ماه به ستاره حسودی می کند
اولین شبی که تونستم به آسمون نگاه کنم ، دنبال ستاره ی پر نور گشتم ، اما نبود ، در عوض ماه پر نور تر از همیشه می درخشید ، اون قدر که یه مقدار نور هم به ابر بالای سرش قرض داده بود و ابر هم مثل ماه می درخشید.گفتم : آی پس ستاره ی تابستونی کجاست ماه ؟
ابر و زد کنار و با غرور خودنمایی کرد .حس کردم ماه به ستاره حسودیش شد ، بعد این همه شب نیومدن زیر آسمون ، حالا که اومدم نگفتم ماه خوشحالم که هنوز هستی ، بدون مقدمه سراغ ستاره را گرفتم.دیشب به امید پیدا کردن ستاره ، پهنه ی آسمونو رصد کردم که ماه با بی حوصلگی ابر رو زد کنار و گفت ، بیا اینم ستارت .
ستاره دیگه پر نور نبود ، یه چیزیش بود ، شاید دل تنگ من بود ، شاید فکر کرده بود دیگه نمیام .امشب ماه باز پر نور بود ، ستاره ؟
نمیدونم کجا بود ، دنبالشم نگشتم ، برای ماه هم ذوق نکردم ، خوابیدم روبروی ابرها ، قسمت شعر وبلاگم را خواندم .
از رودکی شعر ندارد ، خوب است برای ماه حسود شعر بخوانم یا ابرها یا ... :
به روز نیک کسان، گفت : تا تو غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومندست
🍀
# شاعر : رودکی
اصلا برای خود رودکی میخوانم که به یاد من آمد🙂
من از لحظه های کوتاه و بلند خوبی ها و بدی ها و تجربه هایم برایت می نویسم