هیچ هیچ

هیچ کس آنقدر بد نیست که فکر می کنند
و نه آنقدر که به نظر می رسد خوب است.

آگوستو برانکو

Nobody is as bad as they think
nor as good as they seem

Augusto Branco

مثلا جمعه باشه ، هیچ کسانه طور هیچ گونه طور و بازی جنگی هم تو آسمون باشه😶

۳ شنبه روز و شب آبی

💙 یه امشب بزن تو دل این ترانه پرسه

یه امشب یک جوری بخند زمین بلرزه

یه لحظه رد میشی و تو میپیچه عطرت

ماهم تو چشات میشینه برقش ...پیچیده حرفش 💙

از این ترانه ی آبی خوشم اومده ، نه تنها روز سه شنبه آبیه که شبش هم آبیه 🙂

آبی خیلی آبی

سه شنبه ی مرتب ، زیبا و مهربان و خوشبو 🙂 دور ِ آسمون ِ آبی دل ِ سه شنبه باید گشت 💙 خونه مرتبه ، گاز ؟ گاز تمیزه ، اتاق ِ پسر کوچولو ، بهشت مرتب شدنه😍 امروز کلا روز آبی و زیباییه و انرژی های منفی حق ِ عبور از روز را ندارند 🍀

سکوت شلوغی فکر و تامل

امروز دوشنبه ، دوشنبه توی سال جدید چه حس و حالی داره ؟ 🙂به سکوتش فکر کردم ، به اینکه یه مقداری شلوغ هم شده و به فکر و تامل !

از ماه رمضان ، دو روز باقی مونده ، یه برنامه ای شبکه ۴ پخش میکنه ، به اسم زندگی پس از زندگی ، بعضی روزا نگاه می کنم ، یه جاهایی هم از آقای مجری خندم میگیره ، نمیدونم چرا این قدر حرص میخوره از سر اینکه یه عده حرفاشونو باور نمی کنند و یه شروعی هم آقای مجری دارند که یه شعر متنی میخونه ، اینها انگاری مثل قطعه های یه پازلند که توی لحظه های مختلف بهم متصل شده اند ، اینم در نوع خودش جالبه ، پایان برنامه با شعر های حافظ و سعدی و صائب و.... خیلی خوبه ، اما فراتر از حرف هایی که شنیده میشه ، توصیف ها و دیده هایی هست که جدید هستند ، همچنین متوقف شدن افرادی که تجربه کردند کنار زیبایی ها ، یه حرف هایی انگار اولین باره که شنیده میشند ، اگه بخواهیم یه جمع بندی در مورد شنیده ها به صورت فراتر داشته باشیم ، میتونیم بگیم که وقتی زمان گرفته بشه ، یه زمان کلی داریم ، پس ارتباط آدم ها در این زمان میتونه در مکانی که زمانش گرفته شده از نگاه زمانی ، در تمامی زمان ها چه گذشته ، چه حال ، چه آینده اتفاق بیوفته ،و تغییرها در زندگی ها به صورت مسیرها در زمان و مکان رخ میده و در مکانی که زمان وجود نداره ، احتمالا تمام مسیر ها ثبت میشه 🙂

یه آقای دکتر عصب شناس یا مغز و اعصاب هم از یه کشور دیگه توی برنامه های قبلی حرف میزد ، هیجان ِ حرف زدن اون دکتر خیلی خوبه ، یه شادی زیبا از دنیای فراتر توی حرف های اون آقای دکتر بود ، خیلی دلم میخواست اسم دکتر را بدونم ، از نظر وبلاگ اگه قراره فراتر بیان باشه به چنین هیجانی در حرف ها لازمه ، حرص خوردن و ناراحت شدن و حتی اثبات کردن هم لازم نیست ، انسان در خواب هایش هم به دنیای فراتر می تواند قدم بگذارد ، خوابی ببیند که سال ها بعد عیننا لمسش کند و دوباره آن زمان را ببیند.

از سمت چپ ، ایشون ساقه ی گل دهنده را رسوندند به دنیای مشترک سوسن و توت و برای سوسن و توت غرق گل شدند و سپس قلب زیباشونو به دنیای مشترک اونها هدیه دادند😍 این لیوان آب ، زندگی همون برگ شمعدانی هست که خودشو انداخته بود زمین ، ایشون را گذاشتم کنار قلب ارغوان با فاصله از آی و ایشون تلاششونو نشون دادند و با قدرت یکی از ریشه ها بیش از بقیه رشد کرد و آب را به تمام ریشه ها رسوند ( سلول فداکاری در گل ها😍)

از سمت راست پایین ، ماه و آیه ها و مادر و فرزند و گل ها ، نرگس ها ، خونه ی کبوترها ،حتی این موجودات ( پرنده ها ، گربه ها ، سگ ها و ...) به محبت و خونه هایی در شهر ها نیاز دارند یه جایی که برای خودشون باشه ، ازشون مراقبت بشه ، غذا داشته باشند و آدم ها بتونند کنارشون متوقف بشند .

50

امروز یکشنبه ، نمیدونم خورشید چشه ؟ چند وقته خورشید ِ یکشنبه ها دلش میخواد بزنه به حال و هوای ابری

اینا را دیدم کلی انرژی گرفتم ، فکر کنم شکوفه ها دلشون خواسته به همین نسبت که خورشت آلو اسفناج خوشمزست ، خوشمزه باشند ، آلوهای خورشت هنوز نیومدند ، اونا هم بیان بعد از مدت ها یک خورشت آلو اسفناج خوشمزه در انتظاره🙂 وبلاگ میگه آخه چجوری یه خورشت از سریال میاد توی وبلاگ ؟!

منم در تعجبم ، اصلا چطوری جرات به خرج دادم این خورشت را امتحان کنم ؟ حیف اون سال ها که گذشت و بدون اینکه امتحان کنی ، فکر می کردی جالب نیست .

°~ اینجا بمونه برای آلوها که هر وقت اومدند ، غذا را تکمیل کنند

اون شکوفه هم بی دلیل نیومده توی عکس ، اونم میگه ، منم تبدیل به میوه بشم ، میشم یه غذا .

°~ اینجا بمونه برای عکس غذای میوه ی شکوفه

امروز همه چیز 50 - 50 هست ، هوا هم نیمه ابریه ، کلا همه چیز 50 و در حالت 50 درصد

حال و هوای روز منم 50 هه🙄

یکی از همین روزها سال ها قبل ، اکنون ، سال ها بعد🌸

امروز شنبه ، در سال ۱۴۰۳ هستیم ، چندمه ؟ ۱۸ فروردین ، یه جستجو زدم تقویم ِ فرودین ۱۴۰۳ ، هیچ به دلم ننشست ، یعنی سال ها بگذره ، متود طراحی تقویم ها یه چیز ثابت و همیشگی هست ، چیز خاصی پیدا نشد که بزنم دیوار وبلاگ ، برای همین خودمون روز را تقویمی می کنیم.

شنبه ۱۸ فروردین۱۴۰۳

🌸

بعضی روزا این طوریند که همون لباسی که هزار بار پوشیدی و توی هر هزار بار بهت میومده ، نمیاد بهت ، بعد رنگ هم میتونه همین کار را انجام بده ، همون رنگی که هزار بار بهت میومده ، بهت نمیاد ، همون مدل مو نمیاد ، معلوم نیست چه جوریه ؟🙄

توی این روزا ، همون رنگی که بهت نمیومده ، یهو بهت هم میاد ، همون مدل مو که اصلا قبولش نداشتی میشینه به دلت ، هر چه قدر هم دوتا چهارتا میکنی که جریان چیه ؟ جوابی نداره ، وبلاگ اما جوابشو میدونه ، منم به جوابش میخندم .

رنگ ِ روز را ببین چه قشنگ با رنگ صورتی یواش گل بهاری زیبا شده🙂

🍀خیلی دوست دارم بدونم فروردین ۹۹ وبلاگ چه میکرده ؟ و اینکه در سال ۱۴۰۹ چه میکنه ؟🙂

Quantifiers

آلیس گفت : << در جاده چه دیدم ؟ هیچ کس >>

شاه با لحنی عصبانی گفت : << تنها آرزوی من داشتن چنین چشم هایی بود.چشم هایی که قادرند هیچ کس را ببینند ! آن هم از آن فاصله ی دور ! آه ، درست است به اندازه ی توانایی من در دیدن آدم های واقعی است ...>>

امروز چندم و چند شنبه؟ 🙂 4 نامنظم و نامرتب

شروع سال ۱۴۰۳ با چهارشنبه بود ، البته قشنگ می بود با سه شنبه باشه ، ولی چهارشنبه هم خوب بود چون به صورت خودکار مرتب و منظم سالو شروع کرد. دوست داشتم شروع نوشتن از بهار روی دیوار وبلاگ هم از چهارشنبه باشه ، امروز حس و حال خیلی خوبی دارم ، خیلی احساس بهاری توی وجودم دارم ، خیلی از روزهام از یادم یه جورایی رفت ولی خوب وبلاگ نشون داده که جبران میکنه.🙂

سال ِ ۱۴۰۳ را به بهار به فصل زنده شدن ، به آسمون و مقابلش زمین ، به خودم و به آدم های نوشتنی و خواندنی از بهار تبریک می گم🌺

خیلی دلم میخواست امسال وبلاگ را ببرم به ماه ِ خدا هم ، اما خوب نشد ، همین که هنوز این ماه ادامه داره و فرصت هست با حس و حال خوب بنویسم ، خیلی خوب تره ، یه دونه از اون فلش هایی که برمی گردند ~> بعد از کرونا ها و + میگرن و بهم ریختن معده ، نشد که نشد ، با این ماه طبق روال خودش همراه بشم ، امسال دیگه کاملا با انرژی خواستم مهمون خدا بشم ولی بازم نشد ، ولی تلاشمو کردم ، چند روز اول سحر ها برای اینکه بقیه اعضای خانواده بیدار نشن ، رادیو را روشن می کردم ، رادیو هم یه کم حرف میزنه ، دعای سحر پخش می کینه بعد میگه مثلا چه قدر مونده تا اذان صبح ، خاطره ای که از این رادیو دارم اینه که یه بار موج جابجا شده بود و اذان با یه شهر دیگه قاطی شد ، تقصیر من نبود ، تقصیر رادیو بود ، این بار حواسم بود که رادیو سر جای خودشه ، هر چه قدر منتظر بودم گوینده بگه چه قدر مونده ، نگفت ، یهو اذان پخش شد ، نگو اون روز گوینده نیومده بود ، خلاصه که این رادیو خاطره سازی میکنه با لبخند .( این جور وقت ها ، میدونیم صدای بقیه به اندازه ی صدای گوینده خوب نیست ولی خوب یه ندایی بدین دیگه ، یهو آدم فکر میکنه رادیو ربات شده)

بعد از اینکه به این منوال اذان پخش شد ، تصمیم گرفتم چند صفحه قرآن بخونم و دیگه معلومه ، یهو حسودی دلچسب در آیه ی ۱۲۵ سوره ی بقره به من و وبلاگ رسید و ما هم چنین راز و نیازی از خدا خواستیم🙂

رب اجعل هذا بلدا ءامنا و ارزق اهله من الثمرات من ءامن منهم بالله و الیوم الاخر🍀

هذا بلدا هم ، شهر بلاگفا را یادآوری کردیم و واقعا از صمیم قلب اینو برای تک تک آدم های بلاگفا خواستم🍀

دیشب شب قدر بود ، شب قدر ها همیشه پر از انرژی هستند پر از آرامش و با اینکه یه جاهایی آدم خوابش میگیره ولی بیداری هاش خیلی قشنگه ، صبح به خیال خودم تا ساعت ۱۲ میخوابم ، پسر کوچولو ۷ صبح از خواب بیدارم کرد و بعد هم وبلاگ گفت دلم تنگ شده برای نوشتن🙂

اسم وبلاگ و رمزشو با خودم مرور کردم ، یادم مونده ؟ خوب مثل اینکه یادم بود ، بعد به اسم وبلاگ خندیدم ، چه قدر موقع ساخت وبلاگ ، فکر ریختم روی این اسم که توجه برانگیز نباشه ، در نهایت رسیدم به نقاشی هایمان ، کسی حوصله ی نقاشی مقاشی اون روزا نداشت ، راحت بودیم نقش ها کشیده میشد در دنیای من و سپس خطی می شدند ، یه روزایی هم برگه های نقاشی ورق میخوردند 🙂 راحت می نوشتیم برای دل خودمون ، کسی نمیدید و نمی خوند به اوج خود بودن می رسیدیم ، می خوندن که گم میشدیم ، هیچم فکر نمیکردیم اگه کسی نخونه ، یا اصلا کسی نخونه چی میشه؟! یه کیایی وبلاگ خوندند که بعد ها متوجه شدیم خیلی بیشتر از حرف های ما ، ما را خوندند و اهمیت دادند و ما حتی متوجه ی حضورشون نشدیم.به خودمون باز اومدیم ، ما ساده برای خودمون بودیم ، واقعا با تمام وجودم میگم مهم نبود کسی بخونه ، مهم بود خودم را گم نکنم و فراموشش نکنم.خواستم بگم یه ماهایی این جوری بودیم و این جوری ادامه دادیم.

یه خواب جالب هم این مدت دیدم ، که دوست دارم بعدا بنویسمش ، اون اثر زنجیره ای واقعا توی دنیا تاثیر داره 🤩

از خواب بیدار شدم ، کاملا میدونستم چندمه و چند شنبه است ، اما خونه خیلی نامرتب ، جوری که گم شدم در روز ، چهارشنبه ناراحت بود ، وقتی نظم چهارشنبه بهم بریزه کی به جز وبلاگ میتونه انگیزه را به روزای هفته بیاره 🙂

خونه مرتب شد ، بهاری شد ، بهاری شدم و روز با اینکه شبش بیدار بود ، دوباره بیدار شد ، به چهارشنبه لبخند زد و نیمه ی زیبای بهار را در دفتر دلی وبلاگ به روزها هدیه داد🌺

برچسب نوشته باشه دلی ، اصلا خیلی دلی ❤