یکی از شما ها از هیجان زیاد نوشته ی منو چشم زد 😅 احتمالا دچار هیجان ناشی از کاشف به عمل اومدن که در مدار چه خبره ، شده و خوب ! خوب هم شد اون لیوانه شکست ! اعتقاد داشتم این لیوانه بشکنه خوب میشه ، نمی شکست تا به امروز ، شکستنشم این طوریه که توی دستام میشکنه ، انگاری یه نیرویی مضاعف میرسه به لیوان که در حالت عادی این نیرو اتفاق نمیوفته ، به هر حال انرژی ناشی از هیجان زده شدن ِ یکی از شما ها به من رسید🤩

همیشه فکر می کردم ما داریم عاشق پاییز می شیم نگو اشتباه بوده پاییز عاشق ِ ما شده و پازلشو یکی یکی واسمون آورده 😍

آپلود ِ عکس بیا اینجا تا پازل ها را بچینیم ، همیشگی و دائم 🙂

اول ما را از کوچه ی پاییزی خودش می بره

ما را بازم میبره جلو

تا برسیم به اینجا ، اینجا یه جادوگری شده

اینجا باید یه کم استراحت کنیم تا چهارشنبه هم برسه و همراه بشه

باید بشینیم کنارش و چایی هاشو بخوریم ، میوه هاشو شم ، ناراحت میشه نشینیم کنارش و بعد با خودمون ببریمش به ادامه ی پاییز

من که نتونستم از کنار زیبایی ها رد بشم ، شدند یه قطعه از پازل پاییز

پاییز می رسه به زمستون و .....

سپس اون سنگ هایی که سنگ انداز در مسیر انداخته بود را به سختی بلند میکنه و پشت کلبه چایی آتیشی به راه میندازه

چشم هامونو بیشتر باز می کنیم ، پاییز همه ی ما را اینجا جمع کرده ، ولی خودش نیست ، بهمون میگه به شارلوت لبخند بزنید

وقتی میگم خودتونو با ماشینتون نشون ندین برای همینه ! ماشین هیچ کاربردی نداره ولی خوب مثل اینکه اسب لازممون میشه

از اینجا هم نباید بگذریم باید بیشتر وبیشتر بمونیم در بهار

روزای هفته دوباره دارند رسیدن پاییزو حس می کنن

ممکنه روزای هفته توی جنگل پاییز گم بشن 🙂 ولی حتما همدیگرو پیدا می کنند

و اونها وقتی دوباره همدیگرو پیدا کردند داستان ِ پاییزو دوباره می خونن 🍂

هی می خواستن آخر داستان ِ روزای هفته را بدونند 😏 خیلی عشق و عاشقی در مدار می انداختن که داستان این شکلی باشه ، دیدم نمیشه روزای هفته همشون خیلی خوب اند ، جدا نا شدنی هستند در دنیای من .

به جز یکشنبه که تمام فصل زمستان را برای خودش میدونه چون قبلا در داستان ِ کلبه ی زمستانی و برف بوده 💞☃️

🎶 پاییز عاشق است ....پایان ِ داستان 😍

اما داستان ِ کلبه ادامه دارد🌸