پنجشنبه منتظر بمونه تا شکلاتش بیاد وبلاگ
در حال خواب دیدن بودم ، یه نفر بود یه نفر دیگه هم خانم بودند هر دو ، داشت یه چیزایی می گفت ، هی می خواستم وسط حرفش بپرمو و بگم پشت سرت این حرفارا میزنند ، یه جوری که نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم ، ولی به خودم گفتم سعی کن ، تو میتونی چیزی نگی ، حرفاشو زد و دیدم این طرف ذهن یه صدایی میاد ، من چیپس می خوام ، با چشمای خواب آلوده ، بلاخره از خواب کشیده شدم بیرون ، اول صبحی چیه آخه ؟🤨
دوباره خوابم داره میبره ، توی خواب ووبیداری میگم صبحانه خوردی ؟
میگه بله خوردم !
خواب یه چیزی میکوبه تو صفحات ذهنم داره از وضعیت خواب آلوده ی تو سو استفاده میکنه ، میگم دروغ نگو ، الان من دارم از خواب بیدار میشم ، رفته یه نون اندازه ی ۲ سانتیمتر جدا کرده ، یه قاشق پر پنیر هم گذاشته روش ، میگه نمی خواد بیای دارم میخورم ، بیا صبحانه خوردم دیگه ، حلا چیپس بده .
میگم این صبحانه است ؟🥴 یه صبحانه ی خواب آلود واسش درست کردم ، سر چیپس غر غر کردیم با هم ، در آخر چند تا چیپس هم بهش دادم ، بعد از صبجانه بخوره .
یکی از چیپس ها را خواب آلود خوردم ، این چیپس جدید مزش خوبه🙂
دوباره خوابیدم ، پنجشنبه میگه شکلات من کو ؟
😅 اااا ، یه دونه شکلات به پنجشنبه بدهکاریم ، یه زمانی شکلاتشو برداشته بودیم ببینیم چه مزه ای میده ، بیدار بشم شکلات پنجشنبه را میزارم وبلاگ ، پنجشنبه خودش بیاد برداره .

دلم می خواست امروز تا ظهر می خوابیدم ، بعد هم که بیدار میشم صبحانه رو میز آماده بود ، بعد هم ناهار آماده ، ....ولی خوب باید حواسم به زمان باشه که یهو زود میگذره .
وبلاگ میگه برو چند دقیقه دیگه بخواب 🙂
من از لحظه های کوتاه و بلند خوبی ها و بدی ها و تجربه هایم برایت می نویسم