باید اعتراف کنم ، یه وقت هایی توی زندگی استرس میگیرم ، الکی 🥴

امروز به این فکر کردم ، چی میشد همه ی آدم ها حالشون خوب خوب میشد و هیچ کس غصه نمیخورد  ، همه با هم خوب خوب بودند ، با آرامش زندگیشونو تا آخر می رسوندند .

نه واقعا راه نداره ؟

 

ستاره امشب جلوی ماه ایستاده بود و کاملا خودنمایی می کرد😁 انگار یه کمی هم ماه حولش داده بود این طرف تر ، ماه دست به سینه نگاه می کرد ، منتظر بود ذوق زدگی منو نسبت به ستاره ببینه ، که رو به هردوشون گفتم :

 

کاش حال همه ی آدم ها خوب ِ خوب میشد و از آشپزخونه اومدم بیرون.

ماه و ستاره تازه فهمیدند که یه غمی توی دنیای آدم های یه قطعه از زمین هست ولی دوتاییشون یه چیزو خوب میدونند ، زمین که خیلی قشنگه... ،امشب یه نسیم خنکی میاد از آسمون به زمین میاد🍀

 

وقت هایی که خسته میشم و میوفتم ( افتادن به معنی واقعی کرونا زدگی) پسرکوچولو ، با یه لیوان آب میاد بالای سرم ، بیا مامان واست آب آوردم ، بخوری زود خوب بشی😍

امروز شوهری حالش خوب نبود و انگار پسرکوچولو استرس منو هم فهمید ، سریع گفت ، مامان نگران نباش الان واسه بابا آب میارم بخوره خوب بشه.❤

اولین بار توی دلم خواستم زودتر بزرگ بشی ، آخه سه سالگی تو دردانه ی من چرا باید با استرس ها ، حال بد و غصه های ما همراه باشد.اما این روزها می گذرند و دارند از تو مهربانی می سازند جان ِ من 🌺