به احترام سکوت

مثل اینکه دوشنبه دوباره زده به سکوت !

ما هم چند و چند دقیقه سکوتشو می شنویم و کاملش می کنیم با

من ِ اقتصاد خراب یک کشور ، من ِ پس از جنگ های تحمیلی ، من ِ موازی جنگ های مجاور ، من ِ جنگ داخلی ، من ِ جنگ های آسمانی ، من ِ کابوس های جنگ ، من ِ کرونا ، من ِ ویروس ، من ِ خسته ، من ِ افسرده ، من ِ به جامانده ی دعوت کننده به آرامش ، من ِ افتادن هواپیما ها ، سیل ها ، زلزله ها ، بالگرد ها و ....

سکوت کن دوشنبه ولی زندگی ادامه دارد .

تیتر خبری امروز ، دوشنبه ، ۳۱ اردیبهشت ، سقوط بالگرد حامل رئیس جمهور و همراهان و عزای عمومی در کشوری به نام ایران .

میون خواب و بیداری

امروز یکشنبه 🤗 مثل آدم هایی که خیلی وقته همو ندیدند و دلی هم هستند ، یهو همدیگرو میبینند بعد مدت ها ، میپرن تو بغل هم 🙂💞

صبح ساعت گوشی زنگ زد ، گذاشته بودم ۷ و نیم اینا ، هر چه قدر آلارم میزد ، نمیتونستم بیدار شم ،با سختی ،،، نه به سختی ، چشمامو باز کردم دیدم ۶ و نیمه ، گوشی منم نیست که گوشی شوهریه ، در نتیجه یک ساعت خوابیدم 🥳

خواب چی دیدم ؟ خیلی داستانی نبود ، در عوض وبلاگ تو مخم رفته اون دوتا خواب را بنویس برای من .

( وبلاگ یهو به سرش هم میزنه ، میخندم و میگم چیه ، چی شده ؟😅 میگه اون یارو فکر کرده ، تو برای بقیه می نویسی ، منتظر هم نشسته ببینه کی میخونه کی نمیخونه ، بعد هم میگه فکر کردین کسی شما ها را میخونه ؟!!!

من : یارو خودش زوم کرده تو دفترخاطرات بقیه ، چرت و پرت هم میگه ، ثانی را باید بزاریم مراقب اون یارو باشه ،

حالا یه وقتایی ، بعضیا سری طور میان دفتر خاطرات بقیه را میخونند ، اگه لبخند بزنند اشکالی نداره ، بخونند 🙂

وبلاگ ِ شعر زده ، جواب میده :

سپاس ...آنانی که ما را می خوانند

برامتداد این نقشه ی شنی

سپاس آنان که ما را می خوانند

زیرا ما کتاب هایی بدون انگشتانیم

و پیام آورانی بدون حروف الفبا

حواسمو پرت نکن وبلاگ ، خواب هام یادم میره

خواب اول ، ما رفته بودیم یه جای خوش آب و هوا ، گردش و مسافرت

چند تا خونه ی ویلایی که خیلی هم بزرگ نبود ، در جوار و روبرو ، که دیدم یه عده ای دارن اسباب کشی می کنند ، خوب که به خانمه نگاه کردم ، شناختمش کی بود ، خانم مهستی 😀

از دور نگاهشون می کردم ، یه فاصله ی ۴ ، ۵ متری ، این ویلاها یک سری حیاط های سرسبز داشت ، تاب هم داشت ، من خسته شدم اومدم بیرون از خونه ، چون بیرون خونه قشنگ تر بود ، یه سینی با خودم آوردم که داخلش چندتا لیوان بود و یه چیزی شبیه قندون یا شکلات خوری که درش بسته بود ، یک دفعه در امتداد مسیر راه برگشت خانم مهستی قرار گرفته و سلام و خوش و بشی کردم و نشستیم جایی که قشنگ و سرسبز بود ،انگار ایشون کاملا منو میشناختند ، اصرار کردم چیزی بخورن ، فعل ها مو جمع میزنم به این دلیله که تو خواب خیلی محترمانه با ایشون حرف میزدم ، دلشون نمیخواست چیزی بخورند ولی برای اینکه من ناراحت نشم ، یکی از لیوان ها را برداشتند ، حتی خودم نمیدونستم داخل لیوان چیه ، با تعجب دیدم داخل لیوان شیر هست ، از شیر نصفشو خوردند و گفتند چون شیره فقط میخورم و اگه چیز دیگه ای بود نمیخوردند ، از قندون تعارف کردم که گفتند نمی تونند یا دلشون نمیخواد ، بهشون گفتم ، ما با این ترانه ی شما خیلی خاطره داریم ، مثل تموم عالم 😅 و یه مقداری باهاش شوخی هم کردیم ، شما که ناراحت نشدید ؟

ایشونم ، خندیدند و گفتند بله 😅

این خواب برای من ارزش داشت ، اونایی که شوخی کردند ، خودشون میدونند و اثر زنجیره ای برای من جالب بود و اینکه خوب یه تاثیرهایی میشه بر دنیا گذاشت.

خواب دوم ، سر یه کلاسی حاضر شدم دانشگاه طور ، پسر کوچولو هم می نشست توی اون کلاس ، بچه های دیگه هم بودند ، منم نشستم که گوش بدم به حرف های استاد ، یه وسیله هایی را یاد میداد ،

یه کم که نگاه کردم و گوش کردم ، دیدم من اصلا متوجه نمیشم ، به چه زبانی استاد حرف میزنه ، بعد توی این خواب داشتم به خودم میگفتم اینا را یاد بگیرم ، اون سیم و باطری و موزیک اون خوابه را میشه ساخت😅

یه پسر بچه ی ۸ ساله بود که خیلی با دقت گوش میکرد و متوجه میشد ، بهش گفتم تو متوجه میشی چی میگه استاد ، گفت آره ، گفتم به چه زبونی حرف میزنه ؟ گفت بنگلادشی .

من تو خواب : 🥴🥴🥴🥴😶

بنگلادشی ؟!!!! بعد تو چجوری میفهمی ؟ چجوری بلدی ؟

یهو استاد ِ برگشت سمت من ، با زبون خودمون ، بایدم متوجه نشی ، وقتی دوتا یکشنبه غایب باشی همینه . چهره ی استاد و استایلش کاملا یادمه 🙂

من : صبر کنید ببینم ، اون وقت بنگلادشی را چجوری یاد میگرفتم ؟

استاد : ما جلسات قبل بنگلادشی را یاد دادیم .

من : آخه بنگلادشی 😐

بچه ی ۸ ساله : ساخت ساز و کار اینا را در دنیا ، فقط این استاد بلده

من : هععیی سیم و باطری را چجوری وصل کنیم که موزیک بزنه آخه🤣

اون یه باطری جدید بود که اگه یاد میگرفتی بسازیش ، فقط به سیم وصل میشد و تمام .

و فکر کنم توی خواب ، دیگه یکشنبه ها نباید غایب کنم ، مغز متفکرم در پرواز اون خواب مونده ، حیف شد واقعا 😅

خواب های جالبی بودند و وبلاگ دلش خواست ثبتشون کنه واسه خودش🥰

امروز ، زمان با اینکه یک ساعت اضافه بهم داد ولی زودتر از زود داره میگذره ، الهی که زمان برای تمام آدم ها با لبخند و آرامش بگذره حتی اگر زود تر از زود.🍀

ت و ت

حواسمو جمع شنبه کردم امروز ، کتاب خونده ، موزیک گوش کرده ، متفاوت و موزیک های شادی ام شادی های قدیمی😅 فیلم دیده ، معلوم هم نبود چه جور فیلیمی بود ، به دستور ثانی ، فیلم سانسور شده ، فیلم درام طور رمانتیک طور کمدی طور بود ، ولی دیدگاه تماشاچیان را ارجح تر ( واژه ی غلط : تر بعد از ارجح نباید بیاد ، ولی به جهت تاکید میزاریم)

بوده و فیلم را مفهمومی طور اعلام می کنم .

من اسم فیلم را دوست داشتم lost in translation و اون دیالوگ هایی که ستاره ی کم شناخته شده ی فیلم میگه ، اون همه حرف زد ، ترجمش همین شد 😁

و اینکه دنیای ژاپنی ها به دنیای کشور های دیگه نمیخوره ، اونا سنت ها و آداب رسوم خودشون را دارند ، بودن در بین اون آدم ها ، به لحاظ ذهنی، زمانی امکان پذیره که شبیه خودشون بشی ، غذاهاشونم 🙃

اصلا هیچ غذایی ، غذای ایرانی نمیشه😀

و مثلا مفهوم بیاد و وبلاگ مفهوم شناسی نکنه .

فرق تیزر ووتلیر چیه ؟

اعتراف می کنم این تریلر بدترین واژه ی انگلیسی هست که تو فارسی نمیشه اصلا ترجمش کرد 😶

فرقشون اینه که تیزر کوتاهه و بی سر و ته و جنبه ی تبلیغاتی طور

در عوض تیلر ، جنبه ی رساندن مفهوم را با خودش میکشونه ، از ۳ قسمت هم تشکیل شده ، بی سر و ته هم نیست ، ابتدا ، وسط و انتها داره

فک کنم وبلاگ خیلی خوب مفهوم رسانی کرد 🤩

پ.ن : مثلا موزیک ت و ت نباشه ، شعر هم ، هماهنگ بودن امروز با هم

ت، ت از محسن یگانه

🤗

بودن ها و نبودن ها

امروز که از خواب بیدار شدید و بعضی هاتون قیافه هاتون این شکلیه😐 که همچنان خسته اید و هفته شروع شده ، وبلاگ این شکلیه😏 وبلاگ امروز با ساعت درونی بیدار شده و سر حال و پر انرژی به روز لبخند زده ، قسم میخوره که با بیداری یک صدای آواز جدید پرنده ای هم شنیده ، منم تاییدش می کنم🤩 از گروه خنثی سازی می خوام یه مقدار تعدیل کنند ، بعضی افکار بد جور دسته ای شدند ، گروه اول میگند ، اگه صبح زود بیدار میشی ، میری سر کار ، به شدت کار میکنی ، تمام ذهنتو برای بهتر شدن کار کل مجموعه به کار میگیری ، در نهایت درآمدت در حدود خرج های روزمزه ی زندگیته ، حوصلت کم شده ، عصبی شدی ، مثل قبل انگیزه نداری ، لبخند روی لب هات نیست ، برای خانوادگی بیرون رفتن و تفریح کردن دچار ملال شدی و تجدید نیرو قبل از شروع اول هفته را به دلیل اقتصادی ، روحی و روانی نداری، تو دیگه آدم نیستی که یک برده ای. برده ی کارت ، برده ی خانوادت ، برده ی جامعه ات و....

گروه دوم می گند ، علت اینکه ما موفقیم ، به کسی وابسته نیستیم ، تجدید نیرو داریم ، اون جوری که خودمون دلمون میخواد ، یه جورایی اصلا خودخواهیم ، احساسی مِهساسی هم نیستیم ، اینکه که ما خانواده هامون و کلا ژنتیکمون این طوریه ، از وقتی هم یادمون میاد بدون وابستگی پرورش یافتیم ، پدر و مادرمون سر کار بودند ، هیچم آسیب ندیدیم ، چون الان خیلی رو پای خودمون هستیم ، پرستار و مهد کودک و تنها بودن از ما یه آدم های قدرتمند ساخته ، ما الان اراده کنیم جهان توی مشت ماست و خیلی هم از خانواده هامون متشکریم که ما آدم های غیر وابسته را تحویل اجتماع داده ، ما بچه هامونم همین طوری بزرگ می کنیم .این آدم ها در دسته ی آدم های کاملا منطقی هستند.

اما گروه تعدیل وقتی به این گروه از این آدم ها از دور نگاه میکنه ، بهشون میگه آدم های ربات رفتاری ، آدمای رباتی

پس در ۱۴۰۳ ، ۲ دسته ی فکری رایج در جامعه داریم ، یک برده ها ، دو ربات ها

و در حقیقت ما انسانی نداریم 🙃

زندگی هر دو گروه این آدم ها ، خیلی نامحسوس داره بررسی میشه ، بدون اینکه خودشون بدونند و نویسنده ی همه ی حقیقت ، همچنان درست میگه ، این همه ی حقیقت نیست ، چیزی که در جامعه دیده میشه و شنیده میشه با چیزی که در حقیقت به صورت حقیقی میره روی نمودار کاملا متفاوته . چیزی که واقعا بررسی میشه ، بودن ها و نبودن های واقعی هست .🤳

بنابراین هر کجا که به این افکار دسته ای برخورد کردید ، نیمه ی دیگر احتمال را هم قرار بدین که حقیقت متفاوت است ، که مشاهدات داره نشون میده که هر دو گروه این افراد در حقیقت ِخودشون ، انسان وجودشون را دوست ندارند.

🍀و چه قدر دلم میخواست گروه خنثی سازی ، از زندگی آدم هایی حرف میزد که قشنگ زندگی می کنند ، نه برده هستند ، نه ربات که انسان هستند.

اونایی که به جای ۲۴ ساعت ، ۴۸ ساعت کار می کنند اما با عشق ، با همون عشق میان خونه ، برکت کارشون را از خانواده هاشون میدونند .

و اونایی که یه روزهایی مقابل تمام دارایی های نقدی خانوادشون و غیر وابستگی ها ایستادند که ای کاش یه روزهایی با تمام احساس و دلمون دور هم جمع میشدیم ، ای کاش حساب عاطفی مون بیشتر از حساب نقدیمون میشد .

اونایی که یه جایی ساعات کاریشون را کم کردند که کمی بیشتر کنار بچه هاشون باشند ، اونایی که سفر ها را لغو کردند ، اونایی که کار دوم را قبول نکردند ، اونایی که بودند .

اونایی که که به جای باج های نقدی به بچه هاشون باج عاطفی دادند .

شنبه خیلی عاطفیه ، اهل خوندن شعر هم هست ، گاهی به شعر ها می خندد و دوست دارد شمع نیز روشن کند 🙂

روز هیچ کس گونه ی بی باک

هیچ کس امروز اعتراض کرده که نمیخواد بره به سکوت ، از بس که خیلی جمعه ها سکوتی شده ، منم می خندم و میگم باشه ببینیم وبلاگ چی میگه🙂

وبلاگ امروز میگه ، خودتو تو آینه نگاه کردی ؟ میگم خودم میدونم خیلی بهم ریخته ام ، میگه چطوره یه نظر سنجی از هیچ کس بپرسیم .🙂

شماره ی یک . به پوستم برسم

شماره ی دو . موهامو رنگ کنم

شماره ی سه ، موها را ۲ رنگی کنم

یه راهنمایی هم به هیچ کس می کنیم مبنی بر اینکه یکی از این گزینه ها اگر انتخاب بشه ، یه جورایی ۲ تا گزینه ی دیگه را مجبور میکنه فعال بشند ، گزینه ی یک هم نیست😏

تو را چه باک ؟

سنگی باشم...کتابی...یا ابری...

تو را چه باک کی هستم ؟

* شعر هم میخونه ..‌‌.

حواسم به چهارشنبه و پنجشنبه هم بود که نامحسوس سکوت را شکستند ، در نتیجه این دو روز را هفته ی آینده ی جریمه می کنیم، هر چند میدونم اینا جریمه پذیر نیستند😅

امروز جمعه ، به ساعت بیداری نزدیک به ۸ ، ۹ ....

تا...

موزیک هایی که یکشنبه انتخاب کرده ، حواسش به بقیه روزای هفته هم هست که چشم نزنن ، حسودی هم نکنند 😍

با توام ناصر زینعلی

ماه من بابک جهانبخش

منم مجید رضوی

نور ماه حسین مظفری

اسفند دود کنم آرتین غریبی

تا هفته ی بعدی خدا نگهدار ، بقیه ی روزای هفته در سکوت بسر خواهند برد ، تا یه کم مزه ی دوشنبه را بچشند 😏

بلند بخونید ، شماره ی ۱

امروز یکشنبه و اینکه دوشنبه به این باور برسه ، که هر کدوم از روزای هفته را بتونه ساکت کنه با خصوصیت منحصر به فرد سکوتیش ، در مقابل یکشنبه با شکست مواجه میشه😀 از خواب جنگی بیدار شدم و اینکه الان حس خوب به روز دارم اینه که در خواب روح قوی شد و جنگی ها را شکست داد ، به انتقام از اون خواب هایی که نمیشد شکست داد ، تلویزیونمون امروز افسردگی گرفته ، هر کانالی زدم ، همه با هم افسرده ، سپس یکشنبه دنبال چیزی می گردد ، برای اینکه حال خوب را تقویت کنیم یه ویدئو دیده بودی ها ، اون خانمه حرف میزد ، میگفت بلند بخونید ، اصلا ترانه گوش می کنید بلند بخونید ، با چند تا کار دیگه ، چند شماره بود ، من : 🥴 کجا بود ؟

خلاصه پیدا نشد ، اینو باید پیداش کرد و فعلا همین موردی که یکشنبه اشاره کرده را با حال و هوای روز ترانه می کنیم ، آخرشم میگه مسعود جهانی 😅

اصلا مسعود جهانی پای ثابت موزیک قشنگ های وبلاگ منه🌹

عجایب روز ۵

یه چیزی امروز برای من عجیب بود ، اینکه کتاب اومده بود وبلاگ هیچ ، اینکه چجوری کتاب رفته بود تو فیلم ؟! 🙄 این خیلی عجیب بود ، خیلی بیش از خیلی🙂

معایب و مزایا

یکی از دلایلی که از پنجشنبه خوشم میاد اینه که باهوشه و اهل مطالعه و شوخ طبع هم هست ، زیر و رو میکنه دنیا را تا پنج را نشون بده😅

با من بازی میکنه ، مگه میشه ، مگه داریم ؟ از توجهش به دنیای وبلاگ خوشم اومده😍

من اومدم رو دستش بازی کنم ، بازم اون برنده شد😎

رفتم قبلشو بخونم که جریان چیه ، بدتر شد

یه صفحه قبلشو خوندم ، بازم بدتر شد ، این پنجشنبه با چهارشنبه دست به یکی کردند

کتابو بستم و به ذهنم رسید ، بازی دو کتابه ، رو دستش بزنم که بدتر از بدتر شد🥴

پنج منو دیوانه کرد و برنده شد 😏 هر جور حساب می کنم ، احتمال اینکه کلمه ی پنج در دو کتاب متفاوت عیننا تکرار بشه ، احتمالش یک به هزاره ، به هر حال من از این پنجشنبه ی شوخ طبع لذت بردم💞

در مورد عنوان هم یه چیزایی گفته ، جالبه ولی دیگه در پنج نمی گنجه 🙂

امروز که از ماه ها بعد ، این نوشته را میخونم ، میبینم چه قدر این نوشته ، چه قدر افکار کتاب شبیه بازی همستر شده ، به نظرم همستر کتاب خونده یا شایدم ...🙂

خط طلایی فارسی

اگر از من درباره ی مهم ترین شعر بپرسند

که عمر و آرزوی خویش را صرف آن کرده ام ،

با خط ِ طلایی فارسی

روی تمام ستاره ها می نویسم

تو بزرگ ترین اثر منی 🌹

& وقتی روز رفته است شعر بخواند و می پرسد این قبانی نزار هم شعرهای جالبی دارد ، نقطه هم نمی گذارد 🙂

هوای غربی شرقی

ساعت ۵ و نیم بیدار کرده که صبح شده ، ساعتو نگاه کردم فکر کردم ۷ونیم باشه ، ولی ۵ و نیم بود ، میگم خوابم میاد ، میگه از اون روزاییه که صبح زودتر صبح میشه ، میگم صدای گنجشک ها هم نمیاد ، چند ثانیه بعد یه گنجشک زیر پنجره جیک جیک🥴 از من چشمامو بستن ، از روز حرف زدن ! آماده میشیم برای بیرون رفتن ، هوا گرمه یا سرد ؟ فرض را بر گرما میزاریم ، چون سرما را یه جوری میشه تحمل کرد ولی گرما را نه ، میگه چطوره ؟ هوا را ببین ، فلاند طور ، من : ها ها ها 😅

میگه قانون شما تبصره نداره ؟ میگم چطور ؟ میگه نمیشه یه تبصره به قانون حجاب اضافه کنند ، مثلا توی گرما و باد از تبصره استفاده کنند ، من حرفی ندارم ، کاملا موافقم ، به نظرم باد و گرما به طور طبیعی رقیب حجابند ، نه میشه مانتو را گرفت نه شال را ، الانه که قدم ها هم از زمین کنده بشند ، چه هوایی😍

سپس پنجشنبه را برده به برداشت گل های محمدی و اومدیم خونه ، مثلا میخواد به بقیه ی روزها نشون بده که چه قدر مرتب و منظمه ، میگم من از ساعت ۱۲ دیشب گرسنمه به گونه ای که همش در این فکر بودم که چرا رستوران شبانه روزی با دلویری وجود نداره ! الانم خیلی گرسنه هستم ، میگه من یه صبحانه ی اروپایی درست می کنم ، پنجشنبه ی غرب زده است دیگه 😅 میگم من از اون قهوه هایی که وبلاگ یه بار پیدا کرده بود اینا چی میخورن سر صبح که تا آخر شب کلی انرژی دارند ، نمی خوام 🙄

در نتیجه صبحانمونو غربی شرقی کردیم ، مربا آلبالو با پنیر را به خورد پنجشنبه داده ، میگم این مربای واقعی نیست ، مربا باید یه کمی هم ترش باشه ، اینا بلد نیستند درست کنند .

به جای قهوه هم شیر شکلات غلیظ

یه دستی به خونه کشیدیم و سریع مرتب سازی چون وبلاگ داره حرف میزنه .... پنجشنبه حرف بزنه ، وبلاگ حرف بزنه ، ذهن هم بچرخه

یادآوری کرده ، قرص مهربون را 😍

میگم تا حالا قرص به این عشقی ، دیدی بودی ؟

میگه قرص mindy نداریم ؟ اااا فک کن قرص mindy بسازند

سینمای روزها

بگیم امروز چند شنبه ؟ چهارشنبه یا پنجشنبه ؟ خیلی هوای پنجشنبه را گرفته است و کمی هم یک روز دیگر با خودش دارد ، معلوم نیست امروز می خواهد چند شنبه باشد ، روز با مرتب بودن خودشو شروع کرد که در ادامه رها کرد ، چرا ، نمیدونم🙄 دلش خواسته کمی هم ساز مخالف شود ، این هفته تمام روزها به تلافی اون هفته ی نامرتب قبلی ، مرتب بودند ولی امروز یه کمی شوخ شد و روزو تغییر داد ، عمد جالبی بود🙂

برای روز یه فیلم در نظرم اومد ، فیلم مرتب بودن😅 ولی نه که اسم ها یاد من نمیمونه ، نمیدونستم اسم فیلم چی بود ، به ذهنم رسید منم عمد بازی در بیارم و اسم فیلمی که ربطی نداره را جستجو بزنم ، اصلا شاید یه فیلم جدید پیدا شد ، گوگل بعضی وقت ها میشه نخبه😅

توی مربوط ها ، اسم اون فیلمی که یادم رفته بود را نشون داد ، گوگل از کجا می فهمه آخه ؟🥴 بعد اون فیلم به این فیلم چجوری مربوط شده 😅

با این تفاسیر از روز ، به نظر میاد که روز دلش می خواسته هر دو فیلم را داشته باشه ، یادگاری ، من و وبلاگ هم به نظرش احترام میزاریم .

در هر دو فیلم ، حرف هایی زده میشند که به خاطر سپردنشون زیباست و از نظر من و وبلاگ ، دیدن این دو فیلم جنبه های انسانی را به تماشا میگذاره و هر دوی این فیلم ها کتاب هستند.

فیلم فرعی

و فیلم اصلی

- من قبل از تو

- پنج فوت فاصله

چهارشنبه ، نمرمش ۲۰ که نه ۱۹ ، چون یه غلط داشته🙂

سه شنبه ی آبی و...

روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود

تنها ، دل من قصه ی مهر تو شنید 💙

اگه سه شنبه ذهنشو مرتب کنه ، ذهن منم مرتب میشه ، خوشبوهای امروز و اکسسوری های روز زیبایی 💝

هوای پاییزی و بارانی

امروز که دوشنبه بود، تمام شد رفت و میریم به استقبال سه شنبه ، نمیدونم حساسیت شدم یا سرما خوردگی ، روز ساکت و مرتبی بود و در عوض پسر کوچولو امروز خیلی بهم ریخته بود و هی باید آموزش تعلیم و تربیت و تنظیم میزان صدا میزاشتم ، آنتی هیستامین را با یه قرص ضد سرماخوردگی خارجی 😎 خوردم ، میگم اونا که شانسی میان اینجا ، اینایی که این همه تو دارو هستند چرا نمیسازند درست حسابی ؟ توی دانشگاه های اینا چرا درس های جدید نمیدن ؟ ما هنوز بعضی وقت ها دلمون برای اون ادولت کلد بی ریخت ( ورق قرص قهوه ای با یه نارنجی بد رنگ ) میسوزه و تلقین میزنیم که خیلی هم اثر داره ، نه واقعا چرا قرص هامون قیافشون این طوریه ؟ چرا علم ما به اندازه ی علم اونا نیست ؟!

وبلاگ یه چیزایی بهم گفت ، حوصله ی نوشتنشونو ندارم ، در جوابش میتونم بگم ، خوششون میاد آدم ها را بندازن به جون هم

انسان هر کجا که کم آورد ، احساس ناقصی و عیب و کامل نبودن کرد و انگیزشی ها ، زیاد حرف زننده ها شعار هاشون را صدای بلند کردند ، فقط و فقط Act طور باید بشه و سپس به آرامی و به تدریج و همراستا با احساس آرامش و شادیشون ، تغییرها را ایجاد کنه !

امروز یه مقداری دل گیر طور بود ، هواشم خیلی پاییزی طور بود ، چایی پرتقالی خوردم و مزه ی جالبی داشت و با اینکه اون کتابه و یه کتاب شعر می گند منو بخون ، ولی من دلم میخواد کتاب شادی را ادامه بدم ، از این کتاب خوشم اومده🙂

سلام به یکشنبه ی خوش اخلاق

ذهن من امروز این طوریه😇 ذهن وبلاگ هم خلاف عقربه های ساعت میچرخه🥴 دفترکوچک یادداشت های ذهنی اعم از همه چیز از جلوی چشمام محو شده یه مدته و هی یادش رفت ها در ذهن یادآوری شده و مجبور شده در دفتر یادداشت های زیبای کتابی ، یادش نره ها را بنویسم ، یک صفحه ی سپید پیدا کرده و پس از خواب بیدار شدن و پیاده روی ( وبلاگ میگه خوب شد اون خوابه واقعا خواب بود ، هعییی : اصلا آدم در مورد این خواب حرف نزنه ، روانی شدم ، این چه خوابی بود 😖)

خوب ، خواب بود بود دیگه و 😂 الان در واقعیت و بیداری هستم ، خورشید زیبا طلوع کرده ، هوا از دیروز رطوبت بارانی ایشو داره ، بوی عطر گل های بارون خورده ی خوشحال شده در هوا هست و انرژی روز فوق خوب است .

از صفحه های قبلی دفتر ، یه چندتا جمله از کتاب آبی پیدا کردم که هم طنزه و هم واقعیت قشنگ 🙂

ولی ممکن است روزی اتفاق بیفتد که همین زندگی غافل گیر شود و شاخ در بیاورد ، چون به هر حال ما انسان هستیم ، من یکی که انسان هستم و انسان بارها شده که برای زندگی بامبول جدیدی در آورده ، در حالی که زندگی خیال می کرده تمام جیک و پوک او را می داند و چیز پنهانی در مورد او وجود ندارد. بنی آدم زیاد طاقت واقعیتورا ندارد ( شعر از تی اس الیوت ) ولی در مورد چیزهای غیر واقعی چه می گویم ؟ حالیت هست ؟

می ترسیدم قبل از اینکه سیر نگاهش کنم و به چیزی که می خواهم برسم محو شود .

بعد از این نوشته ها ، یک سلام یکشنبه نوشتم و برای یکشنبه ۱۶ کار روی کاغذ ریختم ، خیلی دلش می خواهد کارها را یک به یک بخواند😀

شماره ی ۶ : استراحت ذهنی

شماره ۱۶ : تشکر

شماره ی ۱۳ : لبخند

شماره ی ۳ : چایی خوردن ، چایی دارچینی خوردم و تیک شماره ی ۳🙂

اینها کارهای جالب یکشنبه بودند ، اما تشکر ، دلم میخواست این مدت ها ، از ۳ نفر تشکر کنم ، نفر اول ، یه جورایی حکم نفس را داشته

نفر دوم ، حکم انگیزه و ایجاد

نفر سوم ، حکم ادامه دادن انگیزه

نفر دوم و سوم معلم هستند ، احتمال میدم نفر اول هم یه جورایی معلم باشه و اینکه بعضی آدم ها کمک می کنند فاصله ی صفر تا صد را به اندازه ی تجربه ی اونها در زمان کوتاهی طی کنی ، از این مدت ها خیلی کم تشکر میشه چون یادگیرنده همیشه فکر میکنه خودش نقش اوله ، خواستم بگم حواسمون هست که اگه هزار نفر ازتون گذشتند و تشکر نکردند ازتون و قدر دان نبودند ، به اندازه ی همون هزار نفر ، یه نفر گاهی هزاران بار یادش نمیره که چه تجربیاتی را رایگان در زمان کوتاهی مبادله ی ذهنی شد .

آخر جملم خوب بسته نشد ، ولی شما منظور را بگیرید

رنگ هاشونم بگم 😍 نفر اول آبی ، نفر دوم زرد ، نفر سوم ، سبز

💞

شنبه امروز چجوریه ؟

از اول صبح یه مگس اومده بود توی اتاق خواب ، نمیدونم چرا مگس ها خیلی علاقه دارند آدم ها را از خواب بیدار کنند ، ۷ صبح😐 بلاخره مگس پیروز شد ، این همه جا ، عدل باید خواب منو بهم بزنه ، دوباره خوابیدم، مگسه رفت بیرون که این دور و ور که هیچ وقت صدای کلاغ ازش شنیده نمیشد ، با آواز کلاغی پر شد ، کلاغه دیگه چی میگه ؟ از قدیما یه جمله در مقابل قار قار کلاغ میگن ، که خوش خبر باشی ، هرچی کلاغه قار قار کرد ، منم بهش گفتم خوش خبر باشی ، بعد فضا شد جنگل ، با آواز پرندگان جنگلی پر شد و خوب واقعا نمیشه از این صبح گذشت و بسه دیگه تعطیل نبودن شنبه ، این طفلک سال ها کار کرده ، اصلا یه جوری که گاهی وقت ها به اندازه ی تمام روزهای هفته کار کرده و امروز که اخلاقش خوبه ، تنها به این دلیله که شنبه استراحت میکنه🙂

وبلاگ از سر صبح خیلی حرف زد ، حرف هاش که تموم شد ، بهش گفتم یعنی چه من هرجا میرم ، بی احساس شادمهر را پخش می کنند ؟ اصلا من عاشق این ترانه ، موزیکش ، ملودیش ، احساس بی احساسی فوق العادش ، خیلی هم خوشم میاد 😅

پنج

🍀از خوندن رمان های ایرانی واقعا خوشم نمیاد ، به گونه ای که مطمئنم کتابو باز کنی ، یک سری هیجانات و احساسات کوتاه مدت مخصوصا اگه نویسنده خانم باشه ، در عالم رویاسازیش را داره معرفی میکنه که به دوتا تناقض بر میخوریم : یک اینکه عشق و عاشقی در جامعه ی ایران در حد خیلی احساسی و بدبختانه طوره که ۱۰۰ درصد آخر داستان کتاب با فلاکت و بدبختی بسته میشه ، دو ، به دلیل خوب شدن روند داستان و معرفی زندگی عشق و عاشقانه ، صفحه ی آخر به خوبی و خوشی ....سال هاست که این داستان ها را نمی خونم ، اما اگه کتابی باشه که کلامش با طنز آمیخته باشه ، می خونم ، یکی از کتاب هایی که کلام طنز داره را باید پیدا کنم ، به قدری کمه و نایاب که باید پیداش کرد !

اما امروز یه کتاب خوب خوندم ، جوری که نزدیک بود خوب تر از خوب بفهممش و اینکه کتاب پنج داشت عجیب تر بود ، نویسنده ایده ی ذهنشو در دانشگاه هاروارد پیاده کرده و حسودی مطلوب گل کرد و چی میشد این ایده را توی سال های اولیه آموزش بچه های ایران پیاده میشد 😍

نویسنده ، واحد درسی به نام واحد شادی را در دانشگاه هاروارد استفاده کرده و ۱۲۰۰ نفر از دانشجویان استقبال کردند ، اگر ثانی ( سنگ نینداز ) همکاری کنه و دانی مجوز را بپروراند ، میشه یه تغییراتی در دنیای بچه ها به وجود آورد .

امروز پنجشنبه و پنج در دنیای شادی ها

صبحانه ی نامرتب ۱۳ از اردیبهشت

امروز پنجشنبه ، خونه مرتبه اما هوس کردم یه صبحانه ی نامرتب بخورم و معلوم هم نیست این غذا چرا این قدر خوشمزست و چجوری اصلا شده که شده صبحانه ، قاطی پاتی عجیب و غریبی هست😅

اما ناصرالدین شاه در یادداشتهای روزانۀ خود می نویسد:«رفتیم امامه، از راه ورجین ... ، برای شب آش آبگوشت غریبی به اختراع من پخته شد. دیگ را آقا ابراهیم [امین السلطان بعدی] بار کرد. علی رضاخان [عضدالملک بعدی] و محمدعلی خان خدمت می کردند. 40 قسم ادویه و سبزی، گوشت و غیره، مخلوط به هم کرده، چیز غریبی شده است.

مراسم پختن این آش، آنقدر شلوغ و بی نظم بود که بعدها برای بی نظمی و شلختگی، ضرب المثل شده است. به همین دلیل هر کاری که بدون نظم و ترتیب انجام شود و آغاز و پایان آن معلوم نباشد، به آش شله قلمکار تشبیه می شود🙂

روز معلم چهارشنبه ۱۲ از اردیبهشت سومین سال ۱۴۰۰

روز معلمو به همه ی معلمین و استادان بلاگفا که بی خبر از دنیای شناخته شدنشون ، توی این شهر زندگی می کنند تبریک میگم ، همچنین این روزو به همه ی کسایی که با کیف ، قلم ، خودکار ، مداد و برگه و سایر نشانه های معلم بودن ، اشارت نظر به معلم بودنشون کردن😁 ، لبخندانه🙂 تبریک می گم و از روزهای هفته میخوام که به روز همدیگه حسادت نورزند ، چرا که هر روزی زیبایی ها و شناخت های خودشو داره 💞

برای چهارشنبه ی مرتب یه جایزه در نظر گرفته بودم ، اما از اونجایی که حسادتتون را نسبت به سه شنبه نشون دادید ، فعلا از جایزه خبری نیست🥴

دست به یکی

من فکر می کردم ، این قضیه ی دوست ِ دوست ِ دوست مربوط فقط به آدم هاست ، نگو تو روزهای هفته هم هست ، امروز از خواب بیدار شدم ، روز ، روز دوشنبه هست طبیعتا در سکوت به سر مییره و در عین حال وقتی از سکوت خسته بشه ، شروع میکنه به زیاد حرف زدن ، امروز ساکت بود پس از سکوت ، اولش فکر کردم قهر کرده بعد متوجه شدم رفته سفر ، در همین حین به خودم اومدم که سه شنبه ، دو شنبه را نشونده پای کوه لباس ها و در چشم بهم زدنی لباس ها جمع شدند ، خیلی عجیب طور بود واقعا🙄 کاشف به عمل اومد که یه جایی ، دوشنبه و سه شنبه با هم همکلاسی طوری بودند و چون سه شنبه نمیخواسته به تنهایی از کوه لباس بالا بره ، دوشنبه را گرفته به کار ، دوشنبه هم هیجانی که میشه هم حرف میزنه ، هم کار میکنه ، یکشنبه از دست سه شنبه خندش گرفت ، مثل اینکه جایزه اثر گذار بوده 😅

خونه خیلی مرتب شده و شبیه نویسنده ی اون کتابه به این باور به سر میبرم که شادی پس از مرتب شدن خونه ، خیلی خوبه🤗

وبلاگ یه سوال داره ؟ آیا آدم ها میتونند روز بشند ؟ بعد برعکسشم میشه یعنی روزها آدم بشند ؟

جواب : ترجیح اینه که آدم ها روز بشند🙂

پیدا شده

این سایتی بود که پیداش کردم ولی گم شد ، ماه ها گم شد ، به سال هم رسید ، اما ناگهانی پیدا شد ، تغییرات زیادی روی سایت انجام گرفته و شبیه اولین باری که بهش برخوردم نیست ، اما کیفیتش همونه و به نظر میرسه افزایش سن بچه ها کمی مشهود تره ، اما معلم ها تعدادشون کم شده و تنها چند نفر باقی موندند ، در آن زمان هر کسی که میتونست به گونه ای آموزش نوین به بچه ها بده توی سایت بودند و جالب بود که اکثرشون عصب شناس های به نامی بودند و مثل همیشه ، همه چیز بر میگرده به سئو سازی ، سئو با افزایش سن ، یه مقداری هوش را خراب کرده ولی ما قضاوت نمیکنیم حتما مجبور بودند !

Frontiersin

https://kids.frontiersin.org/articles/neuroscience-and-psychology

* اینم تقدیم به یکشنبه 💞

یکشنبه ی غافل گیر کننده💞

یکشنبه با صدای پرنده ها شروع شد و هنوز هم ادامه داره ، خورشید امروز خوشحاله ، اصلا آدم شک میبره نکنه هیجان زده است🤩 یکشنبه با خوش اخلاقی از خواب بیدار شد و از همون اول گفت که فقط 50 درصد کارهای شنبه را به عهده میگیره ، اونم فقط به این خاطر که کفش های شنبه را پوشیده و حس همدلیش گل کرده ، غر غر هم کرده که پس کی این شنبه را تعطیل میکنه ؟

میگم کیییی یا کِی ؟ باید دید کی چه تصمیمی داره😎

دوشنبه هم هنوز سراغشو نگرفته ، اعلام کرده من از الان مسی ام ، نمیدونم دوشنبه چرا این جوریه ، ولی همین که زیاد حرف میزنه خوبه ، برای اینکه یه وقتایی سکوت تحملش سخته ، واقعا به دوشنبه نیازه .

سه شنبه دستاشو گذاشته زیر سرش که روی من حساب نکنید ، یکشنبه هم رفته واسش چایی رنگی پیدا کرده ، لیوانشم آورده که اگه کوه لباس ها را به عهده بگیری ، علاوه بر این جایزه ، یه جایزه دیگه هم داری😏

جایزه دوم عصر ....

چه قدر من این عکس را دوست داشتم *

چهارشنبه هم این طوریه ؟😐 میگه چرا روزای هفته سر مسی دعوا میکنند ، من روز که شروع میشه ، خود به خود رونالدو میشم و تا آخر روز جام قهرمانی اهداف و گل های روز را میگیرم .

در مورد پنجشنبه هم نظری ندارم ، خودشونو تعطیل می کنند ، بقیه را نه ، چه وضعشه این وضعیت تناقضی ،

جمعه هم اظهار نظر کرده که یا همه یا هیچ ، منظورش اینه که یا همه باید تعطیل باشند ، یا هیچ کس

یکشنبه میگه ، هیچ کس و همه کس همون کی هستند ؟ 😅

هرچی دور و ورتون هست را جمع کنید، مرتب باشید ، ۲ دقیقه ای ذهنتونو ببندین و کلمه ی آرامش را هجی کنید ، این هفته را با شلوغی هاش بشه به پایان رسوند ، خوب میشه🍀🤗

ادامه ی ماه و ستاره در اردیبهشت

ماه وقتی میبینه بهش توجه نمیشه ، هر کاری میکنه که جلب توجه کنه ، یه شب رفته بود بالای چراغ قرمز ، یه شب اومده بود وسط پنجره و دیشب که اون قدر خنده دار شده بود که بهش گفتم ، چرا این شکلی شدی ؟ این اضافه وزن چیه ؟ ماهم میگه از بس که حواست به من نیست ، بهش میگم خوب من تو را میبینم اما آدما بعضی وقت ها میبینند نه از سر اینکه حواسشون نیست ، که میبینند اما حوصله ی هیجان نشون دادن در نگاهشون را ندارند ، مثلا فکر کن تو بری بالای چراغ قرمز و من یهو بگم وای ماهو ببین چه جایی نشسته ، قیافشو ببین ، همون موقع همه چپ چپ نگاه می کنند خوب !

ستاره هم این طوریه ، اگه خیلی بهش توجه نکنی ، خودش میاد سر کوچه ، از تو هم بیشتر میدرخشه ، کلا شما آسمونی ها عاشق توجه هستید ، ما هم که یهو حواسمون پرت میشه ، حواسمونو جمع می کنیم که چپ چپ نگاهمون نکنند .

چند ساعت بعد : ماه منو ببین

- اصلا این قدر خوابم میاد ، هیچ نوری نباشه بهتره

ماه ، دوباره نگاه کن

من : چی شده باز ؟🥴

ماه : من تا اراده کنم اضافه وزنم میپره

خوب حالا چه کنم ؟

ماه : مسابقه

من : ببین ماه ، اینا هر سال خودشون میان وبلاگ ، امسال زودترم اومدند ، باور کن من اصلا نمیگم ، خودشون وبلاگ را دوست دارند ، میان اینجا ، گفتند تو اینا را دوست داری ، این یکی ها را هم امتحان کن ، منم فقط از اون یکی ها خوشم میومد ، اما این یکی جدید هم خوشمزه بود ، دیگه نمیشد ازشون گذشت ، بعد اینا داستان دارند ، اون یکی اولی ها هم کرمانشاهی اند هم یزدی ، یعنی یه بار از کرمانشاه میان یه بار از یزد ، و به جای یکبار میشند دوبار ، اونا میگن از ما خوشمزه تره ، اینا میگن از ما

من از این نوع که شیرینیش کمه و داخلش پسته ای هم خیلی خوشم اومد😍

فراتر ِ شلوغ

با توجه به حرکات و رفتارهای شنبه ، هفته ای کاملا نامرتب و در عین حال بامزه ای شروع شده و جای تعجبی نداره اگه روزهای هفته ، اونجوری که دلشون میخواد روزشون با کارهاشون هماهنگ نشه .

وبلاگ یه سوال داره ؟ میگه یه آدم ممکنه چند بار به دنیا اومده باشه ؟😀

من : چطور مگه ؟

وبلاگ : یکی از روزهای هفته ، قبل از دو سه روز از روزها ، هی میگه شب ِ تولدمه

من : 🙄 باید روی این روز تمرکز بیشتری انجام بدم.

از دست کارهای شنبه خسته شدم ، ذهنی و جسمی هر کار کردم روز منظم نشد ، به حال خودش رها کردم ، آدامس توت فرنگی را جویده وروز را به آرامش دعوت می کنم ، یکی دو ساعت استراحت می کنم ودر حال و هوای آرامش بخش اردیبهشت به سر می برم و یکشنبه ، این طوری می کند از دور :🥴 قراره کارهای شنبه بیاد توی یکشنبه ؟!🙄

به یکشنبه ، یه برنامه برای بچه ها می خوام بدم ، احساس می کنم دایره ی فرا شناسی درسی کودکان ِ ما نسبت به کودکان اون سه تا کشور که عصب شناسی میخونند ، ۴ تا ۶ سال عقبه .

سوال علوم کلاس چهارم ؟ چرا شیر سلطان جنگل است ؟

در حالیکه این سوال ، باید سوال کلاس اولی ها باشد ، جواب سوال فراتر از قوی بودن سلطان جنگل است .

ببینیم دانی ، سر عقل میاد و فراتر را راه میده به دنیای ۷ ساله ها یا نه ؟!

هست و نیست

حس عجیب و زیبا و آرامش در جریان لحظه های شب دارم ، گاه گاهی تو زندگی این سوالو از خودت بپرس ، هیچ چیز اتفاقی نیست یا همه چیز اتفاقی هست ؟ من به سوال اول لبخند می زنم 🙂

زاویه ای برای ثبت آبی ها و متضاد آبی ، قرمز

امروز یه خانم دوچرخه سوار از دور دیدم ، با کلاه قرمز ، قرمز زیبا و عینک آفتابی ، که در یک زاویه ی زیبا برای عکاسی بود ، دوچرخش جلوتر بود و خودش در امتداد زیبایی آبی ، صدای ذهن : چی میشد این صحنه عکس میشد ، از کنار خانم ۲ قدم گذشتم که صدام زد : میشه یه عکس از من بگیرید و با همون زاویه ی دوست داشتنی ، ازش عکس گرفتم ، چی میشه که پیام ذهن به این خوبی شنیده میشه ؟ 🙂

چی میشد که شهرها درست و حسابی ، درست می شدند ؟ چی میشد که رفتارها درست تر میشد ؟ چی می شد ماشینی شدن کم میشد ؟ واقعا چی میشد ، ما میون این حجم ماشین ها و دود ، اگه هنوز چنین زاویه های زیبایی از طبیعت داریم که میتونیم تعادل را توی عکس ها نماد کنیم ، شادی کوچک و شادی بزرگ برقراری صدای دو ذهنه .

تضاد ، مکمل ، ذهن ، شادی کوچک

نکند روزی نگویی سخن از حالت

یکی از کنترل های مغزیم اینه که به ظرف و ظروف که میرسم ، خوب ِ خوب تجزیه و تحلیل های ذهنی را انجام بدم و بگم بگذر ، وسط گذشتن یهو این دو تا روی لیوان جالب بودند ، شازده کوچولو وسط ظرف و ظروف چه میکنه آخه ؟😅 از اینا گذشتم و رسیدم به ....دیگه از اونا نشد بگذرم ، عکس اونا هم بعدا میشینن اینجا.

به عکس های کلاژیم نگاه می کردم و چه خوبه که اینا را دارم ، یهو یه دنیا خاطره شدند😍

موزیک پلیر رفته بود روی راندوم ،رسید به جایی که میگه شادی ام شادی های قدیمی ، نزدیک بود با موزیک پلیر دعوام بشه ، زدم بعدیش ، فرمان شادی صادر شده است ، دوشنبه تمام و خوش اومدی سه شنبه ی دوست داشتنی ، موزیک روی همین قفل ِ یک 💙

******(از ۲۹ اردیبهشت به ۳ و ۴ اردیبهشت، الانه که برای دلبری وبلاگ خودم و ذهن بامزش بمیرم❤❤❤❤❤❤❤❤❤

قشنگ بود تاریخ بازی امروز 💗💗💗💗 ، شادی را درست گفتم ، شازده کوچولو را هم ، فیلم هم که نگو ، اون فیلم کلا عشق منه ، زمانو دیوونه میکنه ، منو بدتر)*********

دل خوشم من به همین چند خبر از حالت

( با وبلاگ خلوت کردم )

۴ ، ۲ ، ۳

یکشنبه ی فراتر برابر

دیروز تاریخ ۱ ، ۲ ، ۳ بود😅 امروز ۲ ، ۲ ، ۳ هست 😍 با وجود تمام پیشنهاد ها ، نور ماه برگ برنده شد🤗

هوامو داره و شدم نفس براش

💞

به بهشت زمین خوش آمدید🌺

تولد اردیبهشتی ها ، در فصل زیبایی همزمان با رویش شکوفه های گیل آس مبارک ، به فصل بهشت زمین خوش آمد می گویم .

پ.ن : گیل آس ، کلمه ای ترکی به معنی گلوله ی آویزان است ، در حالی که می گویند این کلمه کاملا فارسی هست و به ترکی رفته است ( تناقض🙂)

برای این رویش ، تنها یک ترانه ی زیبا گوگل پیشنهاد داده است : شکوفه های گیلاس از اندی

💗