حس می کنم خیلی وقت ها خودمو جای احساس طرف مقابلم گذاشتم و قبل از اینکه ناراحت بشه فرمان مغزمو تغییر دادم.

امروز یه تلفن کاری مهم داشتم هرچه قدر سعی می کردم تمرکز کنم تا یه مشاوره ی خوب بدم پسر کوچولو مدام میگفت مامانی مامانی آخرش هم با جیغ بلند چند بار گفت مامانی...نمیدونم حرفهام موثر بود یا نه ولی خانوم ن خیلی هم  به دلش نشست و بسیار تشکر کرد.

انگار حس زندگی توی صدای من براش جذاب بود.

من و نویسنده هر روز با هم در تماس هستیم

حس زندگی فوران دارد در زندگی نویسنده و من مثل آهن ربا جذبش می شوم.