...
امشب بر خلاف دیشب خیلی خوابم میاد ، طوری که به ثانیه نکشه ، خوابم برده ، اما نه که همیشه بی خوابی هامو اعلام کردم برای حفظ تعادل خواب آوری را هم اعلام می کنم ، بر خلاف دیشب که فقط ستاره دیدم ، امروز عصر ماه سفید و امشب ماه طلایی هلالی را تو آسمون دیدم ، ماه هم که معلومه وقتی نیست یا سرکوچه است یا بالای مرکز خرید ، پسر کوچولو قبل خواب داستان اعداد را خواست ، یعنی یادمه که یه شب این داستانو از خودم ساختم ولی از کلیتش چیزی یادم نبود ، پرسیدم یادت هست ، شروع کرد و باور نمی کردم داستان چندین ماه پیش که فقط یه بار گفتم یادش بمونه ، داستان صفر و یک بود که از کوه بالا می روند و کم کم بقیه اعداد را می بینند ، هیچی برای بقیه اعداد مفهومی نداره و مورد سوال و تعجبه ! بعد از یک ، اعداد دیگری هستند که خودشونو بالاتر میدونند ، تا اینکه در مسیر وقتی هیچی خسته میشه ، میشینه کنار یک و بقیه اعداد که از بالا نگاهشون می کنند یه عدد جدید میبینند ، کم کم دلشون میخواد کنار هیچی بشینند که عدد جدید خودشون را کشف کنند و ۹ میشه مغرور ترین عدد که وقتی هیچی کنارش قرار میگیره ، خودشو از بقیه اعداد بالاتر میبینه که یه هیچی دیگه از پایین کوه کم کم میاد بالا و در نهایت عدد ۱۰۰ ساخته میشه و خوب خوب داستان قبلی یادم نیست ، اما وقتی دوتا صفر کنار هم قرار میگیرند شبیه یه دوربین میشند که بقیه اعداد را میبینند و یک خوشحاله که دوتا هیچی داره و از بقیه عدد ها بزرگتره .فکر کنم داستان دفعه ی قبل هیجان بیشتری داشته و این بار خیلی خوب جزئیاتش یادم نیست ، با همین داستان ساده هم برق چشمای پسر کوچولو و لبخندش وقتی یک با دوتا هیچی میشه ۱۰۰ و بالاتر از ۹۰ میشه ، برام جالب بود .
من از لحظه های کوتاه و بلند خوبی ها و بدی ها و تجربه هایم برایت می نویسم