سلام به شنبه ی به یاد ماندنی💞🙂
اولش تکراریه 😂 ( خودم میگم ) ساعت ِ ۶ و ۲۸ دقیقه از خواب بیدار شدم با ساعت ِ ذهن ! من : 😏 ساعت بازی داریم ولی من خوابم میاد😴
زنگ ِ ساعت : نپیچی به بازی 😂 من : خوابم میاد 🥴
سه شنبه : بچت امروز تعطیلاته ، خواب نمونی !
من : هعی ! یعنی چه ؟ من رو بچه حساب باز کرده بودم واسه شنبه😂 بچه کجایی ؟ زود باش بگو ببینم نیکو کجاست ؟ بلاخره هر جوری بود با خستگی و زیر لب غر کنان که شنبه را باید تعطیل کنند ، حالیشونم نیست ! از خواب بیدار شده و روز شروع شد ، من : کجاست ؟ پیداش کنید ! بچه را نمیگم ها یه چیز دیگه که توی خونه ی ما سه روزه گم شده ، همه ی مبل ها را ریختم بهم ، این طرف ، اون طرف ! نبود که نبود .
سه شنبه : اون قدر سرو صدا کردی که بچت بیدار شد !
من : همه اصلا باید بیدار بشند .
سه شنبه : آبی بیست و چهاری بیداره 😂 من : هعیی طفلک ، آره دوباره خوابش بهم ریخته 🤩
سلام آبی 💙 آبی : سلام به شما هم .
بعد از اینکه خونه را کلی بهم ریختم ، شنبه : لیوان واسه چی توی کشوی ادویه هاست ؟
من : ااا چند روزه میگم چرا تعداد لیوان ها زوج نیستا ! یه چیزیو بر میدارند بعد میزارند هر جا دلشون خواست ، بیا اگه کمک کنید ، لیوان هم پیدا میشه .
شنبه : زیر رومیزیه ! من : میبینی ؟ خوش به حالت ! آره این زیر رفته ! آخیش بلاخره پیدا شد و روز با پیدایش ( 😅)شروع شد .
خونه را مرتب کردیم و ساعت ۸ و ۴۰ دقیقه ، قیافمونو به سه شنبه این طوری کردیم 😏 میگم چی ؟ چی گفتند ؟ 😂 پشت ِ سر من حرف زدند ؟
عجب ! کیا ؟ اینا دستشون با هم یکیه ، ندیدی یهو میرن تو زمین هم ؟ بلد هم نیستند از خودشون حرف بزنند ! از رو نوشته های هم حرف میزنن !
میگم سیاوش قمیشی میگه از رو نوشته حرف نزن یا از اون نوشته حرف نزن ! اینا با هم فرق دارند ها ! وقتی بازی می کنید حواستون باشه کدومه !
خیلی خوب ! پس گفتند که من همیشه منتظرم که یکی بیاد ( تو پرانتز گفتند که مرد هم باشه ) که نجات بده ، کمک کنه و بلندم کنه !
عجب ! 🥴 من نبود روی دیوار وبلاگ به خارجی زد ، اون طرف ذهنتون بشینید و بلند بشید ! ندیدند واقعا کیا با یه جمله چه به خودشون اومدند ؟
من نبود که قایق خسته ی دور شده را با این خورشید 🙃 به دریای زندگی در ایران برگردوند ؟
بقیشم نمیگم که ریا نشه !
گفتند و گفتند خیلی خیلی قبل که به خواهرش حسوده ! 😂 اینو دیگه از کجا در آوردن ! من نبود که با آزیتروی شما جنگید ! نه واقعا من نبود ؟
نجاتتون داد من ، بچه ها را هم ! داشتید در مسیر تشخیص های اشتباه می رفتید ! من نبود که با هزار علائم و نشانه ، به قاضی هشدار داد که اینا دارند مسیرو اشتباه میرند ، کسی را انتخاب کن که تشخیصش درست باشه و مسیر را درست تر کن !
چه قدر خوش شانسم که شما قاضی زمان را نمیشناشید ! واسه من کتاب میزارند که ....چی با خودشون فکر کردند 😅 آخه خلاقیت هاتونم ، کار آفرینی هاتونم ، امضاهاتونم که دیدیم ، قاضی هم دید ....!
یه مقداری مسیرها را با قضاوت های اشتباهتون ! و با ما بیشتر میدونیم هاتون بهم ریختید ! مجبور شدیم دانش و کوشش و سنجش را بیاریم وسط زمان !
نیکو بیا اینجا ، یه چیز جالب از فوتبال پیدا کردم ، واسه خودم جالب بود که بمونه یادگاری توی وبلاگ 🙂


یه جوری قضاوت و داوری کنید که اگه به یادتون آوردند ، یه لبخند با عشق بهتون هدیه بدند که یادمون هست و یادمون افتاد 😍
رو دست ِ اونا بازی کردم 😅
من که فرار کردم ....! چی میگه بعدش ....الان نمیفهمی چی کار کردم ....!
🙂🌿
من از لحظه های کوتاه و بلند خوبی ها و بدی ها و تجربه هایم برایت می نویسم