به چی فکر میکنی...
امروز ۶ اردیبهشت و چهارشنبه.
چهارشنبه ی هفته ی قبل یه خواب عجیب ولی در عین حال پازلی دیدم ، معمولا از این خواب ها کم می بینم ، اما وقتی توی خواب به جاهای جدید و هرگز نرفته و نشاخته میرم و بعد از بیداری به یادش میارم ، داخل یه پازل میرم که باید کشفش کنم.توی اون لحظه دلت می خواد یه نفر باشه که اون مکانو تجربه کرده باشه و وقتی واسش شرح میدی بگه من اینجا را می شناسم . یکی از سال ها هم خواب دیدم توی یه فروشگاه خیلی خیلی بزرگ هستم با چرخ خرید مشغول خرید هستم ، کل فروشگاه فقط شکلات بود ، آدم ها به یه زبان دیگه حرف میزدند و روی شکلات ها ، زبان دیگری نوشته شده بود ، مشغول انتخاب شکلات ها بودم که متوجه شدم کشور دانمارکه ، دانمارک چرا ؟ واقعا نمیدونم .از خواب بیدار شدم و از اینکه شکلات هامو نتونستم از اون مکان و زمان بیارم به این زمان و مکان ناراحت شدم و از طبقه بندی انسان ها ناشی از جداسازی مکانی و حتی زبانی 🥴 ولی همیشه توی ذهنم موند که آیا واقعا چنین فروشگاهی توی دانمارک وجود داره ؟
الان به ۱۴۰۲ ، دیگه از خوردن شکلات احساس خاصی ندارم و حتی مثل پرتقال که سال هاست نمیتونم بخورم و اگه بخورم میلی بهش ندارم و صرفا میوه ای شده که احساس میکنم هرگز مثل پرتقال های چندین سال پیش نمیشه ، شکلات هم همین طور شده .
اما خواب هفته ی پیش.
توی خونه ای بودم که تمام ساختش چوبی بود ، چوب های براق و صیقلی ، اطراف میز آدم هایی بودند که می شناختمشون و مشغول خوردن صبحانه بودیم ، میزبان را نمی شناختم اما توی خواب آشنا بودند ، دوتا بچه داشتند ، بچه ها فارسی را با لهجه صحبت می کردند ، پس از اینکه غذا خورده شد ، چند تا از خانم های فامیل خواستند از خانم میزبان تشکر کنند و با زبان فارسی با کلمات کوتاه و رسا تشکر کردند ، خانم میزبان کمی مکث کرد ، توی ذهنم کلمات انگلیسی چرخیدند که اگه متوجه نشه ، حداقل به انگلیسی بهش بگیم که خیلی سخت جواب تشکر را به فارسی داد و از اینجا متوجه شدم که خانم میزبان اهل کشوری هست که توش هستیم ، هست . خونه ها روی بلندی ساخته شده بودند ، طوری که از نمای شیشه ای که به بیرون بود میشد یه منظره ی فوق العاده دید ، از خونه اومدم بیرون و دیدم اون پایین پر از درخت های کاجه و خیلی بالاتر از درخت ها بودیم ، از راهی که جلوی خونه بود گذشتم و توی مسیری که مخصوص پیاده روی بود ، راه رفتم تا محیط بیرون را کشف کنم که گم شدم ، کمی جلوتر رفتم و یه بیمارستان دیدم ، حدس زدم که بیمارستان دو تا در داره و احتمالا اگه به اون در برسم به مسیر برمیگردم ، داخل بیمارستان شدم ، نزدیک قسمت پرستاری ، یکی از پرستارها با تلفن با دکتر صحبت می کرد ، در مورد مشکل یکی از بیمارها بود ، ایستادم و گوش کردم و حرف های دکتر پشت خط را بلند می شنیدم ، توی دلم خواستم خانم بیمار که به این بیمارستان اومده به خواستش برسه ،...از در بیمارستان اومدم بیرون و هوا کم کم داشت تاریک میشد ، آدم های خسته را دیدم ، یه نفرشون با سگش کنار یکی از درخت ها نشسته بود ،اول ترسیدم اما بعد اومد جلو و اشاره کرد که راهو ادامه بدم و بعد یه نفرودیدم که چهرش شبیه ، یه فرد شناخته شده بود و اطمینان داد که اینجا گم نمیشی و بعد به زیبایی محیط لبخند زد ، خیلی دلم میخواست برم پایین تر کنار درخت ها ، اما زیبایی از این بالا فوق العاده بود ، بلاخره رسیدم به خونه ها ، از بیرون خونه ها همه شبیه هم بودند ، ساخت چوبی خونه ها از بیرون هم زیبا بود .
از خواب بیدار شدم و دوتا معما واسم موند ؟
۱. مکان کجا بود ؟
۲. اون شخص شناخته شده اسمش چی بود ، چرا اسمش یادم نمیاد.
بلاگفا را باز کردم و توی به روز شده ها ، یه نفر نوشته بود ، توی کارولینای شمالی با پهباد تونستند پسر بچه ای که توی جنگل ها گم شده را پیدا کنند ، دو تا کلمه گرفتم ، جنگل و گم شدن .
توی کارولینای شمالی ، منظره هایی شبیهش پیدا کردم ، اما شبیه ترش بیمارستان کوه بود 🙃 پس چنین مکانی میتونه وجود داشته باشه.
اما اسم اون شخص شناخته شده چی بود ؟
تلویزیون را روشن کردم و دقیقا اون آدم را دیدم ، یه شناخت کوچک ازش دارم که تو اوج سختی ها و معروفیتش ، خانمش مریض بوده .این شخصو من اصلا نمیشناختم و یه بار که کلمه ای از گوگل خواستم ، این فرد را پیشنهاد داد ، کم کم آشنا شدم و چون شناخت پیدا کردم توی تلویزیون هم ذهنم شناختش ، اسمش یادم موند و یه بار خبر کوتاه ازش خوندم حتی نرفتم کل خبر را بخونم ، توی خواب اسمش یادم رفته بود و بعد از بیداری هم ، اما خوب به لطف تلویزیون ، دقیقا اسم شخص روی صفحه اومد و پازل تکمیل شد و شد یه بازی جالب برای من .
داستان دل خور میشه از ...... از چهارشنبه ، محفوظه و اگه ماه دوباره لبخند زد می نویسمش.
و همچنان اعتقاد دارم ،افکار و کلمات نیز مثل زمین و آسمان در حال گردشند و گاهی همزمان بیان می شوند .
و نمیدونم چرا ترانه ی تتلو میاد به ذهنم ؟😅 داری به چی فکر میکنی ...
ترانه سرایی و آهنگ سازی امیرحسین مقصودلو به تنظیم موزیک، میکس و مسترینگ مسعود جهانی ، میگم چه قدر شعر و موزیکش قشنگه .
🍀
من از لحظه های کوتاه و بلند خوبی ها و بدی ها و تجربه هایم برایت می نویسم