یه جای تفریحی در حد یکی دو ساعت در روز به این مکان سر بزنند ، درد و دل کنند و حالشون واقعا خوب بشه .

 

شاید یه روزی مهدی نیز برای بزرگسالان ساخته شود که بهترین دوستان آرامششان شوند ، بهترین طبیعت حال خوب کننده اشان ، بهترین شنونده ها جایگزین نشینده شدن هایشان و هزار حال خوب دیگر .ساعت هایی که آنها را از آن خلا روحی بیرون بکشد و ....با پاهای خودشان بروند و با پاهای خودشان بر گردند.

 

رفتار شناس ها میگند ، رفتار خوب تو امتداد کشش متقابل رفتار دیگران هست ، یعنی اگه رفتار تو خوب باشه چنین کششی در دیگری ایجاد میشه.اما گاهی هم به دلایلی که مشخص نیست احتمال رفتارهای ضد و نقیض در دیگری هست و به همین دلیل نباید یک فرد به استیصال برسد و باید کمکش کرد .

 

 

یه نوع دیگه وابسته نبودن که جامعه باید یاد بده ، مقابله با ترسه ، یعنی رفتار ِ بد اما در مقابلش یه رفتار خوب شکل میگیره که ناشی از ترس یا دل سوزیه ، اینم باید آموزش داده بشه که اجبار ناشی از ترس و دل سوزی مخربه.

 

بعضی وقت ها ، بعضی آدما میتونند قشنگ حرف های ما را خلاصه کنند🙂🍀

 

The greatest gifts you can give your children are the roots of responsibility and the wings of independence.

Denis Waitley

بزرگترین هدیه ای که می توانید به فرزندان خود بدهید، ریشه های مسئولیت پذیری و بال های استقلال است.

و 

You have all the reason in the world to achieve your grandest dreams. Imagination plus innovation equals realization.

Denis Waitley

تو تمام دلایل دنیا برای رسیدن به بزرگ ترین رویاهایت را داری. تخیل به اضافه نوآوری برابر است با تحقق.

دنیس ویتلی

 

حوصله و حوصله

امروز از اون روزاست که حوصلشو ندارم ولی مثل اینکه روز حوصله ی منو داره ...🙂

بهشتی از اردیبهشت

یکی از روزهای بهشت در اردیبهشتی از زمین ،  در فصلی از زیبایی ها.جهان مجموعه ای از تضادهاست ، انسان نیز ، آنچه به تو حس خوب می دهد برتری خوبی ها و زیبایی هاست ، این انتخاب توست که امروز که بیدار شدی نگاهت به کدام تضاد از جهان و وجودت باشد.🙂

عجیب و کمی عجیب تر

اوضاع اقتصادی گران تر از گران شده است و به پسا گرانی نزدیک می شود ، اما گرانی مفهومی است که فقط قشری ناگران توان درکش را دارند ، اما چیزی که بسیار عجیب است ، رفتار مورچه گرایانه برخی دارایان است ، گویا زمستانی سخت پیش رو می بینند که چنان از هرچه که میبینند چندین به توان دارایی ممکنشان ذخیره می کنند.

 

#تاریخ به ۱۴۰۱

سال ِشلوغ

امسال سال شلوغیه ، یا برای من این طوریه ؟

در عوض هی شنبه هاشو تعطیل میکنه🙂 پنجشنبه ها که رسما تعطیل میشه ، جمعه هم ، شنبه هم بهش اضافه شد ، بازم غر می زنیم 🙃

امروز خونه واقعا شلوغ بود ، حین جمع کردن خونه دریافتم که دلیل شلوغی خونه اصلا من نیستم ، یک ساعت زمان به خودم دادم که خونه مرتب بشه ، همیشه از آشپزخونه شروع می کردم ، این بار از پذیرایی و سپس به سراغ آشپزخونه رفتم ، برگشتم به پذیزایی و یه مقداری خیلی کوچک استراحت که از مرتب شدن و تمیزی فضا لذت بردم ، حالا اگه از آشپزخونه میومدم به پذیرایی شلوغ به این اندازه لذت نمی بردم .

دیروز یه چیزی شنیدم توی یکی از برنامه ها ، هی میگید آسمون و طبیعت را نگاه کن ، اونی که وضع مالیش خوب نیست ، آسمون و طبیعت می خواد چی کار ، به نظرم کم لطفیه این حرف ، هر چیزی که لحظه ای انسان را از خودش از فکرش از اجبارش دور کنه ، برای زنده موندش لازم و ضروریه .

در اینکه در این زمان و این مکان جغرافیایی عده ای هستند که سخت ترین روزها را می گذرانند و هزار دلیل پشت این روزها و سختی ها هست ، ولی همچنان می توان آسمان را خورشید را سرسبزی ها و نیروی برتر را دوست داشت .

اگر از بالا به زندگی انسان ها نگاه کنی ، یک تنوع زیستی در همه ی حالات میبینی ، شادی را غم را آسایش را سختی را و هزاران تضاد دیگری که هر روز جابجا می شوند ، وقتی روی زمین مشغول آسایش و راحتی و شادی هستی کمتر یادت میوفتد سرت را بلند کنی و لحظه ای خودت را از همه ی اینها جدا کنی ، وقتی هم خیلی مشغول و پر تلاش باشی هم ، اما یک وقت هایی هست که هر انچه در آسمان است منتظر یک نگاه و یک شنیدن از تو است و این تفاوت انسان را مشخص می کند.

که با همه ی دل مشغولی ها و آسایش ها ها و بر عکس با همه ی سختی ها و کم آوردن ها ، از زمین لحظه ای جدا شدی ؟

در روزگاران خیلی خیلی دور، وقتی که آسمان و زمین به هم نزدیک بودند، انسان احتیاج نداشت که زمین را شخم بزند و زراعت کند. هروقت گرسنه می شد تکه ای از آسمان را می کند و می خورد.

اما بعضی از انسان ها بیشتر از آنچه واقعا احتیاج داشتند تن آسمان را می کندند و می خوردند. وقتی هم سیر می شدند باقی آن را دور می انداختند.

بعد از مدتی آسمان از این کار انسان ها خشمگین شد و به آنها گفت که اگر همین طور از بدن او تکه های بزرگ بکنند و آنها را دور بریزند، آن قدر از زمین دور می شود و بالا می رود که دیگر دست کسی به او نرسد.

مردم می ترسیدند و مدتی همه حرف او را گوش کردند. تا اینکه روزی یک نفر تکه بزرگی از آسمان کند. آن تکه آنقدر بزرگ بود که نتوانست همه آن را بخورد. از ترس، همسایه ها را خبر کرد. ولی تکه ای که او کنده بود آنقدر بزرگ بود که آنها هم نتوانستند تمام آن را بخورند.

پس از همسایه های دورتر کمک خواستند، اما باز هم آن تکه آسمانی تمام نشد. سرانجام مجبور شدند تکه اضافی را دور بریزند. آسمان هم خشمگین شد و غرید و خودش را بالا و بالاتر کشید. آن قدر رفت و رفت و چنان از زمین دور شد تا به جایی رسید که دیگر دست هیچ کس به او نمی رسید.

از آن به بعد مردم مجبور شدند برای اینکه غذا به دست بیاورند، کار کنند و زحمت بکشند و دانه ها را در زمین بکارند!

بهاری بارانی

یک جوری شمال را چیده اند و پایه ات من هم گفته اند که تهران خالی تر از آدم ها و ماشین هاست ودر عوض پر از باران و هوای تمیز، چنان خیابان هایش شسته شده  که تصویر تابلوها را کف خیابان ها هم می شود دید و حالا که این چنین ساکت است و عبور و مرور کم و فروشگاه ها تقریبا تمام بسته ، گواه آن است که این شهر به آدم ها و شلوغی اش که زیباست و جاذب است .

 

# شبی بهاری بارانی و پر از اکسیژن

 

آزمون شخصیت نئو 🙂

خوب این لینک برای من ارسال شد، یه آزمون شخصیتی واسه وبلاگ نویس ها هست و سعی کردم صادقانه جواب بدم و  از آزمونش مخصوصا روان رنجوری خوشم اومد کاملا بیان کننده ی حالات تضادیه منه 🙂و  ممنون از فرستنده اش🙏

 

atynegar.ir/questionnaire/npq/

نتیجش هم بمونه یادگاری اینجا واسه قاصدک🌹

نمره شما در هر مقیاس به شرح زیر است:

روان رنجوری: 14

برونگرایی:28

انعطاف پذیری:33

دلپذیر بودن: 35

مسولیت پذیری: 35

 

شرح و تفسیر نتایج در ادامه ...

 

 

ادامه نوشته

حوصله ای نیست ،روان خط خطی😔

مثلا 😅

وقتی موزیک پلیر هم تضاد میزنه 😅

 

اولی خواننده ی مورد علاقه ام  در دوران جوانی و دومی آهنگساز و تنظیم کننده ی مورد علاقم و عالی در دوران پسا جوانی🙂

 

اولی که شاده: 

دانلود

 

پ.ن : مثلا باید همچنان احساس جوانی کرد ولی واقعیت اینه که چنین احساسی فقط گاه گاهی یادآوری میکنه که مگه تو چند سالته !

بساز

بعد اون مسئله ها با یا ذهن باز میتونم بسازم🙂

تا حالا از تضادها ساخته شدین ؟ یه گارد دفاعی توی مغز ما هست به نام متضاد بودن .مغز یک روندی را دوست ندارد ، مثال : 

- شما به دوستی بر می خورید که ناراحت است 

سیستم مغز شما دو حالت دارد : یک همدردی     دو سیستم گاردی دفاعی

دقیقا مشخص نیست کدوم تصمیم گرفته میشه ، ولی در حالت دوم شما به دوستتون راه حل هم میدین.

----‐--------------‐---------------------------------------------‐‐------------------------

- کسی به شما میگه من از رنگ لباسی که شما پوشیده اید خوشم نمیاد

جواب مغز شما :

یک همدردی ؛ میفهمم چی میگی منم از فلان رنگ خوشم نمیاد

دو سیستم گاردی دفاعی ؛ چرا از این رنگ خوشش نیومد ؟ نیومد که نیومد مهم نیست خودم خوشم میاد کافیه.

 

اما بعد از این چی میشه ؟

 

حالت اول که خیلی سریع هم رخ میده و در جهت هم دردی هست ،پیشنهاد میده، چطوره یه رنگ دیگه را هم امتحان کنم.

 

حالت دوم ، دفعه ی بعدی که دیدمش بازم همین رنگو می پوشم تا کاملا متوجه بشه من فقط از این رنگ خوشم میاد🥴

-------------------------------------------------------------------------------------------

حالا بریم سراغ سیستم طرف مقابل :

حالت اول ، بلاخره رنگ های دیگه را هم باور کرد.

 

حالت دوم ، از رو مگه میره بازم همون رنگی که من خوشم نمیاد ...این رنگ چی داره که این قدر خوشش میاد ...چند وقت بعد ....حالاشاید منم امتحانش کردم.

 

 

همین طوری ادامه بدیم واکنش های متضاد زیبایی در ذهن ما ساخته میشه .یادمون باشه ما تا وقتی تضاد را در مقابل خودمون نبینیم ذهنمون رها نمیشه.

هوای گرم شما هوای خنک ما و یک کشور در تضاد

بعضی وقت ها میخونم که هوای مناطق گرم کشورمون قابل تحمل نیست ، امروز به این فکر می کردم کاش میشد یه ذره از این هوای اینجا که دو روزه کمی خنک شده البته عصرهاشو و اوایل صبحو ، مناطق گرم هم داشتند.

هر بار که نوشتم هوا اینجا چه خوب و دل پذیره بلافاصله خوندم بعضی شهر ها با کولر هم هواش قابل تحمل نیست.

 

فک کنم آدم های قوی ساخته میشن حتی برای آب و هوای گرم.

 

# جمله بندی هام اصلا خوب نیست ، هنوز سرم سنگینه😐

# یک لیوان بزرگ چای به تلافی همه ی چای نخوردن ها خوردم.

# فیلم های ایرانی همیشه آخرش به مزخرف ترین حالت ممکن تموم میشه . نیاز به نویسنده و کارگردان های خلاق تری داریم.

#  ....

#  قول میدم فردا ترک اینترنت کنم و بیشتر بخوابم🥴

 

حقیقت

غروب جمعه چه بلایی سرمان آورد؟

هیچ 

از صبح تا عصر آن قدر سرگرم گل ها بودم که نزدیک غروب بیهوشی کامل و سپس تماشای ماه.

به همین سادگی خورشید پاس داده شد به ماه.

 

 

🌸🌸🌸

دیالوگ :

داری مسیرو اشتباه را میری

- میدونم

میدونی و داری اشتباه میری

- چون درسته 

 

یعنی کشته سپس مرده ی نویسنده ی تضادی و بازیگری که این قدر خوب نقش بازی می کند هستم😁👌

 

من وقتی سه سالم بود

خوابم نمیبره ...یهویی برگشتم به گذشته 

من وقتی سه سالم بود دنیام چه شکلی بود؟

جواب: 

سرخوش و رها 

 

اومدم به حال 

حق تک تک ماست که حتی بعد از سال ها گذر از دوران بچگی سرخوش و رها زندگی کنیم.

 

دنیای من توی سی و چند سالگی چه شکلیه؟

جواب :

گاهی سرخوش گاهی رها و گاه گاهی متضاد.

 

سفیدی کاغذ

چند بار نوشتمو پاک کردم 

به نظرم سفیدی کاغذ مجازی بیشتر به دلم می شینه.

این حجم حرف (

 

 

 

 

 

 

                                                                                                ) .                                                   

 

خیلی خستم

نیاز دارم یه هفته فقط استراحت کنم خیلی خستم.روی کاناپه خوابیده بودم که از پنجره ماه به اون بزرگی را دیدم دلم نیومد چشمامو ببندم .این چنین شد که خستگیم هنوز پابرجاست و خواب پرید تا آسمان😕

سلام شنبه

شنبه سلام میدونم که امروز پر انرژی هستی برای دیدن آدما و تلاش هاشون اما من امروز اصلا حوصلتو ندارم.اندازه ی یه هفته کار درست کردی برای من😔

 

زوری نیست که امروز شنبه  تا ساعت ۷  تعطیل است🥴

 

لحظه ها _ مازیار فلاحی

 

تغییر روحیت

صبح از خواب بیدار شدم حال خوبی نداشتم رو به ظهر حالات روحیم بهتر شد مطلبی که صبح نوشتمو پاک کردم.

کلا غیرقابل پیش بینیم🙃