دی ماه هم از اون ماه هاست که تا چشم بهم بزنی گذشته .امروز یه مقداری قسمت مثلا وبلاگ دوستان را خوندم ، این قسمت عجیبیه ، هیچ یک از کسانی که در این لیست هستند ، دوستان ِ من نیستند ، غریبه هایی هستند که ذهن هایشان را خالی می کنند و من نیز گهگداری می خوانم .باید اعتراف کنم که خیلی دلم می گیرد وقتی میبینم ذهن ها اندوه را زیبا می نویسند ، شاید نوشتن از زیبایی ها و حال خوب با هر درجه اش ، که چی دارد ؟

مثلا که چی این حس خوب را دارم ؟ یا که چی که من خوبم ؟ در حالیکه حس های بد و حال های غیر خوب در انتظار و کمین ما هستند ، یا اینکه در حالیکه لشکر غم قوی تر است ، نوشتن ِ یک شادی کوچک ضرورتی ندارد و حواسم هست به این که هستند کسانی که احساس را فقط می بینند ، آنچه که دیده می شود نوشته می شود قضاوت احساس بماند برای خواننده.

گاهی از زیبایی ها می خوانم و منتظر جمله ای هستم که احساس را بیابم ، اما آنچه خوانده می شود فقط مشاهده ی چشم است ، وصف احساس ؟!

خانواده ؟

توصیفی از جمع کم میبینم و همین طور اشتراک احساس خوب .این مورد در مورد نویسنده های مذکر ، بسیار نادیدنی است ، گویا یک سد دفاعی دور خود کشیده اند که اصلا نوشتن از خانواده و احساس مشترک یعنی چه ؟

نویسنده می گوید ، نوشتن خاطرات یک ارزش است ، در حالی که نویسنده ی دوم می گوید خواندن خاطرات در زمان دیگر ، یک سبک تفکر و ارزش از فهم گذشته است .

اگر ما اکنون اینچنین زمان ِ حال خود را می بینیم و پر از کم بودن ها از فهم خویشتن هستیم و شناخت خوبی از انسان ِ این زمان نداریم ، چه چیزی به یادگار برای آینده خواهیم گذاشت ؟

البته ما یک نوع نمایش بیمار گونه از تصاویر و زندگی های غیر واقعی که با رنگی غلیظ و احساسی نادرست نقش خورده اند ، داریم و هویت شده است.

اما ، این ما ، آن مایی که باید باشد نیست .

بازیچه نوشتن ؟

چرا وقتی یک نفر نیستی و نوشته هات حاصل یک گروه تفکره ، از خودت من سازی ؟ چرا وقتی گروهی می نویسید تا از لابه لای یک گروه تفکر ، یک الهام و یک شناخت و یک تجربه و یک آزمایش در بیاید ، جوری مخاطب را بازیچه می کنی که یک نفری ؟ در حالیکه خودت خوب میدانی تو ، یک نفر نیستی ، میبینم نوشته هایی که من می نویسد اما در لحظه با یک گروه هماهنگ است .یا اگه این نوشتن خوشت میاد ، یه ندایی به مخاطب بده که ذهنت با یک گروه هماهنگه .

پس در کنار نوشته هایمان ، خودمان باشیم ، هر آن حسی که در لحظه و لحظه ها داریم را بنویسیم ، خودمان را بخوانیم ، خودمان را قضاوت کنیم ، دوباره از نو بنویسیم.

نویسنده می گوید هر وقت به خوب که چی رسیدی ؟

به خودت جواب بده ، خوب الف ، خوب نشد ب ، خوب اصلا ج .

🙂

نویسنده ی دوم می گوید :

معتقدم با تقویت های مثبت و یا منفی ، می توانیم رفتار افراد را تغییر دهیم.

🌺

معما ی زمستونی کریسمسی:

چند ذهن ِ نویسنده در این نوشته هستند ؟☃️