عنوان را باید با با بچه های سخت شروع می کردم اما فکر میکنم فقط بچه ها نیستند که سخت هستند بعضی یا خیلی از آدم بزرگ ها هم هستند که سخت هستند.

اما در مورد بچه های سخت،وقتی از لحظه ی به دنیا اومدن فرزندت میشی مادر یه یه بچه ی سخت باید خیلی کتاب بخونی خیلی مشاوره ببینی خیلی ترفند یاد بگیری و حتی خیلی بازی جدید و به روز

بچه های سخت هم برای والدین هم برای اطرافیان و هم برای خودشون سخت هستند.توی بررسی هایی که کردم متوجه شدم این بچه ها فوق العاده باهوشن و باید فرمان مغزشونو اجرا کنند.

وقتی پسر کوچولو به دنیا اومد  ۶ یا ۷ ماه خواب شبانه ی من تا نزدیک صبح کاملا کنسل شده بود ،حافظم به شدت ضعیف شده بود و مکمل ها هیچ کمکی بهم نمی کرد پسرم به شدت ریفلاکس داشت و داروهای ریفلاکس خوب جواب نمیداد

داروهای خارجی کمیاب شده بود بلاخره با هزار زحمت یه داروی خارجی پیدا کردیم و با خوشحالی به پسرم دادم اما نمیخورد و جیغ میزد.خودم مزشو امتحان کردم و دیدم قابل تحمل نیست چند بار با زور بهش دادم اما نگاه ملتمه سانش اجازه نداد که دیگه اون دارو بدم.یک سال بعد اعلام کردند داروی زانتاک نباید به هیچ عنوان مصرف بشه.

 

گاهی نباید خودمونو مقصر بدونیم گاهی باید به هوش و احساس طرف مقابلمون شدیدا احترام بذاریم گاهی نباید صبرمون تموم بشه و گاهی باید نتیجه ی صبرمونو ۱ سال بعد ببینیم.

 

بعد از اینکه زانتاک را به پسر کوچولو ندادم به دلیل بغل کردن های مداوم و آروم کردنش سیاتیک هم گرفتم و همیشه خسته بودم و تقریبا صبر و تحمل زیر صفر بود.

طبیعی بود که از نظر اطرافیان من یه مادر نرمال نبودم و چیزی که برام خیلی جالب بود این بود که همیشه به من می گفتند بچه های ما هم این طوری بودند.

اما واقعا نبودند و برای دلگرمی به من میگفتند.

در همه ی دید و بازدید های عید شرکت می کردم و همیشه تنها کسی بودم که مدام بچه به بغل بودم.وقتی می گفتند همه ی بچه ها این طور هستند و آزادش بذار و آزاد میذاشتم بچه فاجعه رخ میداد و بعد ....