امروز وبلاگ تاریخه

نقشی که شادی بازی می کند ، واضح است ، هرچه بیشتر به مثبت های پیرامونمان پی ببریم حال بهتری خواهیم داشت .

امروز معلوم نبود چند شنبه بود ، سه شنبه دلش خواسته ، امروز وبلاگ بشه🙄

میگم چرا موزیک های سامی بیگی این جوری شنیده می شند ؟

من همیشه حس می کنم ، این صدا و این ریتم های شاد نیاز به یه کیفیت خیلی بالاتری داره ، شفاف تر 🙂

ادامه ی داستان

سه شنبه میگه ، ۳ را خوندی

۲ و ۱ را هم میخوندی امروز😁

۳ ، بیک آنجا نبود .

صبر کن ببینم ، بیک کیه ؟😅

بیک انجا نبود.واحد برگشت .دوباره در راهروی آیینه کاری بودکه آدم سرسام میگرفت. گفتی اسم برادرت چی بود؟

اسمش را نگفتم.

نگفتی ؟ رفیق شارو؟ شبیه تونه.ها؟ برادر بزرگت ؟

غریبه ها می گفتند.شبیه اند.ولی نبودند.غریبه ها از کجا می فهمیدند ؟ آدمیزاد به واحد گفت برگرد....یکی آمد.سوال جواب کردند‌ تا وارد شد.چه خبر بود؟ شنید سرتیپ حریرچی معروف هم آنجاست. جایی بود لنگه ی بالا، از بزرگی ، ولیکن هم بزرگ ، هم تاریک ، یعنی کم نور ، توی نور هم فقط دود معلوم بوداینجا دیگر کجا بود ؟ تابلو که نداشت.

۱.پسره بود ؟ از کجا پیداش شد؟

دخترها ریسه رفته بودند.میمون ها.خنده برای چی؟ برای موهایشان؟ پسر ! بدجوری افشان شده بود.پرپشت و بلند فرفری.

داداش بیک رفته بود توی لابی با واروژ فوتبال تماشا کنند.یک جا بند نمیشد.

رودخانه از دریا قشنگ تر بود.واحد این را گفت.بیک قبول نداشت.

بیک ، دریا را بیشتر از رودخونه دوست داره ؟😅

بالاسرشان ، از همه بهتر ، ماه بزرگ .آدم خیالاتی می شد.ندیده بود ماه آن قدر بزرگ باشد.رنگش هم روشن تر بود.به وارطان گفت.

وارطان گفت : تزدیک استوا هستیم.فاصله ی زمین و ماه کم می شود.برای همین بزرگ تر دیده می شود.

کمی توی بحرش می رفتی ، این که ماه این قدر توی چشم باشد ، اصلا آن نور مهتابی که همه جا موج می زد ترسناک بود....‌

وات دیو وانت مستر.هی یر ایز گیت .ها.

۲. ۲ را که خوندم صفحه ی قبل ، چیزی جا افتاده؟😅

به خاطر رخت و لباسش.سالن قمارخانه را نشان واحد داد.آنجا داشت تعطیل می شد.رو به دیوار دم و دستگاه هایی داشت که تکی هم سرکیسه شوی . بیک آنجا نبود.واحد برگشت.

همه ی اینا را گفتی که بگی بیک حضور نداشته ، به کی حالا میگن بیک ؟

چی ؟ به آبی 😅 طفلک آبی.

سه شنبه طرفدار آبیه ، پشت سر آبی حرف نمیزنه ، یکشنبه را هم میفرسته نظارت 😅

امروز خیلی خوش گذشت با روزها ، از سه شنبه ی شوخ طبع هم ممنونم که لبخند را زیباتر میکنه در روز یکشنبه 💙

موزیک آسمانی💙

امروز یه کم قاطی پاتی شده بود ، هم یکشنبه باشه ، هم سه شنبه با شوخ طبعی ناظر بر روز باشه ، هم دوشنبه هم باشه.

منتظر بودم یکشنبه ، چه انتخابی برای امروزش داره ، انتخابش این بوده :

اینا کین ؟ ایوان بند انتخابش بوده ، اما منظورش چیه ؟

من از پلیر خودم سومی را انتخاب کردم ، نه که سه شنبه هم ناظره ، بعد گفتم نکنه منظورش اینه که برم بالاتر

از صفحات ، به ۳ و ۱ و ۱ و ۳ رفتم😅

در نهایت اینا جمع شدند

میگم ، بازی نباشه ، صفحات اینترنت این قابلیتو دارند که جابجا سازی کلامی و رنگی داشته باشند😅

میگه به من باور نداری ؟

میگم باور دارم ، ولی اما ....

میگه اینجا را نگاه کن 🙂

دقیقه ی ۳ و ۱ ثانیه

به یارو هم بگو برای آزمایشش اگه دنبال من میگرده بیاد تو آسمونا💙

سلام به روز لبخند🙂

چه روزی شده امروز ، وبلاگ را نیگا😅 خوب می نویسم ، عجله داره برای نوشتن من ،

صبح کنار دریا آغاز شد با پسر کوچولو در حال بازی کردن بودیم ، بازی چی بود ؟ بادکنک بازی ، درست کنار خط ساحل که به دریا متصل میشه ، چند تا بادکنک خیلی بزرگ سفید توی باد به آسمون می رفتند ، دلم خواست یکی از این بادکنک ها را بگیرم ، باد بادکنک را رساند به من و گرفتمش ، بعد بادکنک دوم هم اومد به دستای پسر کوچولو ، میتونستیم بادکنک ها را رها کنیم و دوباره بگیریم ، هوا عالی بود ، تا اینجا همه چیز آرامش بخش و مملو از حس خوب بود ، بعد قرار بود جایی بریم ، وقتی برگشتیم آرامش و روان بهم ریخت ، چشمامو باز کردم ساعت ۱۱🥴

اووه ، خوبه خواب بود ، آره واقعا خواب بود ، چرا یکشنبه ، منو زود بیدار نکرده ؟ صبح یکشنبه ام کو ؟ یه وقتایی توی زندگی صحنه هایی داری که میگی ای کاش خواب بودند ، اما بیداری اند و ناگریز به تحمل و برعکس یه صحنه هایی در زندگی داری که میگی ای کاش خواب باشند و بیدار میشی و ای کاشت برآورده میشه ، خواب بوده ، این تعادل ِ صحنه هاست .

وبلاگ سریع در ذهن من ، خوابتو بنویس ، من : صبر کن ببینم ، یه حسی بهم میگه نیمه ی دوم خواب تحمیلی بوده .

به سراغ کارهای روز رفتم ، وبلاگ مگه ول میکنه ، منم کارها را سپردم بهش ، اول ظرف ها را میشوری ، صبحانه ی پسر کوچولو را آماده میکنی ، صبحانه ی منم روی میز باشه ، من همین طور که حواسم به تو هست صبحانمو میخورم ، خودم اطراف را مرتب می کنم ، هیچی اطراف نباشه تا فکرم متمرکز بشه ، وبلاگ :😅 چیه ؟ به چی میخنده

یکشنبه ظرف را تا نیمه شسته ، ببینم ؟

آفرین به یکشنبه ، یکشنبه هم میخواد نوشته بشه پس.

ظرف ها تموم شدند ، قابلمه ها را باز نشستند ! یه کم ظرف ها را روی هم گذاشتند ولی خوب ، کمک کردند از نوع ذهنی ، می پذیرم .

اطراف سینک چیزی نباشه ، همه جا را دستمال می کشید ، ظرف های اضافه جمع بشه ، کابینت آبکش را درشو ببندید ، من چشمم به شلوغی ظرف ها نیوفته ، گاز تمیزه ولی دستمال بکشید برق بیوفته .

کجا ؟ وبلاگ دستمال میکرو را که کشیده گاز برداشته ببره ، میز آرایش را تمیز کنه ( این خاک ها از توی کولر میان 😐)

مگه نگفتم ، اون دستمالو باید خوب بشورید ، حالا گفتند نشورید ، من کار ندارم ، یه دستمال تمیز دادم دست وبلاگ

روتختی را مرتب کنید ، رنگش با رنگ بادکنک های خواب یکی بشه ، وبلاگ سفید مشکی را انتخاب کرده ، اینم خوبه آرامش داره .

پسر کوچولو روزو غر غری میکنه 😅 وبلاگ و یکشنبه می خندند

یکشنبه مربا آلبالو با پنیر را آورده بده به خورد من .

من : این چیه ؟ 😐 چرا پنیر این مزه ای هست ؟

سه شنبه : هاها ها ها

کلا سه شنبه در همه ی روزها حاضره ، حکم نظارت روزها را داره حواسش به همه چیز هم هست ، خیلی هم شوخ طبعه

جریان چیه ؟ سه شنبه دوباره میخنده ، پنیر را میخواستیم خامه ای کنیم ، نشد

خوب 🙄 کلا شد خامه ای

من : پنیرش کو حالا ؟😅 روی پنیر را دوباره خوندم ، واقعا نوشته پنیر خامه ای ، ولی پنیر نداره .

سه شنبه و یکشنبه دست به یکی کردند امروز ،

به جز این ، امروز یه جورایی دوشنبه هم هست 🥴

خوب بریم به تمرکز :

این ثانی حواسش کجاست ؟ مگه نگفتم مراقب یارو باشه ، وقتی میگم مراقب باشه یعنی ذهنی هم مراقب باشه .

باز خوبه سه شنبه را داریم وگرنه معلوم نبود ، چی میشد

بازی یه تقلب هایی رسونده ، اما این حسودیش به آبی کار دستش میده ، وسط تقلب رسوندن میگه ، من به آبی هم مشکوکم

بی اعتمادی کلا توی دوستای وبلاگ درجه اش هزاره ، چه قدر وبلاگ تلاش کرده که این بی اعتمادی ذهنی را خنثی کنه ، آبی هم این طوریه ، یهو یه لحظاتی بیی اعتمادیش گل میکنه .

وبلاگ میگه ، آخه شما چرا دیگه ؟ مگه من واستون ننوشتم ، اون طرف ذهنتون بشینید و بلند بشید.

هععییییی

ببینیم سه شنبه چی میگه ، سه شنبه شوخ طبیعیشو در تقلب هم باید نشون بده ، دست خودشم نیست😁

یارو کلاهش را گذاشته بود عقب.قیافه و بازوهایش لاغر بود ، ولی تا ایستاد شکم قلمبه اش پیدا شد.دگمه های یونیفرمش باز بود .پسرها گفتند : می خواهیم برویم بالا.

واحد گفت : "بازی نمی کنم.برادرم اینجاست ."

نگهبان در یخچال را باز کرد.هرچه می خواستی بود.به واحد گفت : " رفیقت اینجا باشد ، بازی کند.گیتار را هم بگذار اینجا "

نیش ِ وارطان باز شد ........

واحد به دو از پله های قصر بالا دوید.

اسم خراب شده ی شارو قصر بود.نونوار بود ، ولی توی آبادان کاباره و دانسینگ ، هرچی می خواستی ، بهتر از قصر پیدا میشد.حتمی خرمشهر هم بهترش را داشت.یک تابلوی بزرگ نئون ، یک چیز نکره ی چشمک زن یغر ، روی پشت بام بود تا شب ها از جاده معلوم باشد.معلوم نیست حرامزاده چه قصدی داشت.مگر می خواست به کشتی ها علامت بدهد ؟مگر واجب بود ؟بزن و برقص و قمار چه قدر مهم است که تا وسط آب هم بیرقش پیدا باشد ؟

واحد گ..گیجه گرفته بود.ریسه های بته جقه ای را کنار کشید.هر ور می خواستی بروی ، اول باید یک دسته ریسه را کنار می زدی .زرق و برق زیاد بود شبیه جای دیگری نبود.همه چیزش طلایی بود .بلاخره وسط این چیزها آدمیزاد دید.یک آدم خیلی باحال ، سیاه، مثل آمریکایی ها .

🙂 سه شنبه چه کارایی میکنه ، یکشنبه را فرستاده تحقیق😅

آزمایش تحمیلی یارو را نه تنها قبول نداریم که از ابتدا خلاف آزمایش های رفتارشناسی دانسته ❌

روی خط ساحلی یه لحظه حواسم به شن ها رفت ، دایره هایی بود که روش این علامت ضربدر بود ، بلافاصله بعد از این ضربدر ها ، توی نیمه ی دوم خواب بودم .

نظر یکشنبه و سه شنبه اینه که این آزمایشی که یارو شروع کرده ، اشتباه و تحمیلیه.

دیدنی 🍀

یکشنبه میگه ، اون صفحه خیلی شلوغ بود ، من دلم میخواد سوپرایزمو بزارم اینجا :

شنبه که اخلاق نداشته سر صبح ، قیچی را برداشته و افتاده به جون شمعدانی ایرانی ، بهش میگفت تو که گل بده نیستی ، ساقه هاتو کوتاه کنیم ببینیم چی میشه ، شمعدونی را طفلک کچل کرد ، یکشنبه از دور میگه ، چی کار داره به این گل ؟

میگم ، معلوم نیست چه بلایی دیروز سرش اومده ، امروز زده به سیم آخر😅

شنبه را زده کنار ، چپ چپ نگاهش کرده ، چی کار به شمعدونی ایرانی داری ؟

ساقه هاشو مرتب کرده ، گذاشته توی گلدون ، همین طور که مرتب میکنه لبخند میزنه ، میگم چی شده ؟

میگه ، هنوزم بوی خوشی دارند ، روی شمعدونی هلندی را چرخونده این طرف ، روی شمعدونی جدید را هم ، بعد گل های اونارا گذاشته رو سر ، ساقه های جداشده ی شمعدونی ایرونی و میگه چطوره ؟😍

به نظرت چی میشه ؟ این بار دیگه شمعدونی ایرانی ، از اینکه دو تا دوست داره ، خوشحال تره ، حتی اگه گل نده .

کاش یه مقدار اخلاقیات یکشنبه ، به شنبه می رفت ، اعصاب نداره

بپذیر دیگه ، هیچ روزی ، حاضر نشده روزشو با تو عوض کنه ، از تعطیلی هم خبری نیست ، باید روی اخلاقت کار کنی ، وگرنه آدم ها از اول هفته با صدای بلند حرف میزنند .

یکشنبه میگه ، اذیتش نکن ، بزار به حال خودش باشه ، همیشه که قرار نیست روزای هفته سر حال باشند ، چند ساعت دیگه ، من دوباره میام 😍

امروز را در بازی بهم ریخته ی روزها ، یکشنبه اعلام می کنم تا تعادل برقرار

جمعه با شنبه رفته بود توی قیافه ، دودش باید بره تو چشم بقیه ی روزا !

معلوم نیست ، چه بلایی سر این هفته آوردند ، اعصاب و روان ِ همه را بهم ریختند ، از وبلاگ بدتر ، وضعیت دوستاشه ، اون از بازی ، اونم از آبی ، گنجشکه هم امروز زده بود به یه صدای جیک جیک جیغ جیغی ، سر صبح وبلاگ کلی ایراد از قیافه ی من گرفت ، میگم شدی میقاتی ها !

میگه میقاتی کیه ؟ میگم همون تبلیغاتیه ، اسمشو تغییر دادم و ساده تر ، راحت تر بر وزن شادی بشه .

میگه ، چه جالب

میگم ، روزا را بهم ریختن ، توقع دارن اعصاب و روان سر جاش بمونه ، از روزا بدتر ، این خرداده ، اگه تموم شد ؟😐

با خرداد این جوریم 😬

امروز تلویزیون را هم روشن کردم ، صداش روی ۱۰۰ بود ، چیه همه امروز داد میزنند !!!

میگم این موزیک یگانه الکی نیست خیلی شنیدنی شده ( یکشنبه داره حرف میزنه )

چیه ؟ 😅 باز آلبوم می خوای بسازی ؟

میگه ، نه با دقت گوش کن .....

هیچکی به جز تو ، منو یادش نیست ، راحت برو هیچکی حواسش نیست 😅

هیچکی کیه ؟ 😁

به نظرم این هیچکی با هیچ کس فرق داره ، یا اینکه میخواسته اسمشو هم وزن کنه 😅

راحت باش هیچ کس نمیاد جای تو

اینجا قشنگ معلومه که جمعه با شنبه دعواش شده ، میگه نمیام جای تو😅

یکشنبه میگه ، منم خوشم نمیاد شنبه بیاد جای من

اصلا این طوری بهتره ، شنبه باید سر جای خودش باشه 🙂

در نتیجه ، روزای هفته حواسشونو جمع کنند که این دوتا مسیرشون با هم یکی هست ولی مقصدشون جداست ، رهاشون کنید 😅

مستر راستی هم لبخند بزنند ، که چنین موزیک خیلی شنیدنی و در عین حال هیچکی و هیچ کسی طوری دارند که لبخند را به لبان ما میارن 🙂

این اسمو من نزاشتما ، اینو بازی گذاشته و به نظرم اسم زیباییه🌺

💚یکشنبه یه سوپرایز برای شنبه داره ، شنبه که حوصله نداره ولی یکشنبه روزشم عوض بشه باز لبخند میزنه .

بعدا بیا اینجا سوپرایز😍

خود ِ هیچ کسی

توی روز هیچ کس ، باید برای هیچ کس به گونه ی هیچ گونه طوری نوشت ، یکی از نوشته های عصب شناسی وبلاگو میخوندم ، رسید به جایی که میگه ، اگه گاهی خودتو پیدا نمیکنی به این دلیله که خود گاهی در نیمکره ی راست ، گاهی در نیمکره ی چپ هست و چه بسا گاهی اصلا نخواهد در هیچ یک از این مکان ها باشد😅

احتمالا در آینده این خود را به عنوان خود هیچ کس خواهند شناخت .

😇

یک روز قبل

از خواب به بیداری متصل شدم و طبق روال بیداری ، اولین سوالی که در ذهن می چرخه و همین طور اولین جمله ی خبری ، این بود ، امروز شنبه و برنامه ها ردیف شدند ، کم کم که تصاویر خواب داشت کشیده میشد به عالم رویاها و خواب ها ( خواب ها این طوریند که از عالم خودشون کشیده می شند مثل فنر به عالم ذهن دنیای شما و با بیداری بر می گردند ، بعضی خواب ها کاملا به دنیای ذهن شما میان ، بعضی ها میان و میرن ، بعضی ها بر می گردند و دوباره میان ، بعضی ها دیگه بر نمی گردند و بعضی ها شبیه طور میان ، بعضی ها در یک لحظه میان و پاک ، بعضی ها قسمت قسمت میان )

که خواب را تثبیت کردم در ذهن ، وبلاگ دوست داره بدونه خواب چه رنگی بوده😍

اگه بخوام خوابمو فشرده کنم میشه این تصویر .

بعد از اینکه کاملا خوابو به ذهن سپردم ، به خودم گفتم شنبه را ببین چجوری شروع شده ، چه قشنگ 💞

توی یه مهمونی بودم ، خیلی هم شلوغ نبود ، میزش اون رنگی بود و این شیرینی ها با چندتا شیرینی دیگه بود ، اونا سفید بودند ، از اونا یه کم خوردم ، بقیه هم که درست نمی شناختم کین ازش خوردند ، اما من از این یکی شیرینی ها دوست داشتم ، اینا نیستند ، شبیه این تصویره ، نمیدونم بهش چی میگن ، اسمش سخته ( شیرینی شکلاتی گردویی فشرده ی کوچک ، بستنی زمستونی طور روش )

از اونا یکی برداشتم ، یکی از کسایی هم از شیرینی برداشت ، کاملا می شناختم ، یکی از فامیل ها‌. صحنه های قبل از این زمان خواب توی ذهنم اومد ، که همون جا پرسیدم ، مهمونی منه ؟ من خودم فکر کردم مهمونم😅

بعد صحنه های قبلی را مرور ، سپس بهم گفتند که شما از مکه اومدی .

من در خواب ، پرواز روحی😍

نصف اون شیرینی را خوردم و از خواب بیدار شدم و برای کدوم کار خوبی ، من از یک سفر معنوی اومده بودم ؟!!

احتمالات چرخیدند و هیچ چیزی به یادم نیومد ، حس خوابو دوست داشتم ، سبک و رها و اینکه شیرینی مورد علاقه ام در مهمونی بود .

روزو شروع کردم ، بهش برنامه دادم که زمان به عقب برگشت ، امروز مطمئنی شنبه است ؟

شنبه نیست ؟ خیلی شبیه شنبه هست آخه ، یه روز برگرد به عقب ، امروز جمعه هست ‌.

برنامه های شنبه را نوشتم روی کاغذ که یادم نره ، شاید شنبه دلش خواسته بیاد در روز جمعه ، سپس وبلاگ را باز کردم و .....💚

و اینکه خیلی دوست داشتم بدونم امروز در شهر مکه چه خبر بوده🙂

اوبونتو

اینکه یهو تلگرام داره خیلی دیده میشه ، عجیبه 😅 اینکه صاحبان همستر ، یکیشون آبی شده ، عجیبه😅 اینکه سرها یه مقدار از اینستا چرخیده به تل ، عجیبه 😅

اما همیشه وقتی یه برنامه ای اوج بگیره ، حکم سقوطش امضا میشه و برنامه ی بعدی میره فضا ، ببینیم ناسا چه تصمیمی داره و قراره چه برنامه ای جایگزین اینستا بشه ؟🙂

پیام های پنجشنبه ادامه دارد

تا به اینجا کاملا مطمئن شدم ، این پنجشنبه ، دیوونه هم هست ، من چه سر در بیارم از فوتبال ، آخه ؟

این چیه آخه ؟😅

پنجشنبه پرسپولیسیه😅 مربی ندارند ؟ نظم و ترتیب در ذهن پنجشنبه بهم ریخته ، به نفر چهارم فکر کنید ، من که ۵ تا توپ نمی بینم ؟

نفر چهارم توی لیست پیشنهادی کی بوده ؟! مربی را بیارید ، پنجشنبه روح و روانش بهم ریخته😅

13 june

ساعت ۴ و نیم صبح است ، هوا خیلی روشن است ، چشمامو در تمام طول شب نتونستم ببندم و تا خواستم چشمامو ببندم که بخوابم دیدم صبح تر از صبح شده و خوابم هم نمیاد ، خوب بلاخره این روشن شدن صبح خیلی زود به ما هم رسید و مثلا ساعت ۳ هوا روشن شود ، یک جابجایی زمینی رخ داده است ، بعد که هوا خیلی خیلی روشن شود ،ساعت هم مثلا ۳ و نیم و این طور ها باشد ، قهوه ی خود را نوش جان کرده ، روزنامه ی صبح را خوانده ، تلویزیون را روشن کرده و چیزی حدود ۴ ساعت زمان ِ اضافی از شروع صبح هم خواهی داشت .

خیلی گردش زمینی ِ جالب ناکی می تواند باشد.

بین قهوه و چایی با پنجشنبه دچار درگیری شدیم ، پنجشنبه میگه حالا قهوه نمیخوری کاپوچینویی چیزی ، دیگه حرفشو زمین نینداختم ، خیلی اصرار داشت که مثلا خوابم نبره ،

حتم دارم این پنجشنبه بازی ای چیزی داره😅

کاپوچینو را خورده ، صبحانه طور هم خورده ، گنجشک ها هم حتی بیدار نشدند ، هوا چه خوبه ، کاش میشد یه چنین صبحی را با سرحالی و انرژی ، همه ی آدم ها تجربه می کردند 🙂

تلویزیون را روشن کرده ، خبر ، تبلیغ کفش 🙄 کانال را عوض کرده

من که متوجه نمیشم اینا چی میگن !!!

بلاخره یه خبری بیداره این ساعت ، چی میگن ؟😅

در نهایت با ترجمه ی ناقص میرسیم به برابری و اینکه هم برای والدین هم کودکان

اصلا هم این پنجشنبه نمیدونه که یه روز گرگه ، ماشا را دنبال کرده بوده ، پسر کوچولو هم برای نجات ماشا ، شیرکاکائو ها را ریخته رو سر گرگه ، در نتیجه تلویزیونمون خال خالی شده😅 این کلمات ناقص خونده میشند.

داره خوابم میگیره ، متوجه نمی شم ، پنجشنبه چی می خواد بگد 🥴

باید از سه شنبه کمک بگیریم ، این پنجشنبه چی می خواد بگه ؟!

سه شنبه :

کارت ِ تبریک کوچک که مزین به گل ارکیده ای با تکنیک آبرنگ است با سوزن ته گرد به تای کاغذ گراف الصاق شده است ، به جز تبریک تولد چاپی ، دست نوشته ای با خودکار هم روی کارت هست .

تولدت مبارک

من : 😅 تولد من بوده ؟ ببینم ارکیده ها ۵ تا هستند ؟

هعییی ، میگم این پنجشنبه باهوشه ، رمانتیک هم شد رفت 🥴

آخه من خردادو دوست ندارم ، ولی تبریک تولد در روز پنجشنبه را می پذیرم به عنوان روز دوم زندگی😍

تمام ِ شهر خوابیدند ، فقط من و تو بیداریم

توی هر خاطره ، ردی از تو می بینم

با شادی تو من شادم ، با غم های تو ....‌

به مونه یادگاری از یه روز صبح روشنی ۴ و نیمی 🙂

چشمات قاضی اند 🌹

آزمایش بلاخره تموم شد و امروز جواب آزمایش میشینه اینجا ، چه قدر این آزمایش دوست داشتنی بود ، چه قدر گرداننده ی آزمایش ، راهنمایی کرد 🤩

به جز رسیدن به کلمه های آزمایش ، یه هدف دیگه هم در آزمایش قرار دادم ، میزان اعتماد ، که شرکت کننده ها چه قدر به وبلاگ اعتماد دارند ؟

تمام جواب ها در وبلاگ بود ، نزدیک ترین جواب در دستان آبی بود ، اما یه مانع بزرگ باعث میشد که یه مقدار مسیر ذهنیش تغییر کنه ، قرار بود که بازی هفته های گذشته بره جایزشو بگیره ، بازی هم یه مقداری دچار تغییر مسیر ذهنی شده بود ، وگرنه که جواب ها به بازی هم نزدیک بودند.

اما دو نفر توی این آزمایش ، خیلی جالب بودند ، یه نفر که آلزایمری شده بود و میگفت من نمیدونم اسمم چی بوده ، اسممو فراموش کردم ، اما یه جواب درست داد

نفر دوم که به کلمه ی سخت ، نزدیک شده بود و میتونست به کلمه ی چهارم برسه ، چرا کلمه را این طوری شنیده ؟😅 وقتی تقلب می کنید از رو دست هم ، همین میشه

جملشو گوش کنیم : بریم راه بریم ؟ نه من باید برم دانشگاه ، میخوام برم دانشگاه حقوق بخونم ، می خوام برای خودم کَسی بشم.

کَسی چیه آخه ، بگو قاضی 😅 اگه گفت ؟!

قاضی را میگفت ، نفر سوم میشد .

آبی ، ثانی و نامی ۳ کلمه را به درستی جواب دادند.

خیلی وکیل ، مدنی ، حقوقی و قضاوت و ....را گفتید ، اما کلمه در ذهن من قاضی بود .

سعی کردم با شعر شادمهر و چشم های زیبایی ، کلمه را پر رنگ تر کنم ، اما تمرکزتون به همون دلیلی که گفتم تغییر پیدا می کرد.

هی شادمهر در ذهنتون پلی کردم ، انگاری یه شهر محکومند و چشمات قاضی اند .

به جای قاضی ، می شنوید راضی ، ناراضی 😅

قضاوت کردن خود نسبت به قضاوت کردن دیگران بسیار دشوارتر است.اگر بتونی در مورد خودت درست قضاوت کنی ، آن وقت یک قاضی خوب و حسابی هستی.

( در مورد این کتاب و جایزه ، وبلاگ حتی از قبل راهنمایی کرده بود که به خود دو سنت توجه کنید )

دوست کلاسی تالی ، نکته را گرفته بود و ۴ تا کلمه اشو کامل کرد .

کلمه هایی که انتخاب کرده بودم :

پادشاه

کالسکه

پیاده روی ( راه رفتن )

قاضی

حواسم به این بود که خیلی ها وسط جواب دادن ها ، درد و دل هم کردند ، چه شنیدنی بودند دردها 🙂

خیلی حواستون به این کلمه ها بود : جهان ، زمان ، سرنوشت ، داستان ، آتش ، گندم زار ، سلطان را هم هی می گفتید ( از رو دست هم سلطان را تقلب کرده بودید 😅)

یکی از قشنگ ترین تحلیل هایی که به نگاه چشمان زیبایی وبلاگ داشتید ، نگاه شش ضلعی بود ، چه تعبیر جالب و دوست داشتنی و فقط روح میتونه چنین نگاهی داشته بود ، نگاه سه شنبه ی شوخ طبع که جواب آزمایشو بهش تقدیم کردم ، این چنین است و این یه درس فراتر بود که سعی کنیم به دنیا و آدم ها چنین نگاهی داشته باشیم 💞

اونایی که حدس هاشون درست بود و شنیده شد ، ذهن جالبی دارند ، اونایی که حدس هاشون درست نبوده ، کلمه هاشونو کنار ، کلمه های آزمایش قرار بدند و لبخند بزنند 🙂

پادشاه ~ .....‌

کالسکه~......

پیاده روی ~......

قاضی ~.......

همه دنیا تویی ، باقی همش یه بازی ِ

یکشنبه

جنگ بین خواسته های فوری و اهداف بلندمدتمان از زمانی که انسان ها شروع به فکر کردن درباره ی ذهن خودشان کرده اند ، مشهود بوده است .افلاطون در فیدروس ( به یونانی یکی از مکالمات مهم افلاطون است که با سه خطابه در وصف عشق آغاز می شود) روح انسان را به ارابه ای تشبیه کرد که به وسیله ی دو اسب کشیده می شود.یک اسب نجیب که

" عاشق عزت با فروتنی و خود - کنترلی " است و یک اسب وحشی که صاحبش را پر از سوزن سوزن شدن و خواسته زیاد می کند- ارابه ران این دو احساس متضاد را مهار می کند تا رفتار ما را هدایت کند.

پ.ن : وبلاگ رفته است عصب شناسی می خواند 🙂

شنبه

از اونجایی که شنبه را پیدا نمی کرد ، وبلاگ ، بلاخره شنبه را پیدا کرد 🙂

نفر دوم ِ آزمایش ، روز شنبه و کسی نیست جز دوست کلاسی تالی😅

من خیلی به صدای ذهن تالی گوش کردم ولی خوب جواب نگرفتم ، در نتیجه یه احتمال دادم که ممکنه صدای تالی با صدای ذهن دوست کلاسیش یکی شده باشند ، در نتیجه خوب به این شنبه گوش کردم و نه فقط شنبه را گوش کردم که حواسم به بقیه ی روزها هم بوده که در حق کسی اجحاف نشه ، تا اینجا بازی ، با پنجشنبه و جمعه و دوست کلاسی تالی با شنبه ، جزء نفرات اول و دوم هستند ، یعنی میشه نفر سوم هم داشته باشیم ؟🤩

وبلاگ یه سوال واسش پیش اومده ، این روزای هفته ، فقط موزیک تقدیر شادمهر را گوش می کنند ؟😅

تقدیر و سرنوشت را خیلی تکرار کردید ، مثل رنگ ها ، هی تکرار می کنید ، یه عده از رنگ ها اومدند بیرون ، زدند به رنگ های سفید ، مشکی ، نقره ای

یه عده هم فکر میکنند ، بازی باشه ، هی میگند آبی 😅

شدیم مثل اون آزمایشه که میگند به همه چیز فکر کنید به جز کلمه ی قرمز ، بعد همه به قرمز فکر می کنند ، از رنگ و سرنوشت بیایید بیرون ،

ولی فک کنم بی تاثیر باشه ، چطوره عوضش کنیم ، به رنگ فکر کنید😅

امروز به این نتیجه رسیدم ، من اصلا معتاد به چایی نیستم ، چون کتری را زدم آبش جوش بیاد ، بعد یادم رفت بریزم توی قوری ، ۲ ساعت بعد ، اااا

قوری اینجا کنار سینکه که 🙄

بلاخره چایی را دم کردم ، ۲ ساعت بعد ، خوب وقت ِ ناهاره

وبلاگ : چایی چی شد ؟

من : ااااا ، قرار بوده چایی بخورم

اون وقت ، صدای ذهن شما ، کافی ، کافی ، کافی 🥴

کافی را بزارید کنار ، ببینیم ۴ تا کلمه کجان ؟🙄

دوباره هیچ کسی طور از نوع خاطرات

دیروز جمعه بود ، یه لحظاتی تو این جمعه هست که یه حس هیچی بزرگ محاصرش میکنه ، خیلی خیلی سال ها پیش ، یه جورایی اصلا متوجه نمیشدم جمعه چی شد ؟! این قدر ساعتشو پر می کردیم از بازی های کودکانه و تفریح که شب خسته به خونه برمیگشتیم و شاید یه فرصت کوتاه بود برای دیدن سریال و خواب و شروع شنبه . اما از همون سال ها هم خوب یادمه ، بعد از همه ی خوش گذرونی ها ، میرسیدی به همون حس هیچی ، که ااااا، تموم شد ؟ شد شنبه ؟!

نمیدونم چرا جمعه شد ، روز هیچ کس 🙂 امروز که یعنی دیروز ( من هنوز با این شب که باید بگیم امروز مشکل دارم )این تیزر و موزیک این فیلم هیچ کس ، دیوانه کرد وبلاگ‌ را 🥴

به گونه ای که وبلاگ به سرش زده برود سینما فیلم را ببیند ، برای آن لحظه که هیچ کس دارد ، لبخند بزند ، اما من بهش گفتم ، یهو میریم احساسی میشیم و اشک از چشمانمان جاری .‌‌..🙄

وبلاگ : اون سال یادته ، رفتی تماشای فیلم مارمولک ، از خنده ی اون آدم خیلی بخند ، که جلوی تو نشسته بود ، چه قدر بیشتر خندیدی ؟😁

آره ، یادش بخیر ، چه قدر زمان گذشته ، اما هنوز یادمه.

بخواب وبلاگ و به شب شده ها هم نرو ، ما خودمون فیلم را میاریم وبلاگ 🙂

اولین جرقه ی آرام بخش ذهن

یه نفس راحت کشیدم و یه آخیش گفتم از اینکه وبلاگ منو نا امید نکرد ، از همه مهمتر من نتیجه ی آزمایشو دوست داشتم تقدیم کنم به یکی از شوخ طبع ترین روزای هفته ، که میشه چنین آزمایش جالبی ذهنی هم انجام داد.

اولین کسی که بازی آزمایشی ذهنی را به درستی به پایان رسونده ، کسی نیست جز .....

🥳 بازی 🤩 و روز هم میشه نزدیک به جمعه ، با ارفاق پنجشنبه .

از هکر ذهنی به صورت ناآگاه در این آزمایش دعوت کردم .هکر ذهنی یه پیام برای بعضی ها داره 😅 اونایی که اذیت کردند را رهاشون کن ، اونا بیشتر از جریمه شدن ، نیاز به کمک دارند .

منم حرف ایشونو دخیره کردم 🌹

خیلی اصرار داشتید ، کافی ، کافه در بازی باشه ، احساسم میگه که ذهنش به ذهن بازی کمک کرده 😅

اسم چند نفر دیگه را هم آوردید ، اگه اسمشون نیومده یا سرشون شلوغ بوده و تمرکز کردن در این آزمایش واسشون سخت بوده ، یا اینکه ترجیح خودشون بوده ، فقط ذهنشونو محک بزنند ، وگرنه که آزمایش ذهنی برای اونها هم بوده 🌺

هکر ذهنیمون هم با اینکه خبر نداشته در آزمایش هست ولی اون کلمه ای که بقیه باهاش مشکل داشتند را عیننا بیان کرده و این یعنی صدای ذهن منو شنیده که کلمه اینه ، ولی حالا ارفاق داریم😅

بازی آزمایشی ذهنی هنوز ادامه داره تا پایان روز یکشنبه ، امیدوارم که بقیه هم بتونند کاملش کنند🍀

تمرکز

چرا این قدر امروزو بهم ریخته کردید ؟ 😅 مرتب باشید و تمرکزتون را ببرید بالا ، امروز سعی می کنم ، این کلمه سخته را بیشتر تکرار کنم تا بیشتر بشنوید .

خیلی ها ۲ تا کلمه حدسی شدند ،

هنوز آبی و بازی کلمه ی چهارم را حدس نزدند.

و اینکه یه تاکتیک استفاده کردید ، که اونایی که روز دارند ، با هم متحد شدند و شدند یک روز و سعی کردند یه جورایی با هم به جواب برسند .

کلمه باید عیننا خودش باشه ، به جز کلمه ی دوم که یه کلمه ی خیلی شبیه خودش داره ، اونو ارفاق کردم .

وقتی می خواهید کلمه را بگید ، نباید از فعلی استفاده کنید که معنای کلمه را تغییر بده 😅

مثال : رنگ نارنجی هم زیباست ، در این جمله به زیبایی رنگ نارنجی اشاره شده ، حالا اگه کسی بگه نارنجی زیبا نیست ، نمیتونیم نارنجی را بپذیریم ، چون کلا ذهنش داره نفی میکنه.

چرا هی در مورد رنگ کلمه میگید ، از رنگ بیایید بیرون ، رنگ نیست 🙂

بعد چرا با هم می جنگید ؟ زیر آب همو نزنید ، پشت سر هم حرف نزنید ، همدیگه را لو ندید ، بازی هم در نیارید ، اون یکی بیاد بشنوه ، حالش گرفته بشه ، چی کار دارید می کنید ؟😅

تمرکز کنید قشنگ ، کلمه ی آخر را هر کسی بگه و چهار تا کلمه را کامل کنه ، آزمایش تمام میشه .

از آبی و بازی می خوام که با همدیگه فکر کنند ، شاید اگه فکرهاشونو بزارن روی هم به جواب برسند ، از ثانی میخوام سنگ را نندازه ، تا فکر ها متمرکز بشند🙂

ادامه ی آزمایش و آرا در روز ۴

چهره ی چهارشنبه را ببین 😅 خوب این قدر نپیچ به بازی که افکار تغییر کنه .

خیلی تقاضا زیاد بوده که کافی هم در آزمایش باشه ، بعد چجوریاس ؟ همه ی دوستای وبلاگ ، کافی را می شناسند ، یه عده ای هم میگن کافه ، بعد به چند زبان حرف می زنید ؟

من آخر متوجه نشدم ، کافی فارسی یا کافی انگلیسی ؟!

پسر کوچولو باشه که میگه ، کافه 😅

یعنی ۳ تا کافی ، کافه داریم ؟🥴

بعد مگه نگفتیم ، هر چیزی که مسیر ذهنتونو تغییر میده ، بزارید کنار

مثل ساعت ، هی دنگ دنگ ، کافه ، چای ، دود !!!!!

به کافه هم اعتیاد آخه ؟ به چای هم ؟ چه وضعشه آخه 😅

سال ها بعد میان این آزمایش ها را بررسی می کنند ، میگن این شرکت کننده ها کلا مسیرهای ذهنیشون کافه دودی هست ، بزارید کنار تا بلاخره به یه ۴ کلمه ی اصلی برسیم 🙂

کافی هم بیاد در آزمایش ، البته musandenle

در دادن جواب آزمایش فخر فروشی نکنید ، فرانسوی ، اسپانیایی ، آلمانی ، ترکی ، انگلیسی هم گفتید ، اما تا حالا درست نبوده😅 همون فارسی بگید که من کمتر گیج بشم ، من مگه لغتنامه هستم !

گروه دانشمندان دیوانه هم به صورت مخفی در آزمایش شرکت کرده بودند ، اما رو شدند ، اسم جالبی دارند jms 😅

آبی : ۳

بازی : ۳

بقیه همونند

مسخره بازی هم در نیارید ، اگه واقعا کاشی هم وجود داره ، بیارید در آزمایش .

شمارش آرای آزمایش

کم کم داریم به چهارشنبه نزدیک میشیم ، ولی از اونجایی که من میدونم ، از رو دست هم تقلب می کنید ، به هیچ عنوان از روی دست بازی ِ چهارشنبه تقلب نکنید ، یه جوری میپیچد به بازی این روز که مسیر افکار را تغییر میده😅

بنابراین روزو همچنان در سه شنبه نگه میداریم ، حواسم هست دارید سه شنبه را بهم میریزد ، حواستون به آزمایش باشه.

چندتا از روزها و دوستای وبلاگ یه حدس هایی زدند ، به نتایج جالبی دارم میرسم ، یکی از کلمه هایی که بولد کردم ، یه کم از بقیه سخت تره ، فکر نکنم حتی بازی تا الان این کلمه رل حدس زده باشه ، شایدم حدس زده من نشنیدم ، با هم حرف نزنید 😅 بلند و داد و فریاد و تکراری هم حرف نزنید ، اصلا رنگ هم نیست ، هی در مورد رنگ ها حرف نزنید😅

برای اینکه انگیزتون بالا بره ، روزها و کسانی که تا حال درست حدس زدند را می نویسم ، مثل شمارش آرا میمونه ، هیجان ِ زیادی داره این بازی ذهنی : 🤩

بازی : ۲ حدس درست

شایی : ۲ حدس درست

Chari : یه حدس تقریبا شبیه ، اینو فعلا نگه میداریم

آبی : ۲ حدس درست

بامزی : ۱ حدس درست ( سخت ترین کلمه را حدس زده )

نامی : ۱ حدس درست

آزادی کیه ؟😅 داوطلب بازی شده

ثانی : خیلی خوبه که توی آزمایش شرکت کرده ، شبیه بوده ولی اصل خود کلمه گفته نشده

راوی کیه ؟ 😅 داوطلب بازی شده در روز سه شنبه

💞روزهایی که تا حالا درست حدس زدند :

یکشنبه ، سه شنبه ، چهارشنبه

* یه داوطلب و شرکت کننده ی افتخاری هم برای یاری ِ ، دوستای وبلاگ و روزها به آزمایش دعوت می کنم ، قراره ایشون ، کلمه ی سخت را به ذهن شما بیارند ، برای همین از خواننده ی دوست داشتنی وبلاگ ، شادمهر عزیز دعوت می کنم که به صورت ذهنی ، به ذهن شما یاری برسونه .

همراه با روز

سه شنبه را با یه کلیپ انگیزشی زیبایی آغازی کردم ، البته خیلی وقت پیش هم آغاز کرده بودم ، اما امروز دلش خواسته ثبت وبلاگ بشه🙂

عکس هاش بشینند اینجا ....

و بعد از اینکه کارهای سه شنبه انجام شد ، سه شنبه امروز خیلی بهم ریخته نبوده و سریع مرتب شده ، زدیم به اتاق پسر کوچولو و کاری که همیشه برای من سخت بوده را شروع کردیم با پسر کوچولو

یعنی سازمان دهی اسباب بازی های فوق ریز ( دیوانه کننده اند اینا 🥴)

چون به تفاهم با پسر کوچولو نرسیدیم ، انتخابی هامونو ۲ دسته کردیم

۱.مورد علاقه و خاطره انگیز پسر کوچولو

۲. مورد علاقه و خاطره انگیز مامان

۳. هر دو خوشمون نمیاد دیگه یا خراب شدند

و سلام سه شنبه 💙🙂

شروع آزمایش ذهنی

عادتشه بیاد حرف نزنه ، بره رد کارش 😅 خصوصیت بارز دوشنبه .

امروز چی شد ؟ از خواب بیدار شدم ، خوابی ندیدم 🙂 خوابم میومد ، ولی نتونستم بخوابم ، راه افتادم به سمت مبل و نشسته چشمامو بستم ، واقعا خوابم میومد ، ساعت ۱۰ و نیم . پسر کوچولو بیدار شد و بازی میخواست 🥴 بهش میگم منو ببین چه آشفته ام ، موهامو ببین ، چشمامو ببین خوابالو ام ، چه طوری بازی کنم ، میگه نه خوشگلی ، میگم نه نیستم ، موهامو ببین ، میگه موهاتم خوشگله ، یه صبحانه ی سبک خوردیم و قرار شد که آماده ی بازی بشیم ، که تصمیممون عوض شد ، پسر کوچولو رفت دنبال بازی خودش ، منم رفتم خودمو از آشفتگی در بیارم ، توی آینه یه نگاهی به خودم انداختم ، مثل اینکه دوشنبه لبخند میزنه به روز .🙂

وبلاگ شروع کرد و از سکوت استفاده کرد و خودش فقط حرف میزد.

نظرت چیه ، بازی آزمایشی را شروع کنیم ؟

- این کیه ، هی این موزیکو میخونه توی سر من ؟😅

وبلاگ : دوشنبه

ما هم با اجازه ی شاعر ، موزیکو تغییر دادیم ، عادتشه ، بیاد حرف نزنه ، بره رد کارش .

وبلاگ : این اصلا بهتره .

دیدی گروه موسیقی ، قبل از شروع موسیقی یه امتحانی می کنند ، بهش چی میگن ؟

وبلاگ ، چه بدونم ، من مگه موسیقی ام

خورشید هم داره .

وبلاگ کاملا گیج می شود ، خورشید چیه ؟

ولش کن ، اونو بد تلفظ می کنند ، خورشید شنیده می شه

خوب که چی ؟ 😅

من دیروز یه خورشید چک کردم ، وبلاگ : sound check

اینا بلد نیستند ، تلفظ میکنن sun check 😅😅😅

خوب ؟

خوب نداره ، آزمایش دیروز شروع شده !

به دنیای آزمایشی بازی عصب شناسی ذهنی خوش آمدید 😇

● دوستای وبلاگ با تمرکز و دقت ، وارد آزمایش بشید ، آزمایش یه هفته طول میکشه ، تا همه ی روزها فرصت شرکت پیدا کنند .

●یه بار دیگه توضیحات آزمایشو که قبلا وبلاگ نوشته بخونید .

●آزمایش ، میتونه موسیقی ، فیلم و یا کتاب باشه ، اما فقط یکی از اینهاست .

●۴ تا کلمه را توی آزمایش بولد کردم ، که اگه روزها ودوستای وبلاگ بهش اشاره کنند ، به هدف آزمایش میرسیم .این آزمایش از روزهای قبل در ذهن من بوده و برای امروز نیست.

●هر چیزی که باعث میشه ، مسیر عصب های ذهنی تغییر کنه را حتی الامکان دور کنید .

¤ یکی از دوستای وبلاگ تا حالا تونسته ۲ تا کلمه را درست حدس بزنه و من برای مسیر های عصب ذهنیش دست میزنم که با اینکه آگاهی از شروع روز بازی نداشته ولی تونسته درست حدس بزنه👏

¤ از آبی میخوام ، امروز کاملا تمرکز کنه و حدس نزنه😅 چون میدونم امروز یه کم حالش خوب نیست و تمرکزش را بزاره برای فردا.

¤دو تا از روزها که نمیدونم چه روزی هستند ، برای شرکت در بازی داوطلب شدند ، این عجیب بوده ، احتمالا وبلاگ میخوندند ، پیام ذهنی برای اونها هم مخابره میشه ، ببینیم میتونند درست حدس بزنند.

نفس ....💞

سوغاتی یکشنبه را پیدا کردم 🙂

عده ای دیگری را برای هوس می خواهند ، عده ای دیگری را برای نفس .

یکشنبه باز رفته موزیک های روز را انتخاب کرده ، چرا این قدر انتخابش قشنگ و دلیه ، آخه 😍

سوغاتی موزیکی قشنگ یکشنبه 💖

سلام به یکشنبه ی خوش اخلاق🙂

روز قشنگیه واقعا ، کاملا تضادی و در عین حال انتخابی 🙂 هوا گرم ولی خنک 😏 یه نسیم خنکی زیر گرمای خورشید می وزید ، کیف کردم اصلا😍 یکشنبه به زیباترین شکل ممکن شروع شد و هوا هم که عالی ، خورشید نزدیک بود شنبه را ذوب کنه ولی خوب با یکشنبه مهربونه .

یکشنبه چند تا کار اضافه ، برای شنبه انجام داده ، از دیروز که تو خونه می چرخیده تا الان هی میگه ، کارهای منو ناقص گفتی ، یکی از کارهای قشنگ یکشنبه ، این بوده که سنجاق سر من پیدا کرده و زده به موهام 😍

یکشنبه ، امروز کاملا تعطیله ، رفته از خودشم هم پذیرایی ، منم مهمون کرده به همراهی ، من خیلی تعجب کردم ، اینا با هم جور در میان آخه ؟

میگه ، اینا خوراکی های تضادی اند ، میگم اونا چین ؟

میگه اونا سوغاتی اند🙂

صبر کن ببینم ، سوغاتی را چجوری پیدا کردی ، اینا را من خودم خریدم ، بعد همشو بخوری ، فشارت میوفته ،

میگه متضادشو گذاشتم که تعادل بر قرار بشه .

عاشق سنجاق سرم با اون گلی که پیدا کرده و اون چای بلوبری شدم

🤩

یکشنبه ، خرداد ، نمیدونم چندم ، امروز هوا مهربونه 💖

شنبه ی نا مرتب

خونمون امروز شبیه کارتون خونه ی پر سر و صدا شده بود ، شنبه اصلا وظایفشو انجام نداد و با بی خیالی هرچه تمام تر کارها را انداخت گردن یکشنبه ، یکشنبه هنوز به این باور نرسیده بود که یکشنبه شده ، ولی خوب اصلا تحمل شلوغی زیاد را نداره و رسید به هدف هیچی هیچ جا نباشه ، چون خیلی خسته بود از بقیه ی روزای هفته هم کمک گرفت ، سه شنبه اولین داوطلب بود ، کمک کرد ولی این سه شنبه یه ایراد داره ، ظرف ها را نمیشوره ، ریخت و پاش ها را جمع نمیکنه ، شنبه از دور یه کتاب برداشته و شروع کرده به خوندن ، داستان عصر شنبه ، کتاب به انگلیسی هم میخونه ، زبانش خوبه .

یکشنبه ، یه کم نگاهش کرده ، ولی حواسش به کتاب خوندنه ، کلا توی روزش خسته شده این شنبه و خیلی دلش میخواد روزشو با بقیه روزا عوض کنه ، یکشنبه میگه ، من کارهاشو از بعد ظهر به عهده میگیرم ، کمکش میکنم ولی به هیچ عنوان روزمو باهاش عوض نمیکنم.

*( بین نوشته هاتون فاصله بندازین ، خیلی خوبه : یکی از روزای هفته خوشش میاد نوشته پشت سر هم نباشه ، منم خوشم میاد ، نظرشو میاره وبلاگ اینجا 🙂)

یه کم که میگذره ، یکشنبه از کارهای شنبه ، بیهوش میشه ، پیش خودش میگه ، روز به این نامنظمی ، نامرتبی ، شلوغی ....🥴

از اسباب بازی ها خوشش میاد ، همه جا که مرتب میشه ، با اسباب بازی ها بازی میکنه و لبخند ، با پسر کوچولو هم بازی میکنه .

آقای آرایشگر ، دلش برای جعبه ی آرایشی تنگ شده و یه سبک جدید منو آرایش میکنه ، رژ گونه ی هلویی آجری را با قدرت تمام تر روی رژ گونه ی تیره میزنه ، به چند تار مژه ، ریمل میزنه ، روی رژ صورتی کم رنگ ، صورتی خشن میزنه ، پودر میزنه ، اکلیل و سایه ی نقره ای .

من : 😂😂😂

پسر کوچولو : 😂😂😂

برق لبخند و هیجانی شدن مامان و بچه در آینه 😍💞

روز گفتن

چشمامو باز کردم ، هر چه قدر به مغزم فشار آوردم که چند شنبه است ؟ نتیجه ای رخ نداد ، یه حس بدی بهم دست داد ، از خواب بیدار بشی و متوجه نشی چه روزی هست ، اصلا فریزینگ شدم ، هیچی هیچی ، واقعا نمیتونستم تشخیص بدم دیروز چند شنبه بوده که بتونم به ذهنم بگم امروز چند شنبه است ، حتی نمیتونستم فردا را در گردش ذهنی بیارم که دوباره از خواب بیدار شدم 😁 چه وضع بدی بود واقعا ، خوبه خواب بود😇 ( شکلک نفس راحت )

وبلاگ شروع کرد ، میگم چیه ، میخوای موقع کار کردن حرف بزنی ، دیشب ساعت ها پسر کوچولو حرف ووسوال داشته ، من یه بار باید بشینم پای حرف های بازی پسر کوچولو ، ببینم این قضیه ی خورشید چیه ؟ انداختن تو مغز بچه ، طفلک بچم یه مدته از ترس هیولا خارج شده ، حالا ترس از آتیش بازی خورشید !

میگه من می ترسم ، میگم از چی ؟ میگه از اینکه اتفاق بدی بیوفته ، میگم چه اتفاقی مثلا ؟ میگه اینکه خورشید بخواد همه جا را آتیش بزنه .

این قدر خوابم میاد ، با چشمای بسته جوابشو میدم ، نه بابا خورشید مگه بیکاره ، خودش دنبال یه راه چاره ای هست ، خنک تر بشه ، برای همین شبا که آدما خوابشون میاد ، زمین میره پیش ماه ، خورشیدم میره اون طرف ، پسر کوچولو: بله من میدونم که زمینمون می چرخه.

پسر کوچولو : چی شد که خورشید و ماه و ستاره با هم دوست شدند ؟

من : خوب اینا آدم ها را خیلی دوست دارند ، دلشون خواسته آسمونو قشنگ کنند ، البته فقط برای اونایی که به آسمون نگاه می کنند .

و صبح شد و من دوبار بیداررشدم ، کارهای خونه را سپردم به وبلاگ ، برای اینکه دوباره از من چیزی خواسته که پیدا کردنش سخته .

وبلاگ : اسم دوستای من چیا بودن؟

من :🥴

چی شده ؟

وبلاگ : من خوشم اومده از اینکه فکر من یهو نمایشی میشه 😏

خوب ، در حقیقت ، منم خیلی غافل گیر شدم ، ولی هر چه قدر فکر میکنم ، نمیدونم اسمشون چی بود ، اصلا شاید اسم نزاشتیم یا گذاشتیم یادمون رفته .

وبلاگ حواستو جمع کن ، اسباب بازی را از پذیرایی جمع میکنی ، ظرف ها را هم میشوری ، صبحانه ی منو هم میاری ، سرو صدا هم راه نمیندازی ، لباس شویی را روشن میکنی ، لباس های روی بند را جمع میکنی ، تو فکرتم می چرخی که ناهار چی درست کنیم ، ظرف ها را شستی ، نمیزاری روی ظرف های قبلی ، اول ظرف های قبلی را جمع میکنی و میزاری سرجاش ، هر چیزی سر جای خودش ، لیوان ها را نزاری توی قابلمه ها ( شوهری هر وقت بخواد به من و مغزش کمک کنه ، ظرف ها را میشوره ، در جریانی که شستن ظرف ها با دستان خود ، چه قدر دوستدار مغزه ، اما یه ایراد داره ، ظرف های جدید را که میشوره میزاره روی سر همون قبلی ها ، طوری که من تعجب می کنم ، این آبکش چطور هنوز پابرجاست ، بعد مرتب هم میخواد کنه ، لیوان ها را میزاره توی کابینت قابلمه ها ، بشقاب ها را هم و من چند ساعت باید این طرف و اون طرف برم تا نظم بدم ، البته من زیاد اعتراض نمی کنم ، چون دفعه ی بد ، انجام نمیده😅 بعد من خودم در جریانم که اگه مثلا قضیه کاری باشه و مثلا یکی چنین طوری کارشو انجام بده ، چیا که به طفلک نمیگن !

وبلاگ : من قابلمه ها را نمیشورم ، لباس شویی خاموش شد

من : یعنی چه قابلمه نمیشورم ؟! لباس شویی چه طوری نیم ساعتو دور زد ؟ من حتم دارم ۱۵ دقیقه شده ؟!

به نظرم لباس شویی گزینه ی تشخیص خودکار داشته ، زمانو کم کرده ، هعییی وبلاگ کاش تو هم تشخیص خودکار داشتی ، سریع تر حرفاتو میزدی.

وبلاگ : اسم دوستام کو😣

من : چه بدونم 😖😖😖😖

وبلاگ ، شارژ نداریم ، باید بری سراغ لباس ها ، لباس ها را قشنگ تا میکنی ، لباس هر کسی را میزاری سر جای خودش ، دستمال های آشپزخونه را میزاری توی کشوی آشپزخونه 🙂

میگم ، به نظرم این دوستت ، با تالی دوسته ، نه ؟ از نوع کلاسی😅

خوبه ، خوشت اومد از اسمش ؟ بر وزن شادی نیست ، اما خوبه.

اون یکی هم ، نامی ، گفته بودیم قبلا اسمشو ، باور کن یادم نمیاد.

وبلاگ ، ببین دوستای من چه شبیه سازی بلدند .

من : بله 😅

قرار بوده یه مقداری ، عصب شناسی بخونیم ، چطوره یه آزمایش جدید با دوستات بزاریم ، بهش میگن تشخیص واقع گرایانه منتخب ذهن 😏

آزمایش این طوریه ، که مثلا تو وبلاگ یه صفحه کتاب میخونی از یه کتاب ، یه صحنه از یه فیلم میبینی ، یه موزیک می شنوی ، بعد تو از بین سطرهای کتاب ، قسمتی از فیلم یا موزیک ، یه منتخب ذهنی واقع گرایانه برمیداری ، اونو توی ذهنت تکرار می کنی و سعی می کنی به دوستات همینو بگی ، از طریق عصب های ذهنی ، یعنی تو باید یه سفر به عصب های ذهن دوستات بری و منتخب را بزاری توی ذهنشون ، حالا تو دیگه فکر نمیکنی ، یعنی تو میتونی ؟😅 بعیدد بدونم.

حالا یکی یکی از دوستات میخواهیم در حضور تو ، بگن منتخب ذهن وبلاگ چی بوده ؟

هر کدوم از دوستات که بتونن واقع گرایانه را بیان کنند، یعنی ذهنشون با ذهن تو در سفرند.

درس ها را باید پس بدی وبلاگ ، در دنیا ، آزمایش شده احتمالا ، اما بازی درسی آزمایشی قشنگیه ، ثانی هم نمیتونه سنگ را بندازه🙂 چون خودش توی آزمایشه😅

حواسم به این بود که امروز جریمه است ، ولی چون صبح دچار فریزینگ زمانی شدم ، دلم سوخت واسش‌.

این دوست کلاسی مشترک تو ووتالی ، آزمایشو پس داده😅 آبی و بازی هم که کلا در نظریه ی افکارند ، نامی هم تا حدودی به آزمایش شبیه بود ، بقیه ی دوستات هم فعلا یادم نمیاد ، باید دقت کنیم ، ببینیم چی میشه ؟

هر موقع هم گفتند ببینیم چی پیش میاد ، یادت باشه ، ببینیم چی پیش میادی واقعا وجود نداره 😅 هیچ چیز اتفاقی نیست 🙂

درگیری روزها

پنجشنبه میگه چطور دوشنبه ها ، از بعد ظهر میشند سه شنبه ، منم میخوام از الان پنجشنبه بشم ، مگه چهارشنبه جریمه نیست ، از الان دیگه پنجشنبه است ، بهش میگم تا حالا در مورد اسکیزوفرنی برعکس چیزی شنیدی ؟ 😅

میگه نه ، میگم یعنی به جز اون آهنگ بی احساس شادمهر ، یه آهنگ دیگه هم شادمهر داره ، دور شدی ، اصلا من خوشم میاد از این دو تا آهنگ .

کافه اش هم که آبی ، میخنده میگه ، کافه آخر یا کافی ؟ 🙃

حالا از حالت اسکیزوفرنی و اسکیزوفرنی برعکس ، یه حالت بدتر وجود داره ، من یکی اسم اینو نمیدونم ، این حالت احتمالا نسل ها بعد به اکتشاف برسه ، اینکه ثانی بره دکتر بیاره ، ببینه اسکیزوفرنی برعکس چی میگه ؟😅

بعد هم میگه ، ما بررسی کردیم ، همش موزیک های غمناک و ...خوب این روی شما اثر بد داره که می شنوید ،

ثانی اینطوریه ، که بار اول سنگو نمیندازه ، اما بار دوم سنگو میندازه ، پنجشنبه به ثانی میگه ، حداقل آقای دکتر را دعوت می کردی به دوباره شنیدن و در یک زمان زندگی نکردن 🙂

خوب درمان چطور بوده آقای دکتر ، آهنگ هامون شادن 😅 به زور غمناک شاید چیزی پیدا بشه ،

به باور شادی رسیدید یا نه ؟! الکی اسم وبلاگ را ، شادی نزاشتم که 😍

ثانی هم آدم بامزه ای هست ، هر دو حالت اسکیزوفرنی را باور داره ، به نظرم و احتمالات ، ثانی قانون های نیوتون را دوست داره .🙂

چهره ی چهارشنبه را 😅 تقصیر من نیست واقعا ، 🙄 روزها را نباید بهم بریزید خوب .

پنجشنبه فردا جریمه هست ، امروز حواسمو پرت کرد ، ولی حواسم به جریمش هست 🛑

سلام خبر

اگه اون خبر اختلال سوم و چهارمو ، برداشت ؟! اردیبهشته نکنه هنوز ؟😅 بلاگفا به نظرم گاهی وقت ها تقویمش میخوابه 🥴

جایزه ی بازی

به لحظات رویایی جایزه نزدیک میشیم ، از اونجایی که بازی این هفته جریمه است ، نمیتونه جایزشو تو روزش بگیره ، ولی از اونجایی که جایزه قرار بوده این هفته اعطا بشه ، جایزه را میدیم به سه شنبه ، بازی خودش باید بره جایزه را از سه شنبه بگیره ، وقتی میگم روزا را بهم نریزید شما برای همینه🙂

این قدر همه کتاب شازده کوچولو را خوندند ، ولی خود دوسنت را نخوندند. دوسنت ، به نظر وبلاگ یه دوشنبه ای بوده که از دوشنبه خارج شده ( اگزو ) و رسیده به سه شنبه ، برای همینم دلش خواسته کتابشو ، نماد شو ، حتی خودکارشو بزاره روی دیوار سه شنبه و

🌺

مثلا فکر کن ، سه شنبه ی امانتدار ، جایزه نداشته باشه ، از طرف منم نیست ، از طرف دو سنت هست به زبان خودش💙

یک به نفع یکشنبه ، چهار بمونه جریمه😏

از اونجایی که بازی در روز اومده بود ، ما هم ۲ ، ۳ ساعتی بازی کردیم و خوش هم گذشت ، حین بازی موزیک هم گوش کردیم ، همین که وارد اتاق پسر کوچولو شدیم ، دیدیم خرگوش از جعبه ی اسباب بازی اومده بیرون و گیتار را گرفته دستش ، صحنه ی جالبی بود و خرگوش چون دست هاش به هم چسبیده ، با پاهاش یه مقداری گیتار زد واسمون و پسر کوچولو از خنده غش 😅 یاد فیلم اسباب بازی افتادم ، اسباب بازی ها حرکت می کردند .

دزد و پلیس بازی ، خرگوش بازی ، دایاناسور ( پسر کوچولو میگه ) و اسب تک شاخ هم به بازی مون اضافه شده و سپس مسابقه ی ۳ نفره بسکتبال ( من و پسر کوچولو و خرگوش ) توپ پسر کوچولو توپ بسکتبال ، توپ من ، توپ فوتبال آمریکایی ، توپ خرگوش ، مکعب گرد😅

نتیجه ی بازی ، ۹ ، ۸ ، ۶ به ترتیب ۹ پسر کوچولو ، ۸ من ، ۶ خرگوش

بعد از این بازی ، مسابقات تیراندازی داشتیم و نتیجه ۱۴۸۸۰ به نفع پسر کوچولو. امتیاز من ۱۳۸۰۰

اسباب بازی ها را من جمع کردم و دفعه ی بعد نوبت پسر کوچولو هست ( این دفعه از جمع کردن فرار کرد 🙃)

یکشنبه اما ، هی میخنده و میگه و اینا همه حسودن و حسودی می کنند یه ریز 🙄

معلوم نیست یاد چی افتاده 😅

وبلاگ میگه ، اونا به سفر ذهنی هم حسودی می کنند ، میگم آخر اینا یا اونا ؟

چی ؟ به پازل من حسودی کردند ؟ به یونان حسودی کردند ؟!

هعییی 😅 حالا یه سفر ذهنی وبلاگ من رفته ، چرا حسودی می کنند آخه ؟!

خودتی را نمیتونم واسشون بزارم در عوض ، از فرزاد فرزین واسشون میزاریم ، اینا همه حسودن و حسودی می کنند یه ریز .

برای همین ، پازلو نه تنها تکرار می کنیم که موزیک های یکشنبه را هم میبریم تو پازل ، از سفر ذهنی که موزیک هم شده تشکر می کنیم ، بعدا میاریمش در تصاویر 🤩

و

اولی که یکه ، دومی چه نوستالژی و خاطره ای بود ، خوش اومد به موزیک وبلاگ من و یادش گرامی 🌹 سومی جهت تاکید ، دومی را به سال های نزدیک آورده و چهارمی بازیش گرفته😅

به در و دیوارم حسودی می کنند ، من دیگه حرفی ندارم🥴

به من که امروز خوش گذشت 🙂 وبلاگ میگه ، اون شهر فرانسه هم خیلی شبیه یونانه ؟ از نظر منم شبیهه ، بزار حسودی کنند یه ریز😅

بازی در روز

نوشته ، مناسب ۴ تا ۶ ساله😁 من و وبلاگ 😍 میشه ما هم باهاش بازی کنیم ، اصلا عاشق اون پاپیونش شدم🥰

هعععییی ، ما هنوز نمیتونیم لوگوی درست و حسابی بسازیم ، اونا رباتش کردند ، بعد میگند غرب زده نباشید ، نزدیکه که قطب زده هم بشیم ، منفعل و مختل اند خودشون ، به دیگران ایراد می گیرند 🙃

ولی من از اسباب بازی تارا و توکا خوشم اومد ، یه اسباب بازی با احساس و سازنده بوده ، فقط تنوعش کمه ، میشه تنوعشو زیاد ‌کرد.

حمایت و تعریف هم می کنیم ، قدر نمیدونند 😁

نمیدونم هیجان بازی چیه ، افتاده در روز ، خودش روز داره ها ، امروز زده به کوچه ی یکشنبه ، فکر کنم ، امروز تعطیله ، حوصلش سر رفته.

احتمال میدم ، این بازی برای گرفتن جایزش هیجان داره ( از کجا فهمیده این هفته به جایزش میرسه ؟ ) 🙂

امروز با بیداری ، کلی کلنجار رفتیم سر بازی با پسر کوچولو ، که این مغز را جز بازی به کارهای دیگه هم مشغول کن ، فعلا در تعطیلاته و حرف گوش نمیده و بعد هم بهش گفتم ، چجوریه که من باید به حرفت گوش کنم ولی به حرف من گوش نمیدی ؟!! این چه روشیه آخه ؟😅

چند دور ، دور خونه چرخیده ، با تحکم ، من بازی میخوام ، از نوع اینترنتی

میگم اول صبحانه

میگه : نه

میگم باشه ، پس بیا روشو درست کنیم ، من به حرف تو گوش نمیدم ، تو هم به حرف من گوش نده ، چطوره ؟

قیافشو این طوری میکنه😐 نه این خوب نیست .

من : 😍😁😏

در ِ گفتمان باز میشه و میدونم گوش میده به حرف هام .

خوب ، اگه تو میرفتی سر کار ، صبح تا شب و خیلی کار میکردی ، بعد بچت میومد ، پول هاتو میگرفت و میداد به بازی ، چی کار می کردی ؟ هرشب هرشب میگفت بازی ، بازی

میگه ، خوب میرفتم آخرین مرحله ی بازی ها را میخریدم و میگفتم بیا ، همش مال تو

میگم ، خوب ، فردا صبح بچت بیدار میشد ، میگفت ، بابا ، یه نسخه ی جدید از بازی اومده ، پول بده 😁

پسر کوچولو : من انگلیسی بلدم ، میرم اونجا ، میگم i want toyota car

من : هعییی🤩🤩😂😂😂 لامبورگینی چی شد پس ؟

صبر کن ببینم ، تویوتا را با لامبورگینی عوض کردی ؟! بعد ، تویوتا را میدی بچت ، چی شد الان ؟ بازی چی شد ؟

پسر کوچولو : میگم تویوتا را بگیر بچه ، دست از بازی بردار 🤣🤣🤣

نتیجه : 😅 نسل بعدی طفلک چه ها خواهد کشید 😍 به همین عشق ، عاشق شیطنت های بچه ات هم هستم به توان بی نهایت💞🌹