چه روزی شده امروز ، وبلاگ را نیگا😅 خوب می نویسم ، عجله داره برای نوشتن من ،
صبح کنار دریا آغاز شد با پسر کوچولو در حال بازی کردن بودیم ، بازی چی بود ؟ بادکنک بازی ، درست کنار خط ساحل که به دریا متصل میشه ، چند تا بادکنک خیلی بزرگ سفید توی باد به آسمون می رفتند ، دلم خواست یکی از این بادکنک ها را بگیرم ، باد بادکنک را رساند به من و گرفتمش ، بعد بادکنک دوم هم اومد به دستای پسر کوچولو ، میتونستیم بادکنک ها را رها کنیم و دوباره بگیریم ، هوا عالی بود ، تا اینجا همه چیز آرامش بخش و مملو از حس خوب بود ، بعد قرار بود جایی بریم ، وقتی برگشتیم آرامش و روان بهم ریخت ، چشمامو باز کردم ساعت ۱۱🥴
اووه ، خوبه خواب بود ، آره واقعا خواب بود ، چرا یکشنبه ، منو زود بیدار نکرده ؟ صبح یکشنبه ام کو ؟ یه وقتایی توی زندگی صحنه هایی داری که میگی ای کاش خواب بودند ، اما بیداری اند و ناگریز به تحمل و برعکس یه صحنه هایی در زندگی داری که میگی ای کاش خواب باشند و بیدار میشی و ای کاشت برآورده میشه ، خواب بوده ، این تعادل ِ صحنه هاست .
وبلاگ سریع در ذهن من ، خوابتو بنویس ، من : صبر کن ببینم ، یه حسی بهم میگه نیمه ی دوم خواب تحمیلی بوده .
به سراغ کارهای روز رفتم ، وبلاگ مگه ول میکنه ، منم کارها را سپردم بهش ، اول ظرف ها را میشوری ، صبحانه ی پسر کوچولو را آماده میکنی ، صبحانه ی منم روی میز باشه ، من همین طور که حواسم به تو هست صبحانمو میخورم ، خودم اطراف را مرتب می کنم ، هیچی اطراف نباشه تا فکرم متمرکز بشه ، وبلاگ :😅 چیه ؟ به چی میخنده
یکشنبه ظرف را تا نیمه شسته ، ببینم ؟
آفرین به یکشنبه ، یکشنبه هم میخواد نوشته بشه پس.
ظرف ها تموم شدند ، قابلمه ها را باز نشستند ! یه کم ظرف ها را روی هم گذاشتند ولی خوب ، کمک کردند از نوع ذهنی ، می پذیرم .
اطراف سینک چیزی نباشه ، همه جا را دستمال می کشید ، ظرف های اضافه جمع بشه ، کابینت آبکش را درشو ببندید ، من چشمم به شلوغی ظرف ها نیوفته ، گاز تمیزه ولی دستمال بکشید برق بیوفته .
کجا ؟ وبلاگ دستمال میکرو را که کشیده گاز برداشته ببره ، میز آرایش را تمیز کنه ( این خاک ها از توی کولر میان 😐)
مگه نگفتم ، اون دستمالو باید خوب بشورید ، حالا گفتند نشورید ، من کار ندارم ، یه دستمال تمیز دادم دست وبلاگ
روتختی را مرتب کنید ، رنگش با رنگ بادکنک های خواب یکی بشه ، وبلاگ سفید مشکی را انتخاب کرده ، اینم خوبه آرامش داره .
پسر کوچولو روزو غر غری میکنه 😅 وبلاگ و یکشنبه می خندند
یکشنبه مربا آلبالو با پنیر را آورده بده به خورد من .
من : این چیه ؟ 😐 چرا پنیر این مزه ای هست ؟
سه شنبه : هاها ها ها
کلا سه شنبه در همه ی روزها حاضره ، حکم نظارت روزها را داره حواسش به همه چیز هم هست ، خیلی هم شوخ طبعه
جریان چیه ؟ سه شنبه دوباره میخنده ، پنیر را میخواستیم خامه ای کنیم ، نشد
خوب 🙄 کلا شد خامه ای
من : پنیرش کو حالا ؟😅 روی پنیر را دوباره خوندم ، واقعا نوشته پنیر خامه ای ، ولی پنیر نداره .
سه شنبه و یکشنبه دست به یکی کردند امروز ،
به جز این ، امروز یه جورایی دوشنبه هم هست 🥴
خوب بریم به تمرکز :
این ثانی حواسش کجاست ؟ مگه نگفتم مراقب یارو باشه ، وقتی میگم مراقب باشه یعنی ذهنی هم مراقب باشه .
باز خوبه سه شنبه را داریم وگرنه معلوم نبود ، چی میشد
بازی یه تقلب هایی رسونده ، اما این حسودیش به آبی کار دستش میده ، وسط تقلب رسوندن میگه ، من به آبی هم مشکوکم
بی اعتمادی کلا توی دوستای وبلاگ درجه اش هزاره ، چه قدر وبلاگ تلاش کرده که این بی اعتمادی ذهنی را خنثی کنه ، آبی هم این طوریه ، یهو یه لحظاتی بیی اعتمادیش گل میکنه .
وبلاگ میگه ، آخه شما چرا دیگه ؟ مگه من واستون ننوشتم ، اون طرف ذهنتون بشینید و بلند بشید.
هععییییی
ببینیم سه شنبه چی میگه ، سه شنبه شوخ طبیعیشو در تقلب هم باید نشون بده ، دست خودشم نیست😁
یارو کلاهش را گذاشته بود عقب.قیافه و بازوهایش لاغر بود ، ولی تا ایستاد شکم قلمبه اش پیدا شد.دگمه های یونیفرمش باز بود .پسرها گفتند : می خواهیم برویم بالا.
واحد گفت : "بازی نمی کنم.برادرم اینجاست ."
نگهبان در یخچال را باز کرد.هرچه می خواستی بود.به واحد گفت : " رفیقت اینجا باشد ، بازی کند.گیتار را هم بگذار اینجا "
نیش ِ وارطان باز شد ........
واحد به دو از پله های قصر بالا دوید.
اسم خراب شده ی شارو قصر بود.نونوار بود ، ولی توی آبادان کاباره و دانسینگ ، هرچی می خواستی ، بهتر از قصر پیدا میشد.حتمی خرمشهر هم بهترش را داشت.یک تابلوی بزرگ نئون ، یک چیز نکره ی چشمک زن یغر ، روی پشت بام بود تا شب ها از جاده معلوم باشد.معلوم نیست حرامزاده چه قصدی داشت.مگر می خواست به کشتی ها علامت بدهد ؟مگر واجب بود ؟بزن و برقص و قمار چه قدر مهم است که تا وسط آب هم بیرقش پیدا باشد ؟
واحد گ..گیجه گرفته بود.ریسه های بته جقه ای را کنار کشید.هر ور می خواستی بروی ، اول باید یک دسته ریسه را کنار می زدی .زرق و برق زیاد بود شبیه جای دیگری نبود.همه چیزش طلایی بود .بلاخره وسط این چیزها آدمیزاد دید.یک آدم خیلی باحال ، سیاه، مثل آمریکایی ها .
🙂 سه شنبه چه کارایی میکنه ، یکشنبه را فرستاده تحقیق😅
آزمایش تحمیلی یارو را نه تنها قبول نداریم که از ابتدا خلاف آزمایش های رفتارشناسی دانسته ❌
روی خط ساحلی یه لحظه حواسم به شن ها رفت ، دایره هایی بود که روش این علامت ضربدر بود ، بلافاصله بعد از این ضربدر ها ، توی نیمه ی دوم خواب بودم .
نظر یکشنبه و سه شنبه اینه که این آزمایشی که یارو شروع کرده ، اشتباه و تحمیلیه.