پشت صحنه ی زندگی
یک نوعی از سردرد وجود دارد که دردش گیج کننده و سنگین است.
این نوع از سردرد را اولین بار پس از حساسیت به ماده ی بیهوشی تجربه کردم.
و چون تمام دیروز همراهم بود بیشتر در حالت خوابیده به سر بردم و چه قدر دیروز حرف زدم 🥴
کم کم عصر پلک هایم سنگین میشد که یه ماشین روی صورتم افتاد و بلافاصله دومین ماشین.
پسر کوچولو : صبح بخیر مامان ، بیدار شو
من : تازه داشت خوابم می برد 🤨
درد گیج کننده ی سنگین تبدیل شد به درد پخش شونده.
قبل از خواب :
مامان میشه بازی کنیم ؟
بله عزیزم
نوع بازی : خرید و فروش ماشین
پسرکوچولو : سلام خوبید ؟ لطفا یه ماشین پلیس به من بدین
من : بفرمایید
پسرکوچولو : پولشو بدین لطفا
من : 😂😂😂
پسرکوچولو : ا ، مامان خنده داری نکن
من : هم ماشین بفروشم هم پولشو بدم؟🤩🥰
پسر کوچولو : آره خنده داره 😃
سردرد گیج کننده ی سنگین پخش شونده آرام می شود و من عاشق این آرامشی هستم که در خنده های توست دردانه ی مامان😍💞
من از لحظه های کوتاه و بلند خوبی ها و بدی ها و تجربه هایم برایت می نویسم