...
از قبل از ۷ صبح بیدارم😐 الان هم خوابم میاد هم نمیاد🥴 ذهنمو رها کردم به هر چیزی دلش میخواد فکر کنه و هر چیزی که دلش میخواد بگه ، از آخر بریم اول ، ....اول یه ذهن آبی دیدم ، یعنی یه مغزی که اون پیچ و خم هاش همش آبی بود ، مغز ِ آرام . دوم برای کیت خوشحالم که حالش داره خوب میشه ، ملکه ی به دل نشسته🙂
بقیه از یادم رفت ....نمیزارن که😅
خوب سوم ، روز چهارشنبه کم کم داره میره به کم حرفی ! نظم و ترتیبشم نزول کرده ، وبلاگ میخنده 🙂
میگم چیه ؟ میگه چهارشنبه زوم کرده بود روی سه شنبه ، چجوریاست که سه شنبه تو دل برو شده در روزای هفته ، یه روز کامل متمرکز شده روی سه شنبه و یه جا عصبی طور شده که اصلا سه شنبه بلد نیست بازی کنه ؟ آخه اینجا که نباید این طوری احساس نشون بدی 😐🤨
وبلاگ از خنده روده بر😅 سه شنبه یهو با خودش هم دعواش میشه ، احساساتش میریزه بهم.
چهارم ، یعنی اگه آدم واقعا دلش برای یکی تنگ بشه ، این طوری لیوان چایی را رو به هوا میگیره دستش ، این یعنی نهایت دل تنگی ؟!😂
اینا چه زبونیند آخه ؟ خوبه از اون دوران زبان میوه ها در اومدیم ، بعضی وقت ها آدم به این نتیجه میرسه ، درون گرایی آمارش بالاتر از برون گرایی و میانه گرایی هست .
میگم وبلاگ اون وقت لیوان چایی ، قهوه ، نسکافه ، کاپو چینو ، دم نوش و ....اینا بدون آدم چی ؟ لیوان به تنهایی چه معنای رمزداری میتونه داشته باشه ؟😅
وبلاگ میگه ، اینا و اونا با هم دیگه دیوانه اند .
پنجم ، ....نه دیگه چهارشنبه به چهار باید ختم بشه ، خیلی بهش پر و بال پروازی ذهنی دادم .
و روز خوبی بود امروز 🍃🌱 هنوز تابستون
پ.ن :
هر وقت دلتون واسه یکی خیلی تنگ شد و خواستید بهش بفهمونید بدون اینکه بهش بگید ، لیوان چایی را بگیرید دستتون و به افق خیره بشید و در افق محو طور بشید ، این زبان جدید روز دنیا در دنیای مجازی هست که وبلاگ کشف کرده .
من از لحظه های کوتاه و بلند خوبی ها و بدی ها و تجربه هایم برایت می نویسم