هوای غربی شرقی
ساعت ۵ و نیم بیدار کرده که صبح شده ، ساعتو نگاه کردم فکر کردم ۷ونیم باشه ، ولی ۵ و نیم بود ، میگم خوابم میاد ، میگه از اون روزاییه که صبح زودتر صبح میشه ، میگم صدای گنجشک ها هم نمیاد ، چند ثانیه بعد یه گنجشک زیر پنجره جیک جیک🥴 از من چشمامو بستن ، از روز حرف زدن ! آماده میشیم برای بیرون رفتن ، هوا گرمه یا سرد ؟ فرض را بر گرما میزاریم ، چون سرما را یه جوری میشه تحمل کرد ولی گرما را نه ، میگه چطوره ؟ هوا را ببین ، فلاند طور ، من : ها ها ها 😅
میگه قانون شما تبصره نداره ؟ میگم چطور ؟ میگه نمیشه یه تبصره به قانون حجاب اضافه کنند ، مثلا توی گرما و باد از تبصره استفاده کنند ، من حرفی ندارم ، کاملا موافقم ، به نظرم باد و گرما به طور طبیعی رقیب حجابند ، نه میشه مانتو را گرفت نه شال را ، الانه که قدم ها هم از زمین کنده بشند ، چه هوایی😍
سپس پنجشنبه را برده به برداشت گل های محمدی و اومدیم خونه ، مثلا میخواد به بقیه ی روزها نشون بده که چه قدر مرتب و منظمه ، میگم من از ساعت ۱۲ دیشب گرسنمه به گونه ای که همش در این فکر بودم که چرا رستوران شبانه روزی با دلویری وجود نداره ! الانم خیلی گرسنه هستم ، میگه من یه صبحانه ی اروپایی درست می کنم ، پنجشنبه ی غرب زده است دیگه 😅 میگم من از اون قهوه هایی که وبلاگ یه بار پیدا کرده بود اینا چی میخورن سر صبح که تا آخر شب کلی انرژی دارند ، نمی خوام 🙄
در نتیجه صبحانمونو غربی شرقی کردیم ، مربا آلبالو با پنیر را به خورد پنجشنبه داده ، میگم این مربای واقعی نیست ، مربا باید یه کمی هم ترش باشه ، اینا بلد نیستند درست کنند .
به جای قهوه هم شیر شکلات غلیظ

یه دستی به خونه کشیدیم و سریع مرتب سازی چون وبلاگ داره حرف میزنه .... پنجشنبه حرف بزنه ، وبلاگ حرف بزنه ، ذهن هم بچرخه
یادآوری کرده ، قرص مهربون را 😍
میگم تا حالا قرص به این عشقی ، دیدی بودی ؟
میگه قرص mindy نداریم ؟ اااا فک کن قرص mindy بسازند⚕


من از لحظه های کوتاه و بلند خوبی ها و بدی ها و تجربه هایم برایت می نویسم