تصور کن 💙
بله تاریخیه !🥴 سه شنبه از سر صبح نذاشته بخوابم ، میگم خستم ، حوصله ندارم ، اصلا میخوام برگه ی مرخصی چند روزه از زندگی را امضا کنم بزارم روی میز ِ وبلاگ ! میگه بزار من حرف بزنم ، سه شنبه هم معلومه دیگه یا با موسیقی حرف میزنه یا با کتاب ، موزیک های منو پیدا کرده ، میگم اینو بزار ، حداقل مورد علاقه های منه ، پلی می کنم ، به ثانیه میزنه بعدی ، میگم یعنی چ؟ میگه من می خوام با تو حرف بزنم نه تو با من ! اوشون ( زمان چون گذشته سه شنبه میشه اوشون ) میگند چند روزی تعطیلی بریم سفر 🙂 میگم ، تعطیلی کجا بود ؟ 🙃 میگه تعطیله . باز معلوم نیست از چه زمانی حرف میزنه ؟!
میگم خوب ، میخنده ، میگم گرسنمه ! میگه واست صبحانه درست می کنم تو هم باید برای من خورشت ِ قیمه درست کنی . بلاخره بیدار میشم ، میگم مگه قرار نبود ، زمان روی دور کند باشه ، چرا این قدر سرعت گرفت پس ؟ باز میخنده .میگه اینو من درست می کنم 😍 میگم دیدی چه چیزی پیدا کردم ؟ از قانون ۳ پیروی کردم ، رفته حلیم آماده را برداشته و ۳ لیوان آب ریخته روش ، میگم اینا را باید ۴ لیوان آب بریزی ، قیافشو این طوری کرده😏 خیر ۳ لیوان آب لازمه . آدمو به شک میندازه ! رفتم دیدم پشت ِ بسته نوشته ۳ لیوان آب🙄 مگه اینا ۴ لیوانه نبود 😅 سه شنبه از کجا اینا را میخونه.
میگم اسمت چیه ؟ حالا رفتی یه اسم خارجی برداشتی ، برای زندگی در اون دوران بوده ؟ اسم ِ ایرانیت چی بوده ؟ البته ۵۰۰۰ سال پیش اسم هاشون عجیب غریب بوده ، معنی اسمت چیه ؟ میگه آسمون ِ پاک 😅
میگم چرا آبی را دوست داری ؟ حال ِ آبی خوبه دیگه ؟🙂 میگه خوبه🙂
حرف هامون داره تموم میشه ، صبحانه ی اوشون آماده شد و غذای منم و یه لحظه که معلوم نیست چه لحظه ای بود یهو جاهامون عوض شد ، نزدیک بود رب ها را بریزم تو حلیم ها😂 میگم حواس ِ آدمو پرت میکنی!
میخنده با عشق😍
میگه دوستای جنگی بامزه ای داری ها ! میگم هعی نگو ، من هنوز مصدوم ( بین س و ص مردد شدم 🥴) جنگی ام ! میگه از گروه عالی خوشم اومد ، میگم اینا وبلاگ میخونن ؟ میخنده و میگه اینا با اونا و اینا و اونا مسابقه میدند ! میگم اینا و اونا هم دیوانه اند ، تو جنگ اومدند😅 میگه فیلمبردار و کارگردان هم دارند ! میگم صبر کن😅 اون بازیگر بازی خیلی شبیه خواب ِ من بود ، فقط قدش بلند تر بود ! سه شنبه میخنده ، میگه آره سعی کردند شبیه سازی هیچ کس کنند .
میگم من ....را کجا دیدم ؟ میگه رادیو ! میگم مگه رادیو را می تونند ببینند ، می شنوند ! میگه قانون ِ نیوتون 😅
( صبر کن ببینم به رادیو میگند رادی ؟😂 خوب بود 🤩)
میگه میشه پیام ِ منم نشون بدی ؟
الانه که از دست ِ سه شنبه سر به فلک بزارم😅 میگم خوب بگو :
آلمانی میگه !
من آلمانی بلد نیستم ، سه چهارتا کلمه هم یاد دادی ، تو جنگ کلا فراموش شد ، البته ر را یادم هست ، یعنی آهو . قیافه ی سه شنبه به من : ری ری 😅
من : خودتی😍
به هر حال سه شنبه به بازی پیام داده و میگه ، شماره را اشتباهی گرفتید ! ولی خوب ایده را عملی سازی در آینده می کنیم.
میگم بیا اینجا چهارتا کلمه دوتایی بزنیم. چرا آلمانی میخونی ؟
میگه رفتم تعطیلات 😅 ایشون چون زمان زیاد دارند ، حوصلشونم زیاد سر میره . میگم خوب نمیشه مثل آدم ایرانی حرف بزنی ، چرا آلمانی ؟
توضیح میده که برای گذر از بعضی کشور ها باید گذرنامه داشته باشی ، میگم خوب گذرنامه مثلا داشتی ، چرا آلمانی حرف بزنی آخه ؟
میگه چون باید به زبان ِ خودشون حرف بزنی ، میگم آخی چه احساسی😅
خوب آلمانی حرف بزن ،
میگه چرا میخندی ، آلمانی من این قدر بده ؟
Ich bin auf uraub hier
خودش به من سوال میده😅
Wie lange bleiben sie ?
جواب میده :
Ich weiB es noch nicht
از رو نوشته هم حرف نمیزنیم ، چون من کلا متوجه نمیشم چی میگه ، دونه به دونه باید اینا را بنویسم تا یادم نره ، میگه اون B ، س هست .
بله خوب س هست😅
یه چیز ماورایی هم میگه ، میگه اون موزیک هست توی مورد علاقه ات ، تصور کن جهانی را ...
میگم خوب ! میگه اون جهان از این جهان ساخته میشه ، اگه آدم هایی باشند که بخواهند جهان ِ زیباتری ساخته شود .
💙
من از لحظه های کوتاه و بلند خوبی ها و بدی ها و تجربه هایم برایت می نویسم