ساعت ِ ۸ و ۸ دقیقه از خواب بیدار شدم ، همین طور که چشمام خواب آلود بودند ، مغز این طوری میکنه😏 ساعتو داری ؟ لبخند میزنم و میگم کی منو بیدار کرده ؟ چه ساعت بامزه ای هست ، مغز : صبحانه چی میخوری ؟ من : هیچی ، اصلا نه دلم صبحانه میخواد نه میتونم الان صبحانه بخورم .سه شنبه :

از ایده ی سازه ای خوشت اومد 😍

من : حسود ! به ذهن ِ طراح و نوساز یکشنبه حسودی کردی.

سه شنبه : توی هر دنیایی که دوست داشته باشی ، میسازمش .

من و ذهن با هم : چه حس ِ خوبیه که تصور چیزی بیاد در ذهنت و در لحظه ساخته بشه 🙂

چند مورد بیشتر در گوگل نیست ، از این دوتا خوشم اومده.

و این یکی

سه شنبه : حسودی دلچسبی بود ؟

من و مغز و نیمکره هاش : خیلی😍

روز شروع میشه و مثل اینکه سه شنبه هم طرفدار شمعدانی ایرانی هست ، هم هلندی ، به شمعدانی قرمز و غنچه هاش که تحمل گرمای زیاد را داشته است و حس خوب به من داده ، لبخند میزنم و خوش آمد می گویم.

سه شنبه : صبحانه

من : نه🤨

سه شنبه ، شمعدانی مهمان هلندیه

من : نخیر ایرانیه

سه شنبه : هلندی و پودر شکلات هلندی را میریزه 😏

اااا ، اینا را چه ریختی ؟

پودر شکلات را میریزیم داخل شیر و گرم میکنیم ، 3 تا بیسکوییت شکلاتی در کنارش و مثل ِ اینکه صبحانه ی انتخابی سه شنبه خوشمزست😎