یکشنبه خوانی🙂

نشستیم با روز ، به یکشنبه خوانی به روز شده ها😅 یکشنبه اصلا نمیتونه جلوی نظر دادنشو بگیره ،

پرسید درخت زندگی چیه ؟ گفتم منم نمیدونم ، بعد میگه زندگی اینجا نیست ؟🙂 درخت هم داره ، یه کم که خوب نگاش کردم میگم ، عجب درختو ببین تو دیوار کلیسا ، این قطعا درخت زندگیه ، خودشه ، آفرین😁

قبلش میگه ، ما با هم خیلی خوب و جالب فکر می کنیم ، میگم آقای دکتر همین چند لحظه پیش گفت ، ما یعنی کسی که ذهنشو دوست داشته باشه ، حالا ت ُ رفتی تو ذهن من شدی ، ما اون دیگه بحثش جداست ، یه وقتایی یهو سه شنبه هم میاد تو ذهن من ، حواسم باید باشه به نیمکره ها.

یکشنبه میگه ، من کاما گذاشتم ، به رنگ روزم ، چطور شد ، اصلا جمله را باید این طوری خوند...

😅 من : خوب ، یک جواب بده ببینم .

ولی جمله ی قشنگی هست ، من حداقل تعریف از خود نباشه ، یکشنبه ها خوب زندگی می کنم 😍

سه شنبه وارد روز خوانی ما می شود و میگه من اصلا عاشق گلدون های مسی هستم ، من میگم ، این جدید ها رنگش قشنگ تره ، ببین نقره ای چه زیباترش کرده ، سه شنبه میگه ما ، مس را به رنگ خودش میشناسیم ، اون شبیه نقره است ، من سر حرفم هستم ، نقره ای یه چیز دیگست😍

گلدون قدیمی ها چطورند ؟ یکشنبه از گلدون قدیمی عتیقه طرح کشیده شده خوشش اومده ، به نظرم خوبه . صبر کن ببینم این شعره را برای چی دوباره نوشتند ؟ این شعره میره رو مخ من !

یعنی چی می شود نمی شود 😅

یکشنبه میگه بیا ، مستزاد ، اینهاش ، من خودم پیداش کردم ، اصلا شعر مستزاد خوبه .

من : مستزاد چیه دیگه ؟🙄

یعنی شعر تکراری

عجب 🥴

اون چیه ؟ باب معمار 😅 یکشنبه میگه ، یکی از علاقه های من معماری هست ، بازسازی و طرح های جدید پیاده کردن ، خیلی خوب اسم جدید مبارک😁

از گرونا هم خوشت اومده ؟ چه اسم هایی هم دارند این یونانی ها .

من واقعا در تعجبم زبان یونانی از کجا بلد شده این یکشنبه ! در سال ۲۰۲۳ ، گرونا یکی از مقصد های جایزه گردشگری در اروپا بوده ، مقصد کوچک ، آخیی😍

دیگه چی خوندیم ؟

آها ، آدامس ، هرکی بهتون آدامس تعارف کرد ، دوست نیست .

اصلا ما ، اینو قبول نداریم ، آدامس خودش دوست وفاداره ، یکشنبه وسط بحث آدامسی ، میگه این لباس ها هم قشنگه ، چرا شما تو تابستون لباس خنک نمی پوشید ؟

میگم ، هست ولی جنس پارچه هاشون خوب نیست ، این که تُ پیدا کردی خیلی خوبه ، ما هنوز لباس خوب ِ خنک نداریم .لباسو رفته آورده گذاشته کنار آدامس😅

کتاب را کی گذاشته ؟ چه ربطی به آدامس داره آخه ؟

سه شنبه همین طور که نگاهش به ظرف و ظروف مسی هست ، میگه ، ما آدامس نداشتیم ، زنبور عسل داشتیم ، عسلی ها را می جویدیم😅

و ما کاملا آدامس را قبول داریم به عنوان دوست صمیمی🙂

سه شنبه ، رفته بین ذهن خوانی ، رنگ های یکشنبه را کشیده ، کلا خوشش میاد ذهن خوانی کنه اونم جلوتر از ذهن ما ، کل کتاب را هم در چند ثانیه خونده🙄

برخورد ما با روزمون خیلی خوب بود 😍

یکشنبه و سه شنبه با همدیگه ، رد دادن یعنی چی ؟ اینجا یه نفر نوشته رد داده.

من : بزار گوگل کنیم ، تاریخی بشه 😅

حتما شنیده اید که می گویند فلانی، سه، کار می کند؟ سه، كار كردن به حالتي مي گويند كه موتور به دليل كار نكردن يكي از سيلندر ها، درست كار نمي كند. زیرا بيشتر موتورهاي استفاده شده در خودروهاي سواري چهار سيلندر هستند. وقتي يك سيلندر كار نكند، موتور با فعاليت سه سيلندر كار را ادامه می دهد که اينجا اصطلاحا می گویند موتور سه شده يا سه، كار مي كند.

با توجه به استدلال بالا، به نظر می آید «رد دادن» از تسمه تایم خودرو می‌آید. مثلا می گویند فلان خودرو تسمه رد کرده است و سوپاپ را کج کرده. اگر ماشین تسمه رد کند، یا بد کار می‌کند یا کلا خاموش می‌شود. شاید اصطلاح این‌که فلانی رد داده است به معنای «از خود بیخود شدن» از اینجا آمده باشد...

چند روز پیش دوستی به من گفت، رد داده‌ای! کنجکاو شدم تا بدانم «رد دادن» از کجا آمده است؟ هر چه سرچ کردم، سندی بر تاریخی بودن این عبارت یافت نشد و این طور به نظر می رسید که این اصطلاح در عصر حاضر ساخته شده است.

اسم نویسندش هابنولا بود ، تنها کسی که رد دادن را در عصر کنونی ترجمان کرده است😅

روزمون خوش و پابرجا 🍀🤩

یکشنبه میگه ، یه چیزی جا موند ، میگم چی ؟ میگه این :

میگم پلاس ویولون چیه ؟

میگه گمش کردم ، همون ....😅

یکشنبه ی چک کننده

اصلا از تاریخ امروز خوشم نیومد😐 امروز باید یکشنبه ، یک مرداد میشد و یه فصل از شادی، اما خوب ...

امروز همه ی هواپیماهای روسی را چک کنید ، هعییی از خواب با صحنه ی هواپیمایی سقوطی بیدار شدم ، یه باند فرودگاهی قشنگ بود ، اطرافش سبز با دیوارهای سنگی بلند ، یه نفر کنارم بود که نمیدیدمش اما به همه ی سوال های من جواب میداد ، میگم مثل هواپیمایی اکراینی شده ؟ میگه نقص فنی است ، اسم هواپیما را میگه ، ساخت روسیه ، میگم چه اسمش جالبه ، اینو تازه ساختند ؟ نمیزارم جواب بده ، سریع میگم چرا میزارن این هواپیماها پرواز کنند ؟ کنار اون دیوار سنگی ، آدم هایی با لباس احرام افتادند ، پس اینا از مکه یا عربستان اومدند ؟ بعد اینا کین ؟ آدم هایی با لباس احرام که زنده هستند ! میگم اینا هیچ حسی به این آدم های افتاده روی زمین ندارند ؟ میگه ، نه احساس ندارند.

قلبم درد میگیره 😔

از خواب بیدار میشم ! خواب گوشه گوشه به یادم میاد ، امروز اگه اول مرداد بود چه قشنگ میشد ، هوا تابستونی تابستونی میشد و من واسش جشن میگرفتم ، یه جشن از شروع انرژی های قشنگ و با احساس😍

کیا امروز منو بیدار کردند ؟😅

شیرین عسل ، ولی من زود تر بیدار شدم ، یادش بخیر من با شیرین عسل چه خاطره سازی در وبلاگ شدم ، اون سال ها اصلا فروشگاه بزرگ هم نبود یه مغازه ی کوچک بود ، در عوض کلی تنوع جدید از شکلات به سبک ایرانی خارجی خودش داشت ، مثلا رفته بودم لولی پات هم واسه خودم خریده بودم که خیلی تابستونی با انرژی بشم ، رنگ هاشم قشنگ.

با انرژی بیدار کرده بود ، ولی من تو خواب هواپیمایی بودم ، وقتی آدم خیلی خواب باشه امکانش هست که پیام را زمانشو گم کنه ، به نظرم اون بار که پیام داده صبح لباس شویی روشن نکنید ، منظورش همون عصر بوده ولی چون پیام صبح اومده ، زمانش رفته به صبح و پیام های تذکر را باید تو ساعت خودش بدند که کاملا تاثیر گذار باشه😅

بعد دیدم کلی هم قول جایزه های بزرگ داده ، یاد این فروشگاه هایی افتادم که تا فروششون کم میشه ، قول جایزه میدند بعد ملت همه گول میخورن میرن پول هاشونو میدند به فروشگاهی و فروشگاهی دوباره فروشش خوب میشه .

بعد نیمکره ها با هم مشورت میکنند و میگند ، برای اینکه جایزه تاثیر داشته باشه ، باید دیده بشه ، جایزه ی خیلی بزرگ خوب نیست ، جایزه ها باید کوچک باشند و تعدادشون زیاد ، اینطوری هم بیشتر شنیده میشند هم دیده میشند هم تاثیر میزارند ، جایزه ها باید زمانشون سریع باشه تا خبر جایزه سریع پخش بشه و در نتیجه مردم با انرژی بشند که انرژی را کمتر مصرف کنند ( تضاد قشنگی ) 🙂

بعد یادم افتاد یه بار من توی یه جشن بودم ، اینا اول جشن یه برگه ی کوچک با شماره دادند ، گفتند آخر جشن قرعه کشی میکنیم و جایزه ی بزرگ را میدیم به یه نفر ، بقیه جایزه ها هم به ترتیب.

آخر جشن شد ، اینو از آخر قرعه کشی کردند یعنی جایزه های کوچک را اول شروع کردند ، یه خانمی کنار من نشسته بود ، بهم گفت شمارتو باز کن بخون ، چرا نگاه نمیکنی ، خندیدم و گفتم اینا همش الکی هست ، جایزه ها را میدند به فامیل های خودشون 😁

اینا شماره را میخوندند ، کسی بلند نشد ، آخر خانمه گفت باز کن برگتو شاید برای تو باشه ، برگه را باز کردم دیدم شماره های منه ، همین طور که خندم گرفته بود و بلند میشدم که برم جایزه را بگیرم ، کسایی که جلوتر نشسته بودند یه آهی کشیدند و گفتند ، جایزه را به فامیل های خودشون میدند😅

خلاصه جایزه را گرفتم ، مجری اون جشن هم آقای حسین رفیعی بود و چنین خاطره سازی بی اعتمادی جالبی ساخته شد ، وقتی برگشتم ، خانمه گفت خیلی خونسرد بودی در حالی که شماره ی تو بود ، اونایی که پشت سرم بودند ، گفتند حتما اینا با هم فامیل هستند ، روی خودشون مثلا نمیارن 🙄

به همین دلیل ، برای اینکه اعتماد زیاد بشه و مردم با انرژی بشند ، جایزه ها باید زیاد بشند ، وگرنه میگند اینا با اونا فامیلند 😉

احساس

توی کتاب ِ آینده ی ذهن یه جمله ای هست که میگه ذهن ِ شما در عالم ذهنی خودش میتونه خودشو در نقش علاقه مندی هایی جا بده که شاید شما هیچ گاه توی زندگیتون سمت اون علاقه نرفتید اما به طور نامحسوس یه کششی توی وجودتون هست ، نویسنده البته این طوری نمیگه ، این برداشت من از حرفای نویسنده هست.

به جز ویکی ( ویکی پدیا ) خیلی نتونستند فهرست طور و زیبا محرم در ایران را بنویسند ، در حالی که خیلی از آدم ها از این سنت ها لذت می برند ، خیلی ها هم دوست ندارند سنتشون باشه !

اما اگه بخواهیم جدا از هر اعتقاد و تعصبی به کل موضوع نگاه کنیم ، یه سنت قشنگ ِ به جا مونده از خیلی سال قبل داریم ، توی سریال هایی که تاریخی هستند ، هر زمان که سریال بخواد ایام محرم را در زمان قبل تداعی کنه ، از تعزیه خوانی کمک میگیره ، نظم ، صدا ، وزن هجاها و کلام و حتی سکوت توی تعزیه هست ، از نبرد ها یاد میشه و شاهنامه خوانی ها تکرار میشه ، به همین آیین شاهنامه خوانی ، تعزیه از حماسه ی حسینی در ایران هنوز اجرا میشه.

امروز یکشنبه از من پرسید ، نذری چیه ؟🙂

منم بهش گفتم اگه کمکم کنه ، بهش میگم چیه ، اگه الان از بالا نگاه کنیم ، خیلی از رفتارهای ما ، بیش از یه مقدار جنبه ی نمایشی پیدا کردند ، به هر حال نذری دادن هنوز در این ایام وجود داره و جزء خوشمزه های اعتقادی حال خوب کننده است ، بعضی ها آن قدر متبرک می داندش که از دارو برای مریض بالاتر است .

وبلاگ ، حماسه ها را دوست داره و اعتقاد داره اگر آیین و سنتی هنوز در دل مردمان پابرجاست ، به دلیل قلب و احساس است .

برای یکشنبه یه گل سبز با پارچه ی سبز درست کردم ،یکشنبه تمام روز هیجان داشته که دوشنبه بعد از خودش می آید 🙂🍀

برای وبلاگ هم که زیاد صحبت نکرده و به کمک های یکشنبه فقط نگاه کرده ، خورشت ِ قیمه با قول اینکه ، مزه ی نذری طور شود ، درست کرده ام .

امروز یکشنبه ۲۴ تیر ،14 از july ، و از محرم ۸

شنبه

شنبه را با برنامه شروع کردم و اصلا به حرف با انرژی هم گوش نکردم که ساعت مصرف لباس شویی کی هست ، ما همینطوری یادمون میره ، ساعت ها هم به تعویق بندازیم یهو فردا میشه ، یادمون میره لباسمون را نشستیم ، تابستون امسال فوق ِ گرما شده ، اصلا لباس شویی هر روز روشنه ، بعد ما زیر کولر هم گرما زده طور میشیم ، نزدیکای ۵ و ۶ کلا بی انرژی میشیم انگار گرد خواب پاشیدند تو کل شهر ، بعد با انرژی میگه عصر به بعد لباس شویی روشن کنید ، این اصلا جور در نمیاد 🥴

شب ها یه جوری شدند که انگار نور پشت پلک هام پاشیدند ، خوابم نمیبره از شدت نور ، جوری که پا میشم راه میرم ، روی مبل میشینم ، کتاب میخونم ، آب میخورم ، نمیشه که نمیشه ، صبح داره میشه .

ستاره ها اصلا توی آسمون نیستند😕 ماه اما هست .

سنجی نظر

پنجشنبه چرا این طوری شده ؟! چهارشنبه کو ؟🙄 هوا چرا این جوریه ؟ ۶۰ درجه 🥴😎 سنجی نظر به اینجا رسیده که رنگ طلایی و مشکی رای نیاورده ، آبی کلاسیک به همراه طیف آبی های تیره همراه با رنگ سفید رای آورده ، اما نمیشه این طوری به نتیجه رسید و باید دوباره رنگ را برد به سنجش ، آبی کلاسیک به تنهایی یا همراه با سفید ؟ یا طیف رنگی آبی تیره + سفید وبلاگ میگه ، چهارشنبه چطوری نظریه ی پنجشنبه را حدس زده ؟!😶 یه شعر هم میخونه براش ، .... حالا با اسب ِ سپید ِ صد تومن می آیه حالا یاغی شده و به جنگ ما می آیه آی خال هندو ما را کشت ..‌. حالا مو اسب ِ سپید صد تومن را چه کنم ؟! این چه شعریه آخه وبلاگ😅 اینو ما باید بنویسیم یا مو ؟ مو اون وقت چیه و کیه ؟🙂 حالا هندو مورو کشت یا خال هندو ؟ 🙄 وبلاگ برو دقیق به نظر سنجی ، نظریه چطوری به هندوستان کشیده شد 🤔

از این چهارشنبه به چهارشنبه ی الان😎

چهارشنبه چی شد ، معلوم نیست چه بلایی سرش اومد، یهو به پنجشنبه بودن رسید ! صبح با اینکه خیلی روشن و تابنده بود ، حس دلگیری و حوصله رفتن غالب شد😕 خونه مرتب بود ، هوا از خاکی شدن کاسته بود و به نظرم اون تهدید هوایی یه مقدار جواب داد ، خیلی گرم نبود ، صبحانه موز و عسل خوردم ، صبحانه ی پسر کوچولو را هم آماده کردم ، کتاب ِ زبان انگلیسیمون تموم شد و پسر کوچولو روزای قبل اعتراضشو نشون داده بود که من خوشم نمیاد کتاب را رنگ آمیزی کنم ( بعد من به دوران کودکی خودم برگشتم که چه قدر کتاب های رنگ آمیزی را دوست داشتم ، بنابراین رنگ آمیزی ها برای من باشه ، مچ کردن و سیرکل کشیدن ها برای پسر کوچولو)

کتاب را دیروز از اول کامل خوندیم و دوره کردیم ، ۹۵ درصد کتاب را بلد بود ، بنابراین بهش گفتم توی انگلیسی ۳ تا سوال مهم هست که آدم باید بلد باشه😀 اینا را بپرسن از آدم و آدم بتونه جواب بده یعنی دیگه خیلی انگلیسی خوب یاد گرفته . برق افتاد به چشماش و با دقت به سوال هام گوش کرد ، سوال اول بعد از سلام و احوال پرسی ،

- ?what is your name

جواب پسر کوچولو :

I name is ...

من : چی گفتی اولش i یا my

سوال دوم ؟

What is your job ?

جواب پسر کوچولو :

I am a police man

بعد ادامه میده ، یه شغل دیگه هم دارم ، یه چیزایی میگه😅

میگم خوب ، اونو باید بگی Army

میگه i am a army man

میگم خوب ، این i که در جواب ، اسمت چیه ، دادی را باید برای شغلت بگی ، اگه بخوای اسمتو با i بگی ، باید بعد i ، am بگی ، نه i name.

اینجا یه مقدار گیج شد 🙄

بعد بهش میگم ، شما یه شغل دیگه هم داری ، با تعجب میگه چی ؟

میگم student .

از student خوشش میاد و i am را بهش اضافه میکنه .

یه مقدار is و it بازی در جمله با رنگ ها هم انجام میدیم و زبان انگلیسی تمام .

از کتاب تفاوت ها که کتاب خوبیه ، بازی تفاوت ها را انجام میدیم ، یکی از تفاوت ها را من حدس میزنم و بقیشو پسر کوچولو و یه وقت هایی نمایش میدم که من واقعا نمیتونم حدس بزنم ، یه وقت هایی هم واقعا تا من بیام پیدا کنم ، سریع خودش تفاوت ها را علامت میزنه .

بعد نقاشی ذهن انجام میدیم ، خیلی وقت ها میگه من نمیتونم اینو بکشم و یا اگه چیزیو بهش بگم بکش ، احساس میکنه خوب نمیکشه و سریع میگه نمی تونم .امروز پیشنهاد دادم که با دایره یه نقاشی بکشیم ، یعنی همه ی نقاشیمون فقط از دایره و دایره ها تشکیل شده باشه .

میگه توی ذهنم نقاشی ندارم ، میگم اصلا مهم نیست نقاشی چی باشه ، هر چیزی که توی ذهنت میاد را میتونی بکشی ، نقاشی اصلا خوب و کامل بودن نیست که فقط پیام ذهنه ، میگم این طوری ، ما هم می کشیم رو کاغذ ، کسی نباید بگه خوبه یا بده .

خوشش میاد از حرفم و میگه ، باشه من یه ماه می کشم 😍، یه ماه بزرگ زرد میکشه و میگه همین توی ذهنم بود.

منم یه هزارپای دایره ای می کشم ، پاهاشم دایره ای😍 کنارش هم سنگ های سبز دایره ای ، خاک دایره ای ، آب دایره ای .

میگم فک کن ماه تو ، کنارش سیاره دایره ای نداره ؟

با هیجان میگه ، چرا زمین ، زمین را میکشه آبی و سبز و این طرف ماه هم یه سیاره ی یخی میکشه که همش آبی .

از نقاشیش خیلی خوشش اومده و به خودش این حقو میده که حتی بهتر از نقاشی من شده😅

یه کم میگذره ، میگه مامان ، تو حواست نبود ، من دایره ها را خودم نکشیدم چون دایره هام خوب نمیشدن ، با این کشیدم ، با گردی بطری آب و سطل مداد شمعی ها .

میگم دفعه ی بعدی تمرین می کنی که خودت بکشی و این بار اشکال نداره😍

ساعت تازه ۱۱ صبحه ، حوصلم داره سر میره ، تا ساعت ۱۲ استفاده از گوشی نداریم و به اینکه حالا چی کار کنیم رسیدیم، تصمیم میگیریم ورزش کنیم ، کانال ورزش را باز می کنیم و تا ما آماده بشیم ، ورزش شروع میشه ،

یعنی چه ؟ خانمه برای چی روی صندلی ورزش میکنه ؟ 🥴صدای ما را نمیشنوه که بایست و ورزش کن ، بنابراین ما با موزیک ورزش ، ورزش و حرکات خودمون را انجام میدیم ، فقط حرکات پسر کوچولو😅 خانمه هم حرکات خودش و تا به حال چنین ورزش برعکسی نکرده بودیم😅

چند ثانیه مونده که ساعت ۱۲ بشه ، ما دیگه تموم میکنیم و تلویزیون هم ثانیه تموم نشده از دست خانمه خسته شده بدتر از ما ، تموم میکنه ، پسر کوچولو با خوشحالی نزاشت صفر بشه ، ها ها 😅

خواب و بیداری

آبیم کو ؟

احساس میکنم وبلاگ زمان نداره ، سر فرصت ، آبی را پیدا کرد ، افقی بزاره بالای صفحه ، صفحه ی نوشتنم قشنگ تر بشه🙂

هوا خیلی خاکیه و من از دستش این طوریم😐 اونایی که خاک هاشونو هوایی میفرستند این طرف ، چه وضعشه آخه ! خوبه ما هم زمینی بفرستیم اون طرف 🙃

امروز روز زیبایی شروع شده چون چشمامو که باز کردم ، این طوری شدم😀

چه خواب ِ خوبی توی تابستون 😍 مثل این بود که روز طبیعته ، آدم ها واقعا خوشحال بودند ، حال دلشون خوب بود ، یه زمین کمی تپه ای بود که رویش سبزها روش دیده میشد ، روی این سبزها ، یه لایه برف نشسته بود ، درست توی همین زمین ، یه فروشگاه مانند بود که هرچی دلت میخواست داشت ، آدم ها میومدن که خرید کنند اما صاحب فروشگاه نبود ، توی خواب صاحب فروشگاه را می شناختم ، یه خانم بود ، یه دفتر برداشتم و خرید هاشونو با اسمشون می نوشتم ، اونایی را که نمی شناختم شمارشون را می نوشتم ، یه خانمی شمارشو گفت ، بعد من و کسایی که اونجا بودیم ، چند بار به شماره نگاه کردیم ، داریم اصلا چنین شماره ای ؟ 😄

شماره مثلا با ۳ شروع میشد ، چند تا صفر ، دوباره مثلا ۵ ، چند تا صفر !

در نهایت گفتم ، این آدم ها خودشون دوباره به فروشگاه بر می گردند.

یه ترازو و یه ماشین حساب هم لازم داشتیم ، چون آدم ها زیاد شدند ، نمیشد خودم برم ترازو و ماشین حساب را پیدا کنم ، به یه آقایی گفتم برو بیار ، نرفت .

یادم نمیاد ، با حساب های زیاد و کیلویی چه کردیم ( چند نفر در نوشتن کمکم می کردند)

بعد رها کردم و گفتم هر کسی هر چیزی برداشته ، خودش به زودی میاد به صاحب فروشگاه میگه ، این طوری نمیشه ، خیلی شلوغ و پلوغ شد.

از آدم ها فاصله گرفتم و به دیدن فروشگاه رفتم ، روی زمین گل های موگه ( گل برف ) یه دسته ی خیلی بزرگ بود ، اونها را برداشتم.خیلی قشنگ بودند ، صاحب فروشگاه اومد ، از اینکه فروشگاهشو اداره کرده بودیم خوشحال شد ، اما خودش زیاد خوب نبود ، ولی کم کم با هیجان آدم ها حالش خوب شد ، نشست روی صندلی ، یه میز بود ، کنار میز چند تا گلدون بزرگ بود ، داخل این گلدون ها ، میوه هایی بودند مثل گل ، یه ساقه ی بزرگ که سرش میوه بود ، میوه ها رنگ نارنجی و گلی و قرمز بودند ، تا حالا چنین میوه هایی ندیده بودم ، فکر کن ، میوه با شاخه در گلدان ( ایده را بر ندارید 😁)

کنجکاوی گل کرد و یه ویترین از ظرف های سفالی پیدا کردم ، ظرف هایی که شکل های عجیب غریب داشتند ، از اینایی که توی موزه ها میزارند ، اولین ظرف ها ، دنبال یه گلدون میگشتم که از اون میوه های شاخه ای بخرم و بزارم توی گلدون ، یکی از ظرف ها که شبیه ظرف های سفالی اولیه هست ، ظرفی که سرش حالت صورت یه انسانه ، بدنش مثل شیر ، یه چنین حالتی ، ترک برداشت و صدای شکستنش شنیده شد و توی خواب به سه شنبه گفتم بازم اعلام حضور 🙂

نور قشنگی توی خونه هست ، نور تند نیست ، احتمالا کمی با غبار هوا همراه شده و از میزان نور کم شده ، روز زیبایی هست و بعد از بیداری یادم افتاد امروز ، روز زیبایی هم هست ، خونه کاملا مرتبه و روز هم مرتبه .

موزیک انتخابی یکشنبه

معلوم نیست یکشنبه ، تُ و شما بازیش گرفته ، چرا ؟ 🥴

به نظرم یکشنبه ، با این خواننده ی مورد علاقه ی وبلاگ قرارداد بسته که برای وبلاگ بخونه ، امضاشم زده روی موزیک ها🙂

یکشنبه ی کاملا متضاد

🙄 وبلاگ یه وقتایی کارهای عجیب و غریب ازش سر میزنه ، هر چه قدر بهش میگم این تصویر باید عمودی باشه ، گوش نمیکنه ! حالا رنگو برای یکشنبه برداشتی ، امضای مردم را برای چی برداشتی !

یکشنبه و وبلاگ با هم دست به یکی کردند که ما میخوایم امضا بزنیم تو وبلاگ 🙂

منم چند روز پیش به این فکر کردم امضامو عوض کنم 🙂

هم خوابم میاد هم نمیاد ، هم می خوام پا بشم هم نمیتونم ، درصد انرژی هم میره پایین هم بالا ، صدای گنجشک ها نمیاد ، به زور از دور دست ها یه گنجشک از خواب بیدار شده ، یه جیک جیک بی جواب میکنه ، شرطم اینه گنجشکه هم رفته در تضاد 😕 هم ابر میاد تو آسمون و تاریک روشن هوایی ، هم خورشید ابرها را کنار میزنه و میتابه !

هم حس دلتنگی دارم ، هم کوه ِ بی احساسی شدن ، هم دلم گرفته ، هم شور و هیجان به یکشنبه اومدن .

معلوم نیست چی به چیه ؟! امضا را بزنید ، ببینیم چی میشه ؟ ( شکلکم کو ؟ همین جا بود؟! شکلک هم دچار هست و نیست شده ، همون که ...🥴 پیداش کردم)

🌺🙂🌺

رنگ ِ خاص شنبه

شنبه شروع شده ، امروز طبیعتا بهتر از دیروزه 🙂 خیلی دلم می خواست امروز را با انرژی می ساختم ، ولی در حقیقت این مدت ، انرژی نه تنها صعودی نبوده که نزولی هم شده ، امروز در ایران چه خبری تیتر شده ؟ رئیس جمهور بلاخره انتخاب شد ، با ۲ بار رای گیری ، یعنی نوبت دوم. روال کشور چی میشه ؟ تا یه مدت به روال همیشگی چی به چیه بعد از رئیس جمهوری قبلی ادامه پیدا میکنه ، به طور نامحسوس ، افزایش چند برابری قیمت ها و روبرو شدن مردم با جمله ی همیشگی اینکه ، علت اینکه تغییرها به وجود نمیاد و روند بهتر نمیشه ، کمبود بودجه است و جمله ی بدتر که ما اصلا بودجه نداریم . به هر حال در همه ی کشورها ، افرادی با نام ریاست های جمهوری در تاریخ خودشونو نقش می کشند و یک واژه برای مردم امید می شود که شاید این بار کشور بهتر نقاشی شود ، زمان دست هایش را کنار عقربه هایش گذاشته است و داوری می کند 🕧

مشقای خاطره بازی

حالا باقی مونده های من و احساسم همینه

دل ِ دلتنگم تنگم غروبا پای پنجره بشینه

دلخوشیم یه ابر تیره است که هوای منو داره

آخه از سیاه ترین ابر بهترین بارون می باره .

حالا و هوای هیچ کسی جمعه این طوریه 😐 اولین بار که این موزیکو شنیدم ، به شاعرش به خاطر تضاد سیاه ترین ابر و بهترین بارون ، آفرین گفتم 🌧 🙂 و ایده آل ترین رنگی که میشد به جمعه اختصاص داد در تصویر خلاصه شد .

رنگ‌ ِ پنجشنبه ؟

هنگامی که به نظریه ای اعتقاد داری ، سعی کن سر اعتقادت بمونی ، اگه یهو اتفاقی آزمایش کننده مقابل اعتقادت قرار گرفت ، به اعتقادت شک نکنه😅

وبلاگ با پنجشنبه داره حرف میزنه 🙂

در مورد رنگ پنجشنبه هنوز به نتیجه نرسیده ، دوستای ذهنی وبلاگ نظر سنجش بشند که کدوم رنگ ؟

حدس وبلاگ مشکی ، آبی تیره ی کلاسیکی که حتی سورمه ای باشه ، ترکیب این رنگ ها با طلایی ، با سفید ، یا حتی مجموع اون سه رنگ تیره یا اصلا به تنهایی ؟

وبلاگ در تشخیص رنگ اصلی پنجشنبه ، تردید داره.

چهارشنبه منظم

چهارشنبه از ۸ صبح بیدار شده ، من نمیدونم چرا امروز همش خوابم میاد ، ربات همراه اول باز دیوونه شده ، هی تبلیغات رقیب های جمهوری را میفرسته ، دوباره چشمامو می بندم ، بلاخره باید بیدار شد ، خیلی دوست دارم دوباره بخوابم😂 خونه مرتبه ظرف ها هم شسته ، پسر کوچولو خوابه ، دلم صبحانه نمی خواد ، اما خوب نمیشه ، امروز ۱۰۰ درصد یادم میره قرص هامو بخورم ، این چه وضعشه آدمو توی تابستون مریض می کنند ؟!

قرص خارجی هم دیگه اثر نکرد این بار ، چایی دم میکشه ، چایی ِ چند بار اول چنان مزه ی بگیری داشت به نصف که رسید کلا عوض شد ! و در حقیقت دیگه مزه ی خاص و دلچسبی ازش حس نمیشه .

پسر کوچولو بیدار میشه ، بهش میگم چه خوابی میدیدی ؟ توی خواب چند بار خندیدی ، یادش بخیر وقتی خیلی کوچولو بود ، توی خواب غش غش می خندید و من از صدای خنده هاش بیدار میشدم😍

خوب کار خاصی امروز بنابراین نداره ، به چهارشنبه میگم ، چجوریه این قدر مرتب و منظم میشی ؟ بعد بهش میگم ، بیا با هم بریم این کمد را بایگانی کنیم ، دوباره بهم ریخته شده ، ۷۰ درصد هم تقصیر شوهری و پسر کوچولو هست ، اینا تا چیزیو پیدا نکنند ، کل کمدو میریزن بهم ، بعد که من میخوام چیزی از کمد بردارم یا بزارم با یه صحنه ی شلوغ مواجه میشم و سلول های مغزی قشنگ گرم میشند ، نزدیکه سردرد بگیرم ، چون پیام های کارهای دیگه مهم ترند و وقت کافی نداریم و خسته میشیم و سرمون درد میگیره ،

📝 امروز چهارشنبه است. من و مامان اموزش زبان انگلیسی و تفاوت ها را داشتیم ....
👏👏❤

این اولین وبلاگ نویسی پسر کوچولو هست ، وسط نوشتن از من گرفته و می خواد خودش بنویسه با ذوق و اشتیاق😍

بنابراین کمد را به همان حال رها کرده ، چهارشنبه چشماشو اینجوری کرده🙄 و به دنیای کمد می پیونده ، برگه ها را کنار میزنه ، دفترها و کتاب ها ، میگه قاصدک چرا هیچ وقت این کتابو نخوندی ؟

میگم برای اینکه من و نویسندش یه جا بودیم ، من خیلی خوشحال بودم ولی نویسندش نه ، کتابشو خریدیم ، شد دلسوزی ، کتاب اولشو خوندم و هر بار که کتابو میخوندم حس دلسوزی غالب میشد و می رسیدم به این جمله که بعضی آرزوها را هیچ وقت نمیتونی برآورده کنی و برآورده شوند ، این شد که کتاب نخونده باقی موند .

چهارشنبه یه آهی با لبخند میکشه و میگه مثل دوست ِ من ، مثل دوست ِ دوست تو ! میگم چرا هیچ وقت از بشر اول در مورد دوستش نپرسیدم؟!

داستان ِ دوست تو چیه چهارشنبه ؟ داستانو تعریف میکنه و خوب یه جورایی شباهت ها پیدا میشند .

بعد میگه این چیه قاصدک ؟ از خنده غش میکنه ، آخه مگه اینا را هم می نویسن ؟

میگم ، چه بدونم مربیمون دیوانه بود ، روز اول گفته بود خودکار و کاغذ بیارین ، دوباره میخنده میگه ، اینا را پاره کن 😂

اینا چین ؟

اینا شعرها و ترانه های مورد علاقه ی منه ، یهو یه چیزی به دلم می نشست می نوشتمش ،

این چیه ، الکی قربون صدقم نرو😂😂

- واقعا نمیدونم این چیه ، این احتمالا گوشه ای از یه ترانه هست .

این چیه خارجی ؟

آها ، این اسم یه فیلمه ، اون قدر اسمش طولانی بود جمله بود😂

اینا چین ؟

اینا ایمیل های دوران تینیجری هست ؟

این چیه اون وقت ؟ بارون آبی میشه ایمیل آخه ؟😂

نه خوب ، اینو به انگلیسی ساختم ، یاهو قبول نمیکرد ، منم عصبی شدم ، پیشنهاد خودشو قبول کردم ، شد این 😅

از این بدتر ، یه بار دوستم میخواست به دوستش ایمیل بده ، نداشته ، به من گفت آدرس ایمیلتو بده ، من هرچی گفتم متوجه نشد ، آخر گوشی را داد به من که خودت بگو

حالا هی دوستش میگه ، بارون آبی ؟😅 میگم نه این طوری

میگه این چیه دیگه ، میگم تقصیر یاهو هست .

اصلا این ایملیمو خیلی دوست داشتم ، هر کسی می شنید توجهش جلب میشد ، نظرت چیه برای وبلاگ این ایمیلو بسازیم ؟

چهارشنبه : همینه چند ساعت طول میکشه کمد مرتب بشه😁

در نهایت بعد از ظهر شد و من گرسنم شد ، چهارشنبه هم که کلا گرسنش نمیشه و کمد مرتب شد🙂

قاضی شادی 😁

صبح به رنگ آبی شروع شده بود و خواب اجازه ی بیداری نمی داد ، سرانجام به صبح پیوستم و ناگهان زمان روی ظهر ایستاد ، گویا کمی خواب هنوز در چشمان آدمیان جا مانده است ،چون شب ها خوابشان نمی برد ، اوضاع کشور و مردمان ( از این واژه ی مردمان بیشتر از مردم خوشش می آید وبلاگ یک جورایی انگار قدمت تاریخی دارد😁)

در دنیای رقابت سکه های همستری و رقیب تراشی انتخاباتی رئیس جمهوری ،مردمان لبخندهایی بر لب دارند ، دوست دارند دنیا تغییر پیدا کند ، ولی اما ما یک زمان تغییر ناپذیر هم داریم که وقتی سال ها میگذرد ، در جاده ی گذشته راه می رویم و میبینیم لحظه های لبخند فقط مختص همان زمان بود و راه همان است و زمان این را ثابت کرده است مگر اینکه زمان حرصش از این تغییر نپذیر بودن در بیاید و جاده را تغییر پذیر کند .

وبلاگ طرفدار زمان ِ کشور ایران است و دوست دارد تمام جملات ِ همستری و تمام جملات رقیب های انتخاباتی را ثبت و ضبط کند و سال ها بعد بچیند تمامشان را وسط جاده ، ببینیم تغییر چگونه نقاشی شده است ؟

جاده اش هم آبی 💙

۱۲ از تیر ۱۴۰۳ در کشوری به نام ایران

به تغییرات محسوس خوش اومدی😍📗

در اینکه دوباره اون هوای سرد و یخی ، هوای این هوای گرم و آفتابی را کرده که شکی نیست ، ولی چرا ، اون آدمایی که از شدت گرمای تابستون اخماشونو می کنند توی هم الان به سرمای تابستون لبخند نمی زنند؟!

عجیبه نه ؟ آدما گاهی اصلا متوجه ی محسوسی ترین تغییرات آسمون و زمین نمی شند .

به من لبخند میزد تابستان و من از سرما ، به سرفه افتاده بودم ، دوباره نفس تنگی ، راستی چه باد خنکی در شب ها می وزد ، من از سرما گاهی پنجره ها را می بندم .

احساس می کنم شب ها خود صبح شده اند ، جوری که نور شب ، اصلا به تاریکی نمی زند ، یک سایه روشن عجیب در فضای شب طنین انداز می شود ، خیلی شب است که خواب و بیدارم ، دوباره سرما خوردگی ، از چه نوعی ؟ از نوع خیلی خوب نشونده😐 مثلا وبلاگ و خونه را برده بودیم به استراحت دوباره سازی !

صبح چنان صبح است که روشنایی اش از تمام تابستان ها ، بیشتر است ، به آزمون و خطا ، بهترین ساعت جهت خوب بیدار شدن این هوا را ، ۸ پیدا کرده ام ، تا ۸ و نیم به دنیای کامل بیداری آمده ام.

با بیدار شدن پسر کوچولو ، مادرانه قربون صدقه اش می روم و ازش می پرسم ، آدم ها وقتی می خوابن ، کجا میرن ؟ با یه حس خوب آرامشی از قربون صدقه ها ، یه نمیدونم آروم ادامه دار میگه و فکر میکنه ؛ و میگه :

آدم ها میرن یه جایی که گم می شند .

میگم ، کاملا موافقم ، آدم ها در خواب به جایی می روند که گم می شوند و این زمان و مکان های خواب قطعا وجود دارند🙂

●بر خلاف دوشنبه ها ، حس خوبی به روز دارم ، نسبت به روزهای قبلی از سلامت بهتری برخوردارم و این جمله ی گوگل را بنویسم یادم نره ، برای هر روز که بیدار شدی ، بیکمپلکس هم آدم هر روز بخوره نه تنها خوبه که هیچ ضرری نداره .

با دستمال آشپزخونه ، کل سطوح آشپزخونه و لوازم آشپزخونه را تمیز می کنم ، روی کابینت ها حتی ، یه جاروی حسابی به کل خونه و مبل ها ، هر جایی که از دیدرس پنهانه کشیده ، با دقت به زمین نگاه می کنم که چیزی باقی نمونده باشه ، نسبت به جارو برقی کشیدن حساسم ، به استثنای روزایی که خستگی و بیماری هست ، اصلا جارو برقی را به دست کسی نمیدم 😁

● چند روزه که به صورت جدی و غیر جدی یه برنامه برای پسر کوچولو نوشتم و همزمان یه برنامه ی هزاری برای خودم 🥴 مثلا ما بخواهیم جدی بشیم تو کاری ، کار این قدر میپیچه این طرف و اون طرف ...ولی به جز روزهایی که نمیشه ، بقیه ی روزا مصمیم تبدیلش کنیم به هرچی نشده حالا داره میشه 🙂

و یادمان نره صبح ها به خورشید و شب ها به ماه و اگر ستاره ها دلشان برای ما تنگ شود و در آسمان باشند ، به آسمانی ها لبخند بزنیم💞

دوشنبه چه رنگیه؟

برای دوشنبه یه رنگ از طیف سبز می خواستم انتخاب کنم ، از گوگل راهنمایی خواستم ، نتیجه شد این :🙂

Green is the color between cyan and yellow on the visible spectrum. It is evoked by light which has a dominant wavelength of roughly 495–570 nm

بعد در مورد اینکه cyan باشه و yellow به فکر رو رفته گوگل

و Cyan is a bright, lively greenish-blue. Its hex code is #00FFFF. It is one of the cornerstones of the subtractive color model and, as a result, is hugely important in print.

در ادامه توضیح میده که زرد رنگی مابین سبز و نارنجی است.

از نظر من زرد ، زرده به نارنجی هم نزدیکه ، اما به سبز نه ، در اینکه آبی یه مقداری به سبز شبیه شکی نیست ، برای همین از روزها یه نظر سنجی می کنیم که اگه قرار باشه به دوشنبه یه رنگ اختصاص بدیم ، با توجه به رنگ هایی که وبلاگ از گوگل گرفته ، چه رنگی برای دوشنبه انتخاب میشه ؟

یک و دو

اون قدر وبلاگ ترانه ی آسمونو پلی کرد تو ذهنم که خسته شدم ازش و دفعه ی بعدی که وبلاگ میره به time to ....ترانه نمیزارم واسش🥴

از الان دوشنبه شروع شده و به اندازه ی کافی هفته سکوت داشته که دوشنبه سکوت نشه.

یه جوری از ظهر سردرد داشتم که با مسکن نه تنها خوب نشد که با خوابیدن هم نه و در این حالات که نه مسکن و نه خواب کمک کننده نیستند ، تنها راه بیداری هست و به روز با یک لیوان آب قند به همراه خورشت آلو اسفناج که شام شده لبخند میزنم و آلو بخارا از حسن انتخاب من تشکر میکنه ، بنابراین ما هم ( من و وبلاگ ) از حسن انتخاب آلو بخارا تشکر میکنه که ما را انتخاب کرده 🙂

Time to repair

تابستون

بلاخره خرداد تمام و تابستون چه بی نظیر شروع شده😍 دیشب نتونستم بخوابم و صبح هم نخواست که من بخوابم ، در حدود ۲ دقیقه چشمام بسته شد و در ۲ دقیقه خواب دیدم😅

خواب چی ؟ خواب تُ را ، یه جوری تاکید به این تُ درخشید به چشمانم که از خواب بیدار شدم و با بیداری قربون صدقه ی تُ رفته و مثل اینکه وبلاگ باید در تاریخ یک معنی را در زبان فارسی اصلاح کند و به اهمیت معنایش بیشتر توجه نشان دهد.

تو که بعضیا به جای شما استفاده می کنند ، این تو نیست ، که در حقیقت تُ است و معنای این تُ خیلی قشنگه و یعنی تابش 😍

تابستون میگه کجا بودی قاصدک ؟ من شروع شدم ، دیر نکردی ؟

منم جوابشو با یه موزیک زیبا میدم 🥳

اومدم که پس بگیرم تُ را از چنگال تقدیر ....🙂

فکر کنم اوج زیبایی این موزیک به اومدم سوم باشه ، این موزیکو به خاطر زیبا شدن اومدم در موزیک بسیار دوست داشتم ، اصلا یه جوری اومدم به دل میشینه که نگو🤩